part: 44
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
انا: من میرم لباس بیارم براش
به سمت لتاق رفتم دیگه متوجه بقیه حرفاشون نشدم که چی گفتن
لباسو اوردم تهیونگ داشت با دکتر میرفتاایین تا بد رقش کنه رفتم داخل اتاق که دیدم جونگکوک بالا سرش بهش زول زده
انا: نکنه عاشق شدی؟
هواسشو داد بهم
کوک: چی!؟
انا : دوسش داری نه؟
کوک: ارع...راستش بعد اون شب خیلی تو جنگل گشتم ولی هیج ردی پیدا نکردم ازش ...الانم که تهیونگ زنگ زد گفت ...با تمام سرعتم امدم
انا: اوه پس تو نگاه اولت عاشق شدی؟
کوک: ارع ...فک کنم.....ولی کاشکی بیدار بوود ...کاشکی با این وضع نمیدیدمش
انا: نگران نباش خوب میشه
کوک: باید خوب شه مگه دست خودشه؟( عصبی)
انا: اوکی اوکی ......هر جی تو بگی...میری بیرون؟
کوک: برا چی!؟
انا: میخوام لباسشو عوض کنم
کوک : خو من مزاحمم؟
انا: اون دختره 😑
کوک: نبابا بیخیال
انا: شاید اصلا ردت کرد ...برو بیرونننت( بلند
کوک: خب باباب وحشی....
انا: افرین
جونگکوک و بیرون کردن و شروع کردم به در اوردن لباساش و موشوندن لباس گشاد خودم که اذیتش نکنه
لباسو تنش کردم ولی روی دل، کمر ، رانو، ساق پا، رون ، و دستاش خراش داشت
فک کنم با کسی در گیر شده
از اتاق اند بیرون و رفتم طبقه پایین تهکوک داشتن راحب چییزی صحبت میکردن
ته: نه داداش تو برو
کوک: نخیرم امشب میموتم مگه نه انا؟
انا: چی ؟ بمونی؟؟...
تازه گرفتم برا می گفت
انا: اوه ارع حتما بمون ...
ته: منکه میدونم دلت پیش دخترست
کوک: تو خوبی
ته : شک داشتی؟
جلوشون رو کاناپه نشستم
کوک: چییزه من برم ببینم یه وقت بیدار شد جییزی لازم داره یا نه
ته: ارع برو ...انقدر نگاش کن که طرف از خجالت بیدار شهد
کوک: خفه شو
از بحسشون خندم گرفت
جونگکوک راهشو ادامه داد و تهیونگ بهم نگاه کرد
ته: خنده داره؟
انا: اوم..
ته: لباسشو عوض کردی ؟
انا: ارع...ولی...
ته: چی؟
انا: بدnش پره خراش بود ...فک کنم با کسی در گیر شده بوده
ته: اوه....این دختره یکاری میکنه ..اون شبم داشت یچییزی از گرگ میکند
انا: فک نکنم حیوون بوده باشه
ته: نمیدونم
یه دفعه صدایه داد جونگکوک امد
کوک: ارررروووومم اررروووممم
منو تهیونگ دوییدیم طبقه بالا
▪ویو انالی▪
انا: من میرم لباس بیارم براش
به سمت لتاق رفتم دیگه متوجه بقیه حرفاشون نشدم که چی گفتن
لباسو اوردم تهیونگ داشت با دکتر میرفتاایین تا بد رقش کنه رفتم داخل اتاق که دیدم جونگکوک بالا سرش بهش زول زده
انا: نکنه عاشق شدی؟
هواسشو داد بهم
کوک: چی!؟
انا : دوسش داری نه؟
کوک: ارع...راستش بعد اون شب خیلی تو جنگل گشتم ولی هیج ردی پیدا نکردم ازش ...الانم که تهیونگ زنگ زد گفت ...با تمام سرعتم امدم
انا: اوه پس تو نگاه اولت عاشق شدی؟
کوک: ارع ...فک کنم.....ولی کاشکی بیدار بوود ...کاشکی با این وضع نمیدیدمش
انا: نگران نباش خوب میشه
کوک: باید خوب شه مگه دست خودشه؟( عصبی)
انا: اوکی اوکی ......هر جی تو بگی...میری بیرون؟
کوک: برا چی!؟
انا: میخوام لباسشو عوض کنم
کوک : خو من مزاحمم؟
انا: اون دختره 😑
کوک: نبابا بیخیال
انا: شاید اصلا ردت کرد ...برو بیرونننت( بلند
کوک: خب باباب وحشی....
انا: افرین
جونگکوک و بیرون کردن و شروع کردم به در اوردن لباساش و موشوندن لباس گشاد خودم که اذیتش نکنه
لباسو تنش کردم ولی روی دل، کمر ، رانو، ساق پا، رون ، و دستاش خراش داشت
فک کنم با کسی در گیر شده
از اتاق اند بیرون و رفتم طبقه پایین تهکوک داشتن راحب چییزی صحبت میکردن
ته: نه داداش تو برو
کوک: نخیرم امشب میموتم مگه نه انا؟
انا: چی ؟ بمونی؟؟...
تازه گرفتم برا می گفت
انا: اوه ارع حتما بمون ...
ته: منکه میدونم دلت پیش دخترست
کوک: تو خوبی
ته : شک داشتی؟
جلوشون رو کاناپه نشستم
کوک: چییزه من برم ببینم یه وقت بیدار شد جییزی لازم داره یا نه
ته: ارع برو ...انقدر نگاش کن که طرف از خجالت بیدار شهد
کوک: خفه شو
از بحسشون خندم گرفت
جونگکوک راهشو ادامه داد و تهیونگ بهم نگاه کرد
ته: خنده داره؟
انا: اوم..
ته: لباسشو عوض کردی ؟
انا: ارع...ولی...
ته: چی؟
انا: بدnش پره خراش بود ...فک کنم با کسی در گیر شده بوده
ته: اوه....این دختره یکاری میکنه ..اون شبم داشت یچییزی از گرگ میکند
انا: فک نکنم حیوون بوده باشه
ته: نمیدونم
یه دفعه صدایه داد جونگکوک امد
کوک: ارررروووومم اررروووممم
منو تهیونگ دوییدیم طبقه بالا
۲۳.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.