گس لایتر/ادامه پارت43
با جمله ای ک به زبون آورد...چشمامو از آسودگی بستم و بازدمم و بیرون فرستادم
_وقتی اولین بار بهم گفت...
طبیعتا خیلی جا خوردم!
اما بعدش خیلی ناراحت شدم که بخاطر این اختلال چقدر اذیت شده!...اما از طرفی...
بخاطر اینکه زودتر چیزی نگفته بود
باهم بحثمون شد
علت تاخیرمون برای مراجعه به شما همین بود!
جوابش زیرکانه بود!
به محض تموم شدن جملهاش دکتر لبخند زد:
قابل حدس بود!
ایرادی نداره...
آقای جئون!
این جلسه مختص به همسرتونه...
احتیاجی به حضور شما نیست
جونگکوک:
پس...
میتونم برم؟
دکتر: البته!
لازم به حضورتون باشه باهاتون تماس میگیرم...
فعلا با همسرتون در ارتباطم
از مطب بیرون اومدم...به سمت شرکت رفتم...هنوزم توی شوک دیشب بودم نتونستم خوب بخوابم...بدنم خسته و خالی از انرژی بود...
از زبان ایل دونگ:
پیش منشی بک ایستاده بودم...تا چیزاییو که داده بودم تایپ کنه ازش تحویل بگیرم...
ک دیدم وارد شرکت شد!
داشت میرفت به اتاقش...بدون اینکه نگاهشو از روبه روش بگیره خطاب ب منشی بک گفت:
یه اسپرسو بیارید
برگه ها رو گذاشتم روی میز منشی:
شما اینا رو انجام بدید من برمیگردم
منشی بک:حتما
رفتم دنبالش...در زدم و رفتم داخل...به صندلیش تکیه داده بود و چشماشو بسته بود:
بگو ایل دونگ!
-حالت خوبه؟!
جونگکوک: خوب بنظر میام؟
-نه
خب...
چرا اومدی شرکت؟!
جونگکوک:فقط خوب نخوابیدم...امروز آبا میاد اینجا...باید می اومدم
ایل دونگ: اکی...رئیس جئون!
_وقتی اولین بار بهم گفت...
طبیعتا خیلی جا خوردم!
اما بعدش خیلی ناراحت شدم که بخاطر این اختلال چقدر اذیت شده!...اما از طرفی...
بخاطر اینکه زودتر چیزی نگفته بود
باهم بحثمون شد
علت تاخیرمون برای مراجعه به شما همین بود!
جوابش زیرکانه بود!
به محض تموم شدن جملهاش دکتر لبخند زد:
قابل حدس بود!
ایرادی نداره...
آقای جئون!
این جلسه مختص به همسرتونه...
احتیاجی به حضور شما نیست
جونگکوک:
پس...
میتونم برم؟
دکتر: البته!
لازم به حضورتون باشه باهاتون تماس میگیرم...
فعلا با همسرتون در ارتباطم
از مطب بیرون اومدم...به سمت شرکت رفتم...هنوزم توی شوک دیشب بودم نتونستم خوب بخوابم...بدنم خسته و خالی از انرژی بود...
از زبان ایل دونگ:
پیش منشی بک ایستاده بودم...تا چیزاییو که داده بودم تایپ کنه ازش تحویل بگیرم...
ک دیدم وارد شرکت شد!
داشت میرفت به اتاقش...بدون اینکه نگاهشو از روبه روش بگیره خطاب ب منشی بک گفت:
یه اسپرسو بیارید
برگه ها رو گذاشتم روی میز منشی:
شما اینا رو انجام بدید من برمیگردم
منشی بک:حتما
رفتم دنبالش...در زدم و رفتم داخل...به صندلیش تکیه داده بود و چشماشو بسته بود:
بگو ایل دونگ!
-حالت خوبه؟!
جونگکوک: خوب بنظر میام؟
-نه
خب...
چرا اومدی شرکت؟!
جونگکوک:فقط خوب نخوابیدم...امروز آبا میاد اینجا...باید می اومدم
ایل دونگ: اکی...رئیس جئون!
۱۵.۱k
۲۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.