پارت۵۶
پارت۵۶
__________
رو تخت پر بود از خون...خاتون گفت
■ارباب نگران نباشید حالش خوب میشه
سرمو تکون دادم آروم رفتم سمتش بوسه ایی پیشونیش زدم...
"ات"
چشمامو باز کردم و با تاریکی روبه رو شدم
بچهام؟!
ن..نه نبا..ید اینک..ارو میکر..د...ارباب نامرد من هنوز بچه امو بغل نگرفته بودم هنوز بوش نکرده بودم نبوسیده بودمش
رفتم سمت در و محکم شروع کردم به کوبیدن بهش با گریه داد زدم:
♧جیهوپ در و باز کن من هنوز بچه امو ندیدم جیهوپ خواهش میکنم
التماس و گریه هام بی فایده بود. با صورت خیس از اشک سر خوردم پشت در نشستم...
"جیهوپ"
بچه ارو کنارش گذاشتم انگار آروم شد
علم شنگه ایی که تو عمارت راه انداخته بود غیرقابل باور بود.
نفس عمیقی کشیدم و دستمو لای موهام بردم
دستامو تکیه گاهم کردم و روزانوم گذاشتم سرمو بین دستام گرفتم بعد از چند دیقه سر بلند کردم و با صورتی خسته بهش زل زدم.
من درحقش خیلی ظلم کردم بیشتر از خیلی زمانی که باید بودم نبودم تو بدترین شرایط کنارش نبودم...
اگه بهوش بیاد همه چی رو بهش میگم...میگم که عاقبت جی هیون چی شد میگم چه بلایی سر تک تک ادمایی که ازم دورش کردن آوردم...
از جام بلند شدم و به بیرون اتاق رفتم.
وقتی داشتم از پله ها پایین میرفتم صدای ماری رو شنیدم:
__________
رو تخت پر بود از خون...خاتون گفت
■ارباب نگران نباشید حالش خوب میشه
سرمو تکون دادم آروم رفتم سمتش بوسه ایی پیشونیش زدم...
"ات"
چشمامو باز کردم و با تاریکی روبه رو شدم
بچهام؟!
ن..نه نبا..ید اینک..ارو میکر..د...ارباب نامرد من هنوز بچه امو بغل نگرفته بودم هنوز بوش نکرده بودم نبوسیده بودمش
رفتم سمت در و محکم شروع کردم به کوبیدن بهش با گریه داد زدم:
♧جیهوپ در و باز کن من هنوز بچه امو ندیدم جیهوپ خواهش میکنم
التماس و گریه هام بی فایده بود. با صورت خیس از اشک سر خوردم پشت در نشستم...
"جیهوپ"
بچه ارو کنارش گذاشتم انگار آروم شد
علم شنگه ایی که تو عمارت راه انداخته بود غیرقابل باور بود.
نفس عمیقی کشیدم و دستمو لای موهام بردم
دستامو تکیه گاهم کردم و روزانوم گذاشتم سرمو بین دستام گرفتم بعد از چند دیقه سر بلند کردم و با صورتی خسته بهش زل زدم.
من درحقش خیلی ظلم کردم بیشتر از خیلی زمانی که باید بودم نبودم تو بدترین شرایط کنارش نبودم...
اگه بهوش بیاد همه چی رو بهش میگم...میگم که عاقبت جی هیون چی شد میگم چه بلایی سر تک تک ادمایی که ازم دورش کردن آوردم...
از جام بلند شدم و به بیرون اتاق رفتم.
وقتی داشتم از پله ها پایین میرفتم صدای ماری رو شنیدم:
۱۰.۵k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.