در آغوش یک شیطان شکنجه گر
#پارت هفتم
تو چشماش زل زدم و گفتم: ببین لغب باطن خودتو به من نده چون همه میدونن اینجا کی هرزه اس
این که کاملا مشخصه خب؟...داری بیشتر از کپونت
زر میزنی اوکی !؟بهتره که ببندی اون گالرو تا نبستمش واست...! فکر نکن کاره ای هستی اینجا تو
رو آدم حسابت نمیکنن که انقد بالا میگیری خودتو (آخرش رو با حرص غرید) کارولا به شدت داشت از عصبانیت میترکید به خودم می بالید که ریدم بهش ولی خواست کم نیاره و غرید:
تو الان چه گوهی خوردی هی... تا اومد حرف بزن پریدم وسط حرفشو گفتم: اولش که من تورو نمی
خورم تورو تولید میکنم دومش لوله باز کنی ها هم میدونن که بشدت چندش آورو کثیف هستی میان میکشم تورو تو کامیون بعد میریزند دور بدبخت
میخواستم حرصش رو درارم ببینم می خواد چیکار کنه چون یکی از قانونای اینجا این بود که اگر کسی
دعوا کنه و کار به کتک کاری بکشه درجا کسی که شروع به کتک کاری کرده رو میبرنش شکنجه گاه تا میخوره کتک میزنن بعدش اخراج...
آره من همینو میخوام خیلی رو مغزم بود با این که
اهل دعوا نیستم ولی این یکی داشت پاش رو از
گلیمش دراز تر میکرد دیگه نمی تونست تحمل کنه و گفت: ببین دیگه نمی تونم تحملت کنم حیف حیف که قانون هس وگرنه میزدمت شلو پلت می کردند
دختره ی کودن چی تو خودت دیدی بدبخت ؟
گفتم :اول این که نصبت زندگی تو به زندگیم نبند
بعدشم به تو هیچ ربطی نداره صدبارم گفتم نصبت خودتو بهم نچسبون می دونم از لغبت خوشت میاد انقد تکرارش نکن! همون لحظه آجوما وارد آشپز
خونه شد و گفت اینجا چخبره هااا(عصبی)
تا اومدم حرف بزنم کارولا پرید وسط حرفم با گریه
ساختگی گفت: اجوماااا این دختره هرچی دهنش اومد بهم گفت آخه چطور می تونه قانون رو زیر پا بزارههه(با گریه) من چشمام داشت از حدقه میزد
بیرون: گفتم عه عه اجوماا داره دروغ میگه چطور می تونی دروغ بگی اونم جلو چشم خدمتکارا شاهدن بر گشتم دیدم همشون در رفتن:(
گفت کو؟ اینجا که کسی نبوده!
گفتم آجوما با باور کن الان اینجا بودن...
آجوما که بدتر عصبی شده بود گفت : ای چشم سفید به من دروغ می گی وایسا بهت میگم منم که ترسیده بودم دستمو گرفت یه سیلی خوابوند زیر گوشم و....
(این پارت هم گذاشتمممم ببخشید دیر شد💫😉)
تو چشماش زل زدم و گفتم: ببین لغب باطن خودتو به من نده چون همه میدونن اینجا کی هرزه اس
این که کاملا مشخصه خب؟...داری بیشتر از کپونت
زر میزنی اوکی !؟بهتره که ببندی اون گالرو تا نبستمش واست...! فکر نکن کاره ای هستی اینجا تو
رو آدم حسابت نمیکنن که انقد بالا میگیری خودتو (آخرش رو با حرص غرید) کارولا به شدت داشت از عصبانیت میترکید به خودم می بالید که ریدم بهش ولی خواست کم نیاره و غرید:
تو الان چه گوهی خوردی هی... تا اومد حرف بزن پریدم وسط حرفشو گفتم: اولش که من تورو نمی
خورم تورو تولید میکنم دومش لوله باز کنی ها هم میدونن که بشدت چندش آورو کثیف هستی میان میکشم تورو تو کامیون بعد میریزند دور بدبخت
میخواستم حرصش رو درارم ببینم می خواد چیکار کنه چون یکی از قانونای اینجا این بود که اگر کسی
دعوا کنه و کار به کتک کاری بکشه درجا کسی که شروع به کتک کاری کرده رو میبرنش شکنجه گاه تا میخوره کتک میزنن بعدش اخراج...
آره من همینو میخوام خیلی رو مغزم بود با این که
اهل دعوا نیستم ولی این یکی داشت پاش رو از
گلیمش دراز تر میکرد دیگه نمی تونست تحمل کنه و گفت: ببین دیگه نمی تونم تحملت کنم حیف حیف که قانون هس وگرنه میزدمت شلو پلت می کردند
دختره ی کودن چی تو خودت دیدی بدبخت ؟
گفتم :اول این که نصبت زندگی تو به زندگیم نبند
بعدشم به تو هیچ ربطی نداره صدبارم گفتم نصبت خودتو بهم نچسبون می دونم از لغبت خوشت میاد انقد تکرارش نکن! همون لحظه آجوما وارد آشپز
خونه شد و گفت اینجا چخبره هااا(عصبی)
تا اومدم حرف بزنم کارولا پرید وسط حرفم با گریه
ساختگی گفت: اجوماااا این دختره هرچی دهنش اومد بهم گفت آخه چطور می تونه قانون رو زیر پا بزارههه(با گریه) من چشمام داشت از حدقه میزد
بیرون: گفتم عه عه اجوماا داره دروغ میگه چطور می تونی دروغ بگی اونم جلو چشم خدمتکارا شاهدن بر گشتم دیدم همشون در رفتن:(
گفت کو؟ اینجا که کسی نبوده!
گفتم آجوما با باور کن الان اینجا بودن...
آجوما که بدتر عصبی شده بود گفت : ای چشم سفید به من دروغ می گی وایسا بهت میگم منم که ترسیده بودم دستمو گرفت یه سیلی خوابوند زیر گوشم و....
(این پارت هم گذاشتمممم ببخشید دیر شد💫😉)
۹.۶k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.