رمان *شیطان و فرشته* پارت ۱۶
رمان *شیطان و فرشته* پارت ۱۶
همه باهم: به آکادمی ما کوئته خوش اومدیییییییی!!!!
وای خدا، چقدر خوش برخوردن!
کارین و یورو باهم: ممنوننننننن
خانم ماریا یهو اومد ولی من نفهمیدم که اونه،چون قیافشو ندیده بودم.
خانم ماریا: سلام! بالاخره اومدی؟
کارین: آره اومدیم
خانم ماریا: خیلی خوش اومدین، قول بدین مثل توی آکادمی لاولی آتیش نسوزونین، البته که اینجا با همه ی دانش آموزا میسوزونین😂
کارین: 😂😂.... باشه😂
خانم ماریا: با یورو جان الان میری سمت اتاق های هرکس و باهاشون آشنا میشی.اینطرفه،دنبالم بیاین
کارین: باشه... یورو بیا بریم
یورو: اوکی😉
تو راه بودیم و موقع راه رفتن بودیم
یورو: چه خوشگله آکادمیش، من فکر کردم از آکادمی لاولی گوه تره
کارین: آره بابا، خوش سلیقه ان اینا.
خانم ماریا: خب رسیدین به اتاق اول، دیگه ازاینجا به بعدش با شما.
رو به روی یه اتاق رسیدیم، اسمشو خوندیم.
یورو: کا..... کاس... کاسومی؟
کارین: کاسومی..... آره، بریم تو ببینیم کیههههه
در اتاقو باز کردیم و یه جای سفید بود با چند تا درخت که یذره سرد بود و داشت باد میومد، یه در اتاق هم اون داخل دیدم، ولی دیگه اونجارو فضولی نکردم، رفتیم تو و در بسته شد. یهو دیدم یه صدای راه رفتن اومد... یا خدا.... یهو دیدیم یه دختر اومد سمت ما و پاهاش رو کوبید رو زمین...........
همه باهم: به آکادمی ما کوئته خوش اومدیییییییی!!!!
وای خدا، چقدر خوش برخوردن!
کارین و یورو باهم: ممنوننننننن
خانم ماریا یهو اومد ولی من نفهمیدم که اونه،چون قیافشو ندیده بودم.
خانم ماریا: سلام! بالاخره اومدی؟
کارین: آره اومدیم
خانم ماریا: خیلی خوش اومدین، قول بدین مثل توی آکادمی لاولی آتیش نسوزونین، البته که اینجا با همه ی دانش آموزا میسوزونین😂
کارین: 😂😂.... باشه😂
خانم ماریا: با یورو جان الان میری سمت اتاق های هرکس و باهاشون آشنا میشی.اینطرفه،دنبالم بیاین
کارین: باشه... یورو بیا بریم
یورو: اوکی😉
تو راه بودیم و موقع راه رفتن بودیم
یورو: چه خوشگله آکادمیش، من فکر کردم از آکادمی لاولی گوه تره
کارین: آره بابا، خوش سلیقه ان اینا.
خانم ماریا: خب رسیدین به اتاق اول، دیگه ازاینجا به بعدش با شما.
رو به روی یه اتاق رسیدیم، اسمشو خوندیم.
یورو: کا..... کاس... کاسومی؟
کارین: کاسومی..... آره، بریم تو ببینیم کیههههه
در اتاقو باز کردیم و یه جای سفید بود با چند تا درخت که یذره سرد بود و داشت باد میومد، یه در اتاق هم اون داخل دیدم، ولی دیگه اونجارو فضولی نکردم، رفتیم تو و در بسته شد. یهو دیدم یه صدای راه رفتن اومد... یا خدا.... یهو دیدیم یه دختر اومد سمت ما و پاهاش رو کوبید رو زمین...........
۱.۳k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.