serendipity⁷
[ات ویو]
لیزا:ولی تو باید با جیمین حرف بزنی
ات:نمیتونم میفهمی؟
لیزا:چرا؟
ات:چون اون واقعا دوست نداره کسی نزدیکش بشه
لیزا:تو از کجا میدونی؟شاید فقط منتظره بقیه پاپیش بزارن
ات:شاید...ولی نمیتونیم ریسک کنیم
لیزا:به امتحانش میارزه
ات:امتحان چیییی؟بعدش دیگه نمیتونم تو روش نگاه کنم
لیزا:داری سختش میکنی
ات:آره چون سخته
لیزا:جیمین فقط کمحرفه معنیش این نیست که از بقیه بدش میاد
ات:ما چیزی درباره ی جیمین نمیدونیم
البته حداقل لیزا...
لیزا:باشه پس بهت ثابت میکنم
ات:چجور_
لیزا نذاشت حرفمو کامل کنم و داد زد:جیمین یه لحظه میای اینجا؟
جیمین آروم آروم به سمت ما اومد و من خیلی آروم داشتم با لیزا حرف میزدم
ات:ازت متنفرم....ازت متنفرم
جیمین:با من کاری داشتید؟
لیزا:ما امشب میخوایم بریم شهربازی باهامون میای؟
جیمین تعجب نکرد...انگار اصلا براش مهم نبود
جیمین:شب؟
لیزا:امشب
جیمین:نمیتونم بیام...ببخشید
و رفت...
ات:میدونستی خیلی حالم ازت بهم میخوره؟
لیزا:میدونم خیلی دوسم داری نیاز به گفتنش نیست عشقم...منم دوست دارم
شروع کردم به زدنش...
ات:یکی نی به تو بگه آخه عوضیییی تو غلططط میکنییی پسر مردمو که نمیشناسی یهویی دعوت میکنی شهربازییی؟مگه بچهایییی؟حداقل میگفتی کافههههه...
لیزا:مگه میخوایم سه تایی بریم سر قرار که میگی بریم کافه...تیریسامه داداشششش؟
محکم تر زدمش
ات:به امتحانش میارزه...به امتحانش میارزههههه(داره ادای حرف لیزا رو درمیاره😂)
لیزا:آخخخ...حداقلش فهمیدیم آدم سردی نیس
ات:یه کلمه دیگه حرف بزنننن...فقط یه کلمهههه...اونوقت ریختن خونت برام حلال میشه🤡🔪
بازم ببخشید بد شد🥲🔪🔪🔪🔪
لیزا:ولی تو باید با جیمین حرف بزنی
ات:نمیتونم میفهمی؟
لیزا:چرا؟
ات:چون اون واقعا دوست نداره کسی نزدیکش بشه
لیزا:تو از کجا میدونی؟شاید فقط منتظره بقیه پاپیش بزارن
ات:شاید...ولی نمیتونیم ریسک کنیم
لیزا:به امتحانش میارزه
ات:امتحان چیییی؟بعدش دیگه نمیتونم تو روش نگاه کنم
لیزا:داری سختش میکنی
ات:آره چون سخته
لیزا:جیمین فقط کمحرفه معنیش این نیست که از بقیه بدش میاد
ات:ما چیزی درباره ی جیمین نمیدونیم
البته حداقل لیزا...
لیزا:باشه پس بهت ثابت میکنم
ات:چجور_
لیزا نذاشت حرفمو کامل کنم و داد زد:جیمین یه لحظه میای اینجا؟
جیمین آروم آروم به سمت ما اومد و من خیلی آروم داشتم با لیزا حرف میزدم
ات:ازت متنفرم....ازت متنفرم
جیمین:با من کاری داشتید؟
لیزا:ما امشب میخوایم بریم شهربازی باهامون میای؟
جیمین تعجب نکرد...انگار اصلا براش مهم نبود
جیمین:شب؟
لیزا:امشب
جیمین:نمیتونم بیام...ببخشید
و رفت...
ات:میدونستی خیلی حالم ازت بهم میخوره؟
لیزا:میدونم خیلی دوسم داری نیاز به گفتنش نیست عشقم...منم دوست دارم
شروع کردم به زدنش...
ات:یکی نی به تو بگه آخه عوضیییی تو غلططط میکنییی پسر مردمو که نمیشناسی یهویی دعوت میکنی شهربازییی؟مگه بچهایییی؟حداقل میگفتی کافههههه...
لیزا:مگه میخوایم سه تایی بریم سر قرار که میگی بریم کافه...تیریسامه داداشششش؟
محکم تر زدمش
ات:به امتحانش میارزه...به امتحانش میارزههههه(داره ادای حرف لیزا رو درمیاره😂)
لیزا:آخخخ...حداقلش فهمیدیم آدم سردی نیس
ات:یه کلمه دیگه حرف بزنننن...فقط یه کلمهههه...اونوقت ریختن خونت برام حلال میشه🤡🔪
بازم ببخشید بد شد🥲🔪🔪🔪🔪
۱.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.