Korean war
PART⁵⁴
£ پس اینجایی پسر
$بله قربان
£ باید یه چیزی ازت بپرسم
$ بفرمایید
£ تو به فرمانده خیلی نزدیکی درسته؟
نگاه ویلیام رنگ ترس گرفت ، مردمک های چشمش لرزید اما سعی میکرد خونسرد خودش را نشان بدهد ، هرچند که رفتارهایش از چشم مکس دور نماند
$ بله چطور؟
£ اهل مقدمه چینی نیستم ، سریع میپرسم و درست جوابمو میدی
$ چشم
£ فرمانده راجع به کوک چیزی نگفته؟
$ منظورتون چیه؟
£ مثلا تعریف خاصی ، صحبتی چیزی نبوده؟
" _ ویلیام اون پسر عالیه ، ممکنه فکر کنی خیلی ضعیفه ولی دقیقا برعکسه
_ فقط دستم به یونگی برسه ، چطور دلش اومد اینقدر روز اول تمرین اذیتش کنه؟
_ تمام ابهتم از بین رفت ، اون منو وقتی از خواب بیدار شدم دید! ابهتم با خاک یکسان شد ، میفهمی یعنی چی ویلیام؟
_ خیلی گستاخه و از هیچکس به جز من نمیترسه و اینو دوست دارم
_ وقتی میترسه دقیقا شبیه یه خرگوش میشه که تو دام شکارچی افتاده
_ دستاش خیلی نرم بود ، کاش میشد تا ابد دستاشو بگیرم
_ بهم میگه چشمام شبیه ماه هست ، جدی چشمام شبیه ماهه؟ چرا تاحالا دقت نکرده بودم
_ پسرک احمق با چه فکری تو این سرما بیرون خوابیده ، تب داره ، اگه چیزیش بشه چی؟
_ وقتی اون سوزن رو وارد دستش کردم ، چشماشو از شدت درد به هم فشار داد ، همش تقصیر منه
_ بخاطر من تیر خورد ، حتما کلی درد کشیده ، پسرک بیچاره من
_ وقتی چشمشو بوسیدم به حدی آرامش بهم منتقل شد که نمیتونم توصیفش کنم
_ مجبور شدم سرش داد بزنم ، غرورشو از بین بردم ، فقط میخواستم از اینجا بره ، نمیخواستم آسیب ببینه ، امیدوارم منو ببخشه
_ همش تقصیر منه ، بخاطر من دوستشو از دست داد و حالا داره اینجوری گریه میکنه
_ وقتی غر میزنه خیلی بامزه میشه ، دقیقا مثل یه بچه کوچولو
_ وقتی میخنده خیلی خوشگل تر میشه
_ نینی نازم"
£ ویلیام؟ ویلیام؟
$ ب..بله؟
£ یکساعته به چی فکر میکنی؟
$ هیچی هیچی
£ جواب سوالمو بده
$ چی پرسیدین؟
£ فرمانده راجع به کوک چیزی بهت نگفته؟ حرفی؟ تعریفی ؟
$ نه نه اصلا
£ مطمئنی؟
& اره اره
£ حتی یه تعریف کوچیک هم ازش نکرده؟
& خیر قربان
£ باشه میتونی بری
.
.
.
+ نه صد و نود و نه ، هزار
پسرک هزارمین شنا را هم انجام داد ، دست هایش به شدت درد گرفته بود ، روی زمین دراز کشید ، بعد از چند دقیقه بلند شد و به پشت سرش نگاه کرد ، مکس قرار بود آنجا بشیند اما با جای خالی مکس مواجه شد
+ این منو گذاشته رفته؟
پسرک دادی زد
+ مکس میکشمت
.
.
.
£ اخ
& چیشد؟
£ حس میکنم گوشم زنگ زد ، فکر کنم کوک فهمیده گذاشتمش و اومدم
جیمین و مکس هر دو خندیدند
& میکشتت
£ خب خب بریم سراغ کارمون ، تو چیا فهمیدی؟
£ پس اینجایی پسر
$بله قربان
£ باید یه چیزی ازت بپرسم
$ بفرمایید
£ تو به فرمانده خیلی نزدیکی درسته؟
نگاه ویلیام رنگ ترس گرفت ، مردمک های چشمش لرزید اما سعی میکرد خونسرد خودش را نشان بدهد ، هرچند که رفتارهایش از چشم مکس دور نماند
$ بله چطور؟
£ اهل مقدمه چینی نیستم ، سریع میپرسم و درست جوابمو میدی
$ چشم
£ فرمانده راجع به کوک چیزی نگفته؟
$ منظورتون چیه؟
£ مثلا تعریف خاصی ، صحبتی چیزی نبوده؟
" _ ویلیام اون پسر عالیه ، ممکنه فکر کنی خیلی ضعیفه ولی دقیقا برعکسه
_ فقط دستم به یونگی برسه ، چطور دلش اومد اینقدر روز اول تمرین اذیتش کنه؟
_ تمام ابهتم از بین رفت ، اون منو وقتی از خواب بیدار شدم دید! ابهتم با خاک یکسان شد ، میفهمی یعنی چی ویلیام؟
_ خیلی گستاخه و از هیچکس به جز من نمیترسه و اینو دوست دارم
_ وقتی میترسه دقیقا شبیه یه خرگوش میشه که تو دام شکارچی افتاده
_ دستاش خیلی نرم بود ، کاش میشد تا ابد دستاشو بگیرم
_ بهم میگه چشمام شبیه ماه هست ، جدی چشمام شبیه ماهه؟ چرا تاحالا دقت نکرده بودم
_ پسرک احمق با چه فکری تو این سرما بیرون خوابیده ، تب داره ، اگه چیزیش بشه چی؟
_ وقتی اون سوزن رو وارد دستش کردم ، چشماشو از شدت درد به هم فشار داد ، همش تقصیر منه
_ بخاطر من تیر خورد ، حتما کلی درد کشیده ، پسرک بیچاره من
_ وقتی چشمشو بوسیدم به حدی آرامش بهم منتقل شد که نمیتونم توصیفش کنم
_ مجبور شدم سرش داد بزنم ، غرورشو از بین بردم ، فقط میخواستم از اینجا بره ، نمیخواستم آسیب ببینه ، امیدوارم منو ببخشه
_ همش تقصیر منه ، بخاطر من دوستشو از دست داد و حالا داره اینجوری گریه میکنه
_ وقتی غر میزنه خیلی بامزه میشه ، دقیقا مثل یه بچه کوچولو
_ وقتی میخنده خیلی خوشگل تر میشه
_ نینی نازم"
£ ویلیام؟ ویلیام؟
$ ب..بله؟
£ یکساعته به چی فکر میکنی؟
$ هیچی هیچی
£ جواب سوالمو بده
$ چی پرسیدین؟
£ فرمانده راجع به کوک چیزی بهت نگفته؟ حرفی؟ تعریفی ؟
$ نه نه اصلا
£ مطمئنی؟
& اره اره
£ حتی یه تعریف کوچیک هم ازش نکرده؟
& خیر قربان
£ باشه میتونی بری
.
.
.
+ نه صد و نود و نه ، هزار
پسرک هزارمین شنا را هم انجام داد ، دست هایش به شدت درد گرفته بود ، روی زمین دراز کشید ، بعد از چند دقیقه بلند شد و به پشت سرش نگاه کرد ، مکس قرار بود آنجا بشیند اما با جای خالی مکس مواجه شد
+ این منو گذاشته رفته؟
پسرک دادی زد
+ مکس میکشمت
.
.
.
£ اخ
& چیشد؟
£ حس میکنم گوشم زنگ زد ، فکر کنم کوک فهمیده گذاشتمش و اومدم
جیمین و مکس هر دو خندیدند
& میکشتت
£ خب خب بریم سراغ کارمون ، تو چیا فهمیدی؟
۸۲۸
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.