فیک:mester park
فیک:mester park
Part:15
کاملیا:توهم مارو با دوست دخترت کشتی
هیونا:دقیقا
که یهو لیا با تعجب هیونا رو نگاه کرد
ولی جیمین دستاشو گرفت و بردش سمت مبل
باهم نشستن رو مبل که جیمین گفت
جیمین:لیا بیخیال نمیخواد بهشون فکر کنی{آروم}
لیا:اصلا برام مهم نیست فقط تعجب کردم{آروم}
بقیه هم اومدن رو مبل نشستن
جین:لیا
لیا:بله؟!
جین:تو به هیونا چی گفتی؟!
لیا:من؟!میدونی....
جین:اوه فهمیدم....بعدا بهم بگو
هیونا:چیه؟میترسی لو بری؟!
که یهو لیا با تعجب برگشت سمتش
کاملیا:یعنی چی؟!
جونگکوک:هیونا بس کن داری شلوغش میکنی
هیونا:عه واقعا؟!چرا همتون دارین طرفداری اونو میکنین؟!
جیمین:چون لیا اصلا چیزی بهت نگفته بود که تو داری اینجوری میکنی
هیونا:تو مصلا از کجا میدونی؟
لیا:من براش تعریف کردم
لیا:یه سوال...دلیل این کارات چیه؟
هیونا:حوصلتو ندارم خب!؟توعم خیلی جدیدا رومخی
کاملیا:وادافاک...اینجا چخبره؟من چرا هیچی نمیفهمم
لیا:اوکی
و روشو کرد سمت جیمین و گفت
لیا:بهتره همه چیزو بگیم و تموم کنیم نه؟!{آروم}
جیمین:الان نه{آروم}
لیا:باشه{آروم}
و دوباره صاف نشست
جیمین:خب جین
جین:بله
جیمین:ما کی باید بریم؟
که یهو لیا با کنجکاوی برگشت سمت جیمین و گفت
لیا:کجا بری؟!{کیوت}
جیمین خندش گرفت و با خنده گفت
جیمین:فرانسه{خنده}
لیا:اوه کی میرین؟!
جین:از اونجایی جونگکوک باید حلش میکرد....ولی آقا با عشقش بود نرفت دنبال کاراش
جونگکوک:هیونگگگگ
نامجون:تهیونگ و شوگا کجان؟!
هوپی:سرکار منم باید برم سرکار خدافظ
و رفت
جین:منم کلی کار دارم خدافظ
نامجون:منم برم...بای
و رفتن
جیمین:میای امروز بریم بیرون؟!
لیا:باشه....ولی اگه کار داری نریم
جیمین:نه تو نگران نباش من کار ندارم{خنده}
کاملیا:وااا منم میاممم
جیمین:نمیشه
کاملیا:چرا؟!
جیمین:چطور شماها داشتین بیرون میرفتین لیا رو نبردین الان من دارم لیا رو میبرم شماها بیاین؟!
کاملیا:باشه بابا
و رفت سمت اتاقش
جونگکوک:جیمین امشب کارا رو اوکی میکنم تا پس فردا بتونیم بریم
جیمین:نمیخواد زحمت بکشی خودم کارا رو حل میکنم
جونگکوک:باش
Part:15
کاملیا:توهم مارو با دوست دخترت کشتی
هیونا:دقیقا
که یهو لیا با تعجب هیونا رو نگاه کرد
ولی جیمین دستاشو گرفت و بردش سمت مبل
باهم نشستن رو مبل که جیمین گفت
جیمین:لیا بیخیال نمیخواد بهشون فکر کنی{آروم}
لیا:اصلا برام مهم نیست فقط تعجب کردم{آروم}
بقیه هم اومدن رو مبل نشستن
جین:لیا
لیا:بله؟!
جین:تو به هیونا چی گفتی؟!
لیا:من؟!میدونی....
جین:اوه فهمیدم....بعدا بهم بگو
هیونا:چیه؟میترسی لو بری؟!
که یهو لیا با تعجب برگشت سمتش
کاملیا:یعنی چی؟!
جونگکوک:هیونا بس کن داری شلوغش میکنی
هیونا:عه واقعا؟!چرا همتون دارین طرفداری اونو میکنین؟!
جیمین:چون لیا اصلا چیزی بهت نگفته بود که تو داری اینجوری میکنی
هیونا:تو مصلا از کجا میدونی؟
لیا:من براش تعریف کردم
لیا:یه سوال...دلیل این کارات چیه؟
هیونا:حوصلتو ندارم خب!؟توعم خیلی جدیدا رومخی
کاملیا:وادافاک...اینجا چخبره؟من چرا هیچی نمیفهمم
لیا:اوکی
و روشو کرد سمت جیمین و گفت
لیا:بهتره همه چیزو بگیم و تموم کنیم نه؟!{آروم}
جیمین:الان نه{آروم}
لیا:باشه{آروم}
و دوباره صاف نشست
جیمین:خب جین
جین:بله
جیمین:ما کی باید بریم؟
که یهو لیا با کنجکاوی برگشت سمت جیمین و گفت
لیا:کجا بری؟!{کیوت}
جیمین خندش گرفت و با خنده گفت
جیمین:فرانسه{خنده}
لیا:اوه کی میرین؟!
جین:از اونجایی جونگکوک باید حلش میکرد....ولی آقا با عشقش بود نرفت دنبال کاراش
جونگکوک:هیونگگگگ
نامجون:تهیونگ و شوگا کجان؟!
هوپی:سرکار منم باید برم سرکار خدافظ
و رفت
جین:منم کلی کار دارم خدافظ
نامجون:منم برم...بای
و رفتن
جیمین:میای امروز بریم بیرون؟!
لیا:باشه....ولی اگه کار داری نریم
جیمین:نه تو نگران نباش من کار ندارم{خنده}
کاملیا:وااا منم میاممم
جیمین:نمیشه
کاملیا:چرا؟!
جیمین:چطور شماها داشتین بیرون میرفتین لیا رو نبردین الان من دارم لیا رو میبرم شماها بیاین؟!
کاملیا:باشه بابا
و رفت سمت اتاقش
جونگکوک:جیمین امشب کارا رو اوکی میکنم تا پس فردا بتونیم بریم
جیمین:نمیخواد زحمت بکشی خودم کارا رو حل میکنم
جونگکوک:باش
۵.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.