« قرار پنهان »
« قرار پنهان »
ملیندا یک دفع میکوبونه تو گوش آنیا
ملیندا : اگه اگه تو با دامیان نمیرفتی سر قرار
اینجوری نمیشد
آنیا هنوز بخاطر کتک تو شکع
ملیندا با داد : پسر من به خاطر تو دچار فرا موشی شده
آنیا : فراموشی
ملیندا : مثل اینکه از هیچی خبر نداری
وقتی که تصادف کرد دچرا فرا موشی شد
آنیا با بغز : اما اما چند دقیقه پیش..
ملیندا : آروم آروم اتفاق می افته و حتی شاید اسمش هم از یادش بره
آنیا :« من من چیکار کردم»
ملیندا : نمیخوام دیگه ترو همراه پسرم ببینم فهمیدی
آنیا : چشم خانم
آنیا صحنه رو ترک میکنه
ملیندا : ددا میان حالت خوبه
دامیان : آنیا کجاست
ملیندا : کار داشت و رفت
دامیان : پس بعداً بهش زنگ میزنم
ملیندا : اون بهم گفت که بهت بگم امروز رو بهش زنگ نزنی
دامیان : اما... خب پس ولش کن
ملیندا میشینه با دامیا صحبت میکنه و دامیان همش به آنیا فکر میکنه
دامیان : مامان با آنیا درموردچی صحبت کردین
ملیندا : صحبت مون دخترونه بود فقط همین
دامیان : خب باشه
از نظر آنیا :
داشتم گریه میکردم و سریع راه میرفتم روبه خونه و فقط خودم رو سرزنش میکردم که چ آدم احمق بودم و یک دفع متوجه شدم که تویه خیابونم . صدای بوق ماشین و شنیدم و
یک دفع
از نظر نویسنده :
آنیا داشت بدو بدو توی خیابون را میرفت که یه ماشین نزدیک بود بهش بخوره و یک دفع ینفر آنیا رو حول میده
از نظر آنیا وقتی ماشین میخواست بهم بخوره یک نفر بقلم کردو حولم داد
آنیا : تو تو کی هستی
آنیا سرش رو بالا میاره و چهره دامیان رو میبینه اما دامیان نبود
مکس : هی دختره هواست کجاس اگه یه موقع ...
مکس وقتی آنیا رو میبینه روش کراش میزنه
آنیا : خیلی ببخشید امروز روز خوبی برام نبوده
مکس :, ام ام قابلت رو نداشت اما بهتره هواست رو جمع کنی
آنیا : باشه ممنون چجوری میتونم کارتون رو جبران کنم
مکس میبینه که آنیا خیلی نارا حته
مکس : ام خب لازم نیست اما اگه حال شماهم خوب تر میکنه میخوای بریم بستنی بخوریم البته ... اگه شما میخواین
آنیا : خب من باید یه جوری لطف شمارو جبران کنم ولی اگه شما اینو میخواین چشم
آنیا مکس میرن بستنی میخورن و میشین رو صندلی آنیا تازه به حال خودش میاد و دلش برای دامیان به شدت تنگ میشه و هر چقدر به صورت مکس نگاه میکنه دامیان رو بیشتر به خاطر میاره
آنیا : ،اقا میتونم یه چیزی از تون بپرسم
مکس: حتما
آنیا : اگه یه نفر شما رو دوست داشته باشه و شماهم اونو دوست داشته باشین ولی فرا موشی بگیره شمارو فراموش کنه
چیکار میکنین
مکس: خانم شما دوست پسر دارین
آنیا : خب .. داشتم
مکس : میتونم عکس یا اسمش رو ببینم
آنیا : اسمش دامیان دزمونده
مکس : اون براتون مهمه
آنیا یک دفع ...
ملیندا یک دفع میکوبونه تو گوش آنیا
ملیندا : اگه اگه تو با دامیان نمیرفتی سر قرار
اینجوری نمیشد
آنیا هنوز بخاطر کتک تو شکع
ملیندا با داد : پسر من به خاطر تو دچار فرا موشی شده
آنیا : فراموشی
ملیندا : مثل اینکه از هیچی خبر نداری
وقتی که تصادف کرد دچرا فرا موشی شد
آنیا با بغز : اما اما چند دقیقه پیش..
ملیندا : آروم آروم اتفاق می افته و حتی شاید اسمش هم از یادش بره
آنیا :« من من چیکار کردم»
ملیندا : نمیخوام دیگه ترو همراه پسرم ببینم فهمیدی
آنیا : چشم خانم
آنیا صحنه رو ترک میکنه
ملیندا : ددا میان حالت خوبه
دامیان : آنیا کجاست
ملیندا : کار داشت و رفت
دامیان : پس بعداً بهش زنگ میزنم
ملیندا : اون بهم گفت که بهت بگم امروز رو بهش زنگ نزنی
دامیان : اما... خب پس ولش کن
ملیندا میشینه با دامیا صحبت میکنه و دامیان همش به آنیا فکر میکنه
دامیان : مامان با آنیا درموردچی صحبت کردین
ملیندا : صحبت مون دخترونه بود فقط همین
دامیان : خب باشه
از نظر آنیا :
داشتم گریه میکردم و سریع راه میرفتم روبه خونه و فقط خودم رو سرزنش میکردم که چ آدم احمق بودم و یک دفع متوجه شدم که تویه خیابونم . صدای بوق ماشین و شنیدم و
یک دفع
از نظر نویسنده :
آنیا داشت بدو بدو توی خیابون را میرفت که یه ماشین نزدیک بود بهش بخوره و یک دفع ینفر آنیا رو حول میده
از نظر آنیا وقتی ماشین میخواست بهم بخوره یک نفر بقلم کردو حولم داد
آنیا : تو تو کی هستی
آنیا سرش رو بالا میاره و چهره دامیان رو میبینه اما دامیان نبود
مکس : هی دختره هواست کجاس اگه یه موقع ...
مکس وقتی آنیا رو میبینه روش کراش میزنه
آنیا : خیلی ببخشید امروز روز خوبی برام نبوده
مکس :, ام ام قابلت رو نداشت اما بهتره هواست رو جمع کنی
آنیا : باشه ممنون چجوری میتونم کارتون رو جبران کنم
مکس میبینه که آنیا خیلی نارا حته
مکس : ام خب لازم نیست اما اگه حال شماهم خوب تر میکنه میخوای بریم بستنی بخوریم البته ... اگه شما میخواین
آنیا : خب من باید یه جوری لطف شمارو جبران کنم ولی اگه شما اینو میخواین چشم
آنیا مکس میرن بستنی میخورن و میشین رو صندلی آنیا تازه به حال خودش میاد و دلش برای دامیان به شدت تنگ میشه و هر چقدر به صورت مکس نگاه میکنه دامیان رو بیشتر به خاطر میاره
آنیا : ،اقا میتونم یه چیزی از تون بپرسم
مکس: حتما
آنیا : اگه یه نفر شما رو دوست داشته باشه و شماهم اونو دوست داشته باشین ولی فرا موشی بگیره شمارو فراموش کنه
چیکار میکنین
مکس: خانم شما دوست پسر دارین
آنیا : خب .. داشتم
مکس : میتونم عکس یا اسمش رو ببینم
آنیا : اسمش دامیان دزمونده
مکس : اون براتون مهمه
آنیا یک دفع ...
۸۲۷
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.