دوران نوجوانی
پارت ۶
۲ روز قبل کریسمس/ آنیا در خانه بکی
_میگم آنیا، تو میخوای برا کریسمس به دامیان چی هدیه بدی؟
_امم خب، یه رازه!
_عه بگوووو!!
_نمیگمممم!!!!!
بعد هم با بالش به جون هم دیگه میفتن.
_بانوی جوان! آقای لوید سان اومدن دنبال دخترشون.
_عه... حیف شد. ولی عب نداره، بعدا دوباره بیا، راستی من برا امیل میخوام دستکش و شوکولات بخرم.(بکی امیل رو دوس داره) خدافظ!
_خدافظ یکی جون!
بعد هم آنیا رفت پیش باباش و سوار ماشینشون شد.
_سلام پاپا.
_سلام آنیا. خوش گذشت؟
_اوهوم. راستی ميشه بریم فروشگاه اسمیکور . میخوام برای یه نفر هدیه کریسمس بخرم.
_اتفاقا میخواستم بیای بریم اونجا برای یور کادو بخرم. پس الان میریم.(رابطش با یور خیلی بهتره)
_آریگاتو پاپا! بعد هم به طرف فروشگاه اسمیکور راه افتادن. رسیدن و از ماشین پیاده شد. ماشینو قفل کردن و به داخل فروشگاه رفتن.
لوید به سمت جواهرات و آنیا به سمت لباسا رفت. لباسای جدیدی برای کریسمس اورده بودن. انتخاب سخت و دشوار بود. جواهراتم اونقد زیاد بودن که لوید بدبخت هنگ کرده بود کدومو بخره. اخرش هردو یه چیزی رو انتخاب کردن و خریدن. بعد هم راهی خونه شدن.
دینگ دینگ
_سلام عزیزم،سلام آنیا.
لوید و آنیا "سلام یور/مامان"
_بوف،اووو،بوف!
_وای باند، چه بلایی سرت اومده!؟
_آنیا چان، باند داشت راه میرفت که یه دفه سرش خورد به پایه میز و این شکلی شد. حالا بدتر از این بود، وقتی روش یخ گذاشتم این شکلی شد.
_وای پسر! مواظب باش خب. ۲ روز دیگه کریسمسه ها. نباید انقد زود به خودت صدمه بزنی که!
_واف،واف!(چشم!)
_افرین پسر خوب. من میرم لباسمو عوض کنم.
لوید و یور"باشه"
_منم رفتم لباسمو عوض کنم یور،اگه میشه غذا رو گرم کن ،تو یخچال گذاشتمش.
_چشم لوید..
بعد هم همگی رفتن دنبال کاراشون
۲ روز قبل کریسمس/ آنیا در خانه بکی
_میگم آنیا، تو میخوای برا کریسمس به دامیان چی هدیه بدی؟
_امم خب، یه رازه!
_عه بگوووو!!
_نمیگمممم!!!!!
بعد هم با بالش به جون هم دیگه میفتن.
_بانوی جوان! آقای لوید سان اومدن دنبال دخترشون.
_عه... حیف شد. ولی عب نداره، بعدا دوباره بیا، راستی من برا امیل میخوام دستکش و شوکولات بخرم.(بکی امیل رو دوس داره) خدافظ!
_خدافظ یکی جون!
بعد هم آنیا رفت پیش باباش و سوار ماشینشون شد.
_سلام پاپا.
_سلام آنیا. خوش گذشت؟
_اوهوم. راستی ميشه بریم فروشگاه اسمیکور . میخوام برای یه نفر هدیه کریسمس بخرم.
_اتفاقا میخواستم بیای بریم اونجا برای یور کادو بخرم. پس الان میریم.(رابطش با یور خیلی بهتره)
_آریگاتو پاپا! بعد هم به طرف فروشگاه اسمیکور راه افتادن. رسیدن و از ماشین پیاده شد. ماشینو قفل کردن و به داخل فروشگاه رفتن.
لوید به سمت جواهرات و آنیا به سمت لباسا رفت. لباسای جدیدی برای کریسمس اورده بودن. انتخاب سخت و دشوار بود. جواهراتم اونقد زیاد بودن که لوید بدبخت هنگ کرده بود کدومو بخره. اخرش هردو یه چیزی رو انتخاب کردن و خریدن. بعد هم راهی خونه شدن.
دینگ دینگ
_سلام عزیزم،سلام آنیا.
لوید و آنیا "سلام یور/مامان"
_بوف،اووو،بوف!
_وای باند، چه بلایی سرت اومده!؟
_آنیا چان، باند داشت راه میرفت که یه دفه سرش خورد به پایه میز و این شکلی شد. حالا بدتر از این بود، وقتی روش یخ گذاشتم این شکلی شد.
_وای پسر! مواظب باش خب. ۲ روز دیگه کریسمسه ها. نباید انقد زود به خودت صدمه بزنی که!
_واف،واف!(چشم!)
_افرین پسر خوب. من میرم لباسمو عوض کنم.
لوید و یور"باشه"
_منم رفتم لباسمو عوض کنم یور،اگه میشه غذا رو گرم کن ،تو یخچال گذاشتمش.
_چشم لوید..
بعد هم همگی رفتن دنبال کاراشون
۳.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.