عشق مخفی پارت ۷
ـــــــــــــــــــ فردا صبح ـــــــــــــــــ
ویو جیمین
با ذوق و شوق از خواب پاسدم ساعت یه ربع به هفت بود من تو چهل و پنج دقیقه میرسیدم اونجایه دوش ده دقیقه ای گرفتم
صبونه خوردم حاضر شدم و راه افتادم
همون موقع که پیش بینی کردم رسیدم رفتم داخل به همه سلام کردم و رفتم دفتر مدیریت در زدم
یونگی: بفرمایید
در باز کردم و رفتم تو
یونگی: اوه تویی بیا این برگه هارو توی کامپیوتر تایپ کن
جیمین: ببخشید ولی اینا خیلی زیادن
یونگی: میدونم ولی چاره ای نیست
جیمین: باشه
برگه هارو گرفتم و رفتم
ده تا برگه بود ولی پشت و رو نبود
ـــــــــــــــ دو ساعت بعد ـــــــــــــــــــ
سه تا برگه مونده چرا تموم نمیشن
ـــــــــــــ نیم ساعت بعد ــــــــــــــــــ
اخیش تمومهههه
دوباره رفتم دفترش و در زدم
یونگی: بفرمایید
جیمین: منم تمام برگه هایی که گفتیدو تو کامپیوتر تایپ کردم
یونگی: عالیه. ممنون. برو تایم ناهاره. به تهیونگم بگو من الان میام
تو راه پله بودم داشتم میرفتم سمت رستوران کافه که تهیونگ جلوم سبز شد
تهیونگ: یونگی کجاست
جیمین: دفترش گفت بهت بگم الان میاد
تهیونگ: اهان.
مثل اینکه ناهار امروز رامیون بود
رفتم غذارو گرفتمو پیش جین و جونگکوک نشستم
یونگی تهیونگ و نامجونم اومدن پیش ما
شروع کردم به خوردن
جیمین: اوممم خوشمزس ولی به پای دست پخت من نمیرسه
یونگی: مگه اشپزی هم میکنی؟
جیمین: اع... ب.. بله رییس
تهیونگ با ارنجش یدونه زد به بازو یونگی
وات چشونه
جای حساس تموم نکردم.دیرشد ارسالو نزده بودم😑
ویو جیمین
با ذوق و شوق از خواب پاسدم ساعت یه ربع به هفت بود من تو چهل و پنج دقیقه میرسیدم اونجایه دوش ده دقیقه ای گرفتم
صبونه خوردم حاضر شدم و راه افتادم
همون موقع که پیش بینی کردم رسیدم رفتم داخل به همه سلام کردم و رفتم دفتر مدیریت در زدم
یونگی: بفرمایید
در باز کردم و رفتم تو
یونگی: اوه تویی بیا این برگه هارو توی کامپیوتر تایپ کن
جیمین: ببخشید ولی اینا خیلی زیادن
یونگی: میدونم ولی چاره ای نیست
جیمین: باشه
برگه هارو گرفتم و رفتم
ده تا برگه بود ولی پشت و رو نبود
ـــــــــــــــ دو ساعت بعد ـــــــــــــــــــ
سه تا برگه مونده چرا تموم نمیشن
ـــــــــــــ نیم ساعت بعد ــــــــــــــــــ
اخیش تمومهههه
دوباره رفتم دفترش و در زدم
یونگی: بفرمایید
جیمین: منم تمام برگه هایی که گفتیدو تو کامپیوتر تایپ کردم
یونگی: عالیه. ممنون. برو تایم ناهاره. به تهیونگم بگو من الان میام
تو راه پله بودم داشتم میرفتم سمت رستوران کافه که تهیونگ جلوم سبز شد
تهیونگ: یونگی کجاست
جیمین: دفترش گفت بهت بگم الان میاد
تهیونگ: اهان.
مثل اینکه ناهار امروز رامیون بود
رفتم غذارو گرفتمو پیش جین و جونگکوک نشستم
یونگی تهیونگ و نامجونم اومدن پیش ما
شروع کردم به خوردن
جیمین: اوممم خوشمزس ولی به پای دست پخت من نمیرسه
یونگی: مگه اشپزی هم میکنی؟
جیمین: اع... ب.. بله رییس
تهیونگ با ارنجش یدونه زد به بازو یونگی
وات چشونه
جای حساس تموم نکردم.دیرشد ارسالو نزده بودم😑
۳.۵k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.