پارت چهل و نه
پارت چهل و نه
آرام: رسیدیم خونه و من و ملینا رفتیم اتاقم
ملینا : ارام میشه باهام حرف بزنیم یذره
آرام : آرام آجی
بشینیم رو تخت
ملینا : خب کل قضیه رد تعریف کن برام
گفتی نیما رو دوس داری
آرام: خب بزار بگم کامیار کیه
ببین من حدود یه سال پیش باهاش دوست بودم
اون پسر یکی از دوستای خانوادگی ماعه
خیلی کن باهاشون رابطه داریم
من که قبلا باهاش بودم زیاد خوب نبود
چون تو طول رابطه مون دروغ زیاد میگفت
منو خیلی میپیچوند
بخاطر این باهاش کات کردم
دیگه ندیدمش تا اینکه چهارشنبه صبح بهم پیام داد
گفت که برم کافه راجب نیما کارم داره
منم رفتم
بعد بهم گفت که باید از نیما جدا شم وگرنه اونو میکشه
من بخاطر نیما مجبور شدم این کارو کنم
انقدر دوسش دارم که تحمل اینو ندارم که یه تار موش آسیب ببینه
ملینا : خب الان که همه چی معلوم شد دیگ کسی نیست شما دوتارو از هم جدا کنه
آرام: بزار ببینیم چی میشه اون اشغال میمیره یا ن
ملینا : ای کاش از همون اول این موضوع رو به نینا و من میگفتی میتونستیم باهم حلش کنیم
آرام: من ترسیدم
انقدر ترسیدم که فکر احمقانه ایی کردم
ملینا: خب بزار من حل میکنم همهچیو
تو اصلا ناراحت نباش
کاری میکنم تو و داداشم خوشبخت شین
آرام: عاخه چجوری آجی؟
من دارم قاتل میشم فردا پس فردا اعدامم میکنن
نازه بدبختیام شروع شده
ملینا : وایسا به نینا رنگ بزنم
تو اینجا داری پرپر میشی اون رفته شمال
آرام: زنگ نزن
از خوشحالی نرفته که
حق داره اون
ملینا: من الان زنگ میزنم گوه میخوره حرفامو گوش نده
آرام: هییی ولش
ملینا : ولش و زهرمار
گوشیو ورداشتم نینا رو گرفتم
جواب داد :
نیما : الو
ملینا : الو سلام
نیما : سلام عاجی
ملینا : خوبی ؟
نیما : مرسی تو خوبی؟
ملینا : من خوبن ولی کسی که پیشم نشسته داغونه
نیما : چیشده مامان طوریش شده؟
ملینا: نه
نیما : پس پیش کی ایی؟
ملینا : داداش
نیما : بله
ملینا : یه چند لحظه به حرفم گوش کن
نیما : بازم میخای راجب آرام حرف بزنی؟
ملینا : آره داداش
میدونی اون تو چه حالیه الان
نمیخواستم انقد بد سرت داد بزنم
ولی خودت نذاشتی با احترام باهات حرف بزنم
دو شب پیش به اون تجاوز شده
مجبور شده یارو رو بکشه
اون داشت قاتل میشد
نیما : چی میگی ؟
ملینا : اصلا تو میدونستید بخاطر خودت بود که ازت جداشد ؟؟
اصلا میدونی اگه مجبور به کشتن یارو نمیشد ممکن بود چه بلایی سرش بیاد؟
نیما : ملینا تو چی میگی
...
آرام: رسیدیم خونه و من و ملینا رفتیم اتاقم
ملینا : ارام میشه باهام حرف بزنیم یذره
آرام : آرام آجی
بشینیم رو تخت
ملینا : خب کل قضیه رد تعریف کن برام
گفتی نیما رو دوس داری
آرام: خب بزار بگم کامیار کیه
ببین من حدود یه سال پیش باهاش دوست بودم
اون پسر یکی از دوستای خانوادگی ماعه
خیلی کن باهاشون رابطه داریم
من که قبلا باهاش بودم زیاد خوب نبود
چون تو طول رابطه مون دروغ زیاد میگفت
منو خیلی میپیچوند
بخاطر این باهاش کات کردم
دیگه ندیدمش تا اینکه چهارشنبه صبح بهم پیام داد
گفت که برم کافه راجب نیما کارم داره
منم رفتم
بعد بهم گفت که باید از نیما جدا شم وگرنه اونو میکشه
من بخاطر نیما مجبور شدم این کارو کنم
انقدر دوسش دارم که تحمل اینو ندارم که یه تار موش آسیب ببینه
ملینا : خب الان که همه چی معلوم شد دیگ کسی نیست شما دوتارو از هم جدا کنه
آرام: بزار ببینیم چی میشه اون اشغال میمیره یا ن
ملینا : ای کاش از همون اول این موضوع رو به نینا و من میگفتی میتونستیم باهم حلش کنیم
آرام: من ترسیدم
انقدر ترسیدم که فکر احمقانه ایی کردم
ملینا: خب بزار من حل میکنم همهچیو
تو اصلا ناراحت نباش
کاری میکنم تو و داداشم خوشبخت شین
آرام: عاخه چجوری آجی؟
من دارم قاتل میشم فردا پس فردا اعدامم میکنن
نازه بدبختیام شروع شده
ملینا : وایسا به نینا رنگ بزنم
تو اینجا داری پرپر میشی اون رفته شمال
آرام: زنگ نزن
از خوشحالی نرفته که
حق داره اون
ملینا: من الان زنگ میزنم گوه میخوره حرفامو گوش نده
آرام: هییی ولش
ملینا : ولش و زهرمار
گوشیو ورداشتم نینا رو گرفتم
جواب داد :
نیما : الو
ملینا : الو سلام
نیما : سلام عاجی
ملینا : خوبی ؟
نیما : مرسی تو خوبی؟
ملینا : من خوبن ولی کسی که پیشم نشسته داغونه
نیما : چیشده مامان طوریش شده؟
ملینا: نه
نیما : پس پیش کی ایی؟
ملینا : داداش
نیما : بله
ملینا : یه چند لحظه به حرفم گوش کن
نیما : بازم میخای راجب آرام حرف بزنی؟
ملینا : آره داداش
میدونی اون تو چه حالیه الان
نمیخواستم انقد بد سرت داد بزنم
ولی خودت نذاشتی با احترام باهات حرف بزنم
دو شب پیش به اون تجاوز شده
مجبور شده یارو رو بکشه
اون داشت قاتل میشد
نیما : چی میگی ؟
ملینا : اصلا تو میدونستید بخاطر خودت بود که ازت جداشد ؟؟
اصلا میدونی اگه مجبور به کشتن یارو نمیشد ممکن بود چه بلایی سرش بیاد؟
نیما : ملینا تو چی میگی
...
۶.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.