رویای اشنا part 48
ویو شوگا
همه اماده بودیم و توی ون نشسته بودیم و منتظر جونگ کوک و هوان بودیم که یدفعه دیدیم دارن با خنده میان.
٪به به دو زو...(میخواست بگه دو زوج عاشق که شوگا دهنشو گرفت.)
☆به به بلاخره اومدین
_یه جوری میگی بالاخره اومیدین که انگار چقدر دیر کردیم.
+ خب بزنین بریم
÷(هوان رو زد)
+ چرااا میزنییی
÷مگه نگفتی بزن بریم؟! 😌
+ ای خداااا اصلا من منصرف شدم نمیخوام بیام😮💨
_هه هه دیگه دیرههه😈
+هوفف باعشه😞
کیونگ و تهیونگ هوان، عقب نشسته بودن و اسلحه هاشون رو اماده توی دستشون گرفته بودن و جونگ کوک هم کنار من نشسته بود و اماده بود منم رانندگی میکردم هوا تاریک بود و ساعت تقریبا هفت بود.
ویو جانگ وو
توی عمارت بودم که تصمیم گرفتم یه سر به عمارت black shadow بزنم. از اتاقم بیرون اومدم و تصمیم گرفتم سوهی و چان روهم با خودم ببرم.
رفتم و در اتاق چان رو باز کردم دیدم سوهی تو بغلشه و رو تخت نشستن.
(علامت جانگ وو= چان؟ سوهی!)
=زود خودتون رو جمع کنین و سریع اماده بشین و اسلحه هاتون ذو بردارین و بیاین توی حیاط منتظرتونم.(جدی.سرد)
! چرا
=همین که شنیدین خوشم نمیاد یه حرف رو چند بار تکرار کنم.
؟ باشه بابا اومدیم.
در اتاق و محکم بستم و رفتم توی حیاط و نوی ماشین نشستم، اسلحهمو پر کردم و توی کتم گذاشتم. یکم بعد بلاخره اون دوتا شل مغز اومدن و توی ماشین نشستن.
چون عمارتم نزدیک عمارتblack shadow بود زود رسیدیم.
با تون دوتا وارد عمارت شدم همه خدمتکارا صف شده بودن و به من تعظیم کردن.(*پدر و مادر های یونجی و هوان و کیونگ هم اونجا به عنوان خدمتکار بودن*)
اتاق سوهی و چان رو بهشون نشون دادم و خودمم رفتم توی اتاقم و قهومو خوردم.
ویو شوگا
رسیدیم به عمارت، عمارت وسط جنگل بود پس ون رو بین درختا پارک کردم تا معلوم نشه. و به کوک و هوان و ته و کیونگ هدزفری هاشون رو دادم تا باهم در تماس باشیم.
☆یونجی اماده ایی
*اره اماده ی امادم
.... ٪
شرطا: دوتا لایک و چهارتا کامنت❤❤❤
همه اماده بودیم و توی ون نشسته بودیم و منتظر جونگ کوک و هوان بودیم که یدفعه دیدیم دارن با خنده میان.
٪به به دو زو...(میخواست بگه دو زوج عاشق که شوگا دهنشو گرفت.)
☆به به بلاخره اومدین
_یه جوری میگی بالاخره اومیدین که انگار چقدر دیر کردیم.
+ خب بزنین بریم
÷(هوان رو زد)
+ چرااا میزنییی
÷مگه نگفتی بزن بریم؟! 😌
+ ای خداااا اصلا من منصرف شدم نمیخوام بیام😮💨
_هه هه دیگه دیرههه😈
+هوفف باعشه😞
کیونگ و تهیونگ هوان، عقب نشسته بودن و اسلحه هاشون رو اماده توی دستشون گرفته بودن و جونگ کوک هم کنار من نشسته بود و اماده بود منم رانندگی میکردم هوا تاریک بود و ساعت تقریبا هفت بود.
ویو جانگ وو
توی عمارت بودم که تصمیم گرفتم یه سر به عمارت black shadow بزنم. از اتاقم بیرون اومدم و تصمیم گرفتم سوهی و چان روهم با خودم ببرم.
رفتم و در اتاق چان رو باز کردم دیدم سوهی تو بغلشه و رو تخت نشستن.
(علامت جانگ وو= چان؟ سوهی!)
=زود خودتون رو جمع کنین و سریع اماده بشین و اسلحه هاتون ذو بردارین و بیاین توی حیاط منتظرتونم.(جدی.سرد)
! چرا
=همین که شنیدین خوشم نمیاد یه حرف رو چند بار تکرار کنم.
؟ باشه بابا اومدیم.
در اتاق و محکم بستم و رفتم توی حیاط و نوی ماشین نشستم، اسلحهمو پر کردم و توی کتم گذاشتم. یکم بعد بلاخره اون دوتا شل مغز اومدن و توی ماشین نشستن.
چون عمارتم نزدیک عمارتblack shadow بود زود رسیدیم.
با تون دوتا وارد عمارت شدم همه خدمتکارا صف شده بودن و به من تعظیم کردن.(*پدر و مادر های یونجی و هوان و کیونگ هم اونجا به عنوان خدمتکار بودن*)
اتاق سوهی و چان رو بهشون نشون دادم و خودمم رفتم توی اتاقم و قهومو خوردم.
ویو شوگا
رسیدیم به عمارت، عمارت وسط جنگل بود پس ون رو بین درختا پارک کردم تا معلوم نشه. و به کوک و هوان و ته و کیونگ هدزفری هاشون رو دادم تا باهم در تماس باشیم.
☆یونجی اماده ایی
*اره اماده ی امادم
.... ٪
شرطا: دوتا لایک و چهارتا کامنت❤❤❤
۳.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.