وقتی عاشق مدیرت میشی *۲۰*
کوک جواب داد و
کوک:سلام
صدا:سلام آقای جعون...
کوک:سلام ببخشید شما
یون جی:کیه
کوک:هیس(آروم)
صدا:من وکیل خانوادگیتون هستم .... پدرتون قبل مرگ چند تا طلب داشته که بدهکار هاشون بهش برنگردوندند... من شماره ی شمارو پیدا کردم و بهتون زنگ زدم....
لطفا به این آدرسی که بهتون ارسال میکنم ساعت۱۰:۰۰ بیاین
کوک:هومم... اوکی میام فقط شما آقای
صدا:من رو جانگ صدا کنین
کوک:ممنونم... فعلا جانگ
جانگ:فعلا خدانگهدار آقای جعون..
و جانگ قطع کرد
کوک:وکیل خانوادگی.... نمیدونستم
یون جی: خب شما که پولدارین به یه وکیل نیاز دارین صد در صد وکیل هم دارین دیگه..
کوک:اوهوممم.. راس میگی.... میگم میخوای بریم دور بزنیم... حوصلم سر رفته
یون جی:بریم منم حوصلم سر رفت...
کوک:بیا بریم آماده شیم
یون جی:باش... فقط لباسای من تو خونه خودمه... ولی بخاطر پام نمیتونم لباس بپوشم
کوک:شلوار تیشرت منو بپوش...باشه(بچگونه)
یون جی:باش(مهربون)
کوک:بیا بریم لباس عوض کنیم
یون جی:باش..
کوک لباساشو پوشید... یون جی گفت
یون جی:برو بیرون
کوک:وا چرا
یون جی:میخوام لخت شم
کوک:من شوهرتم
یون جی:هوفف
یون جی داشت لباساش رو عوض میکرد
کوک تو ذهنش: چه بدن سسکی داره... باید سریع باهاش ازدواج کنم(کوک😒)
یون جی:هی کوک.. کجایی بیا کمک
کوک:اومم...ها اومدم
و کوک کمک کرد که شلوارشو بپوشه... کوک رو پاهاش یون جی دست میکشید... که باعث میشد یون جی مور مور بشه..
یون جی: خب.. ممنون
کوک:پس بیا بریم
و خیلی آروم رفتن پایین و کوک ماشین رو روشن کرد و سوار شدن....
یون جی:بریم خوش گذرونی
کوک:بریم
و رفتن..
یون جی:وایی بستنی دوس دارم... برام بخر
کوک:باش
و برای خودش یه بستنی موزی و برای یون جی یه بستنی توت فرنگی(عکسشو میزارم)
کوک:بیا اینم بستنی
یون جی:تنکیو
داشتن کلی دور دور میکردن که رسیدن به چراغ قرمز
یون جی: صدا آهنگو کم کن.. خیلی چیزای خوبی نمیگه آهنگ ههه..
کوک:آره کم کن
کوک داشت با یون جی حرف میزد که یهو یه
دختر کوچولو گل فروش اومد و
دختر گل فروش:آقا یه گل میخرین... برایخانومتون
کوک: عا.... ممنونم... بیا اینم پول... عشقم بیا گل
یون جی:واییی مرسی.... هممم اه گل رز.... میدونستی بار سومه که برام گل میخری .... پس منم برات یه هدیه دارم.... که بعد بهت نشون میدم
کوک:چه هدیه ای... خودت که هدیه ای..
یون جی:نه.... راستی عروسی گفتی چه تاریخیه...
کوک:روز تولدم هفته دیگه یعنی ۵ روز دیگه..
روز تولدم سیاه شد *پوزخند*
یون جی:خب... منم روز تولدم مامانم مرد...
سکته کرد چون پول درمانش رو نداشتیم
بابام که... بهتره نگم... فقط روزی هزارتا زن
میرفتن زیرش... مثلا ۴۰ سالش بود... مامانم
۳۵ سالش بود... خیلی زود سکته کرد نه... اون میگفت که من درس بخونم تا مثلش نشم ... اون منو خیلی دوست داشت چون تنها دخترش بودم... کاش روز عروسیم بود(بغض)
کوک که فهمید که این دختر چقدر زندگیه بدی داشته
کوک:نترس عشقم... زندگیت که همیشه اینجوری نیست... باهم یه زندگیه خوب میسازیم....
یون جی:*پاک کردن گریه*اوهومم.... بریم خونه... من خوابم میاد
کوک:ها.. باشه بریم... فقط باید فردا برم پیش اون وکیله.......جانگ
یون جی:اوهوم...دختر که نیست...
کوک:*خنده* نهه بابا صدای مرد بود
یون جی:شاید فقط صدای مرد بود
کوک:عههه*خنده*
کوک و یون جی رسیدن خونه و گرفتن خوابیدن....
کوک ویو
صبح شده بود...یون جی خواب بود.. رفتم آماده شدم و رفتم پایین..بادیگار منو رسوند به
اون آدرس.. یه عمارت خیلی بزرگ..... رفتم داخل و یه آقا اومد و
جانگ:سلام آقای جعون
کوک:سلام جانگ
جانگ:بفرمایید بشینید اونجا
کوک و جانگ رفتن نشستن و خدمتکار اومد و تنقلات آورد...
جانگ:این پوشه برای طلبکار ها... و این یکی برای بدهکار ها... توی این پوشه ها تمام مبلغ ها اسم ها و.... نوشته شده..
کوک و جانگ کلی باهم حرف زدن و رفتن این ور اون ور برای کاراشون..(من جای کوک خسته شدم)
کوک:خیلی ممنون..
جانگ:خواهش میکنم....
کوک رفت خونش..
دید که مامانش و.........
کپی ممنوع❌
شرط ۲۰ لایک و ۱۵ کامنت
ببخشید که بد شد....😪
کوک:سلام
صدا:سلام آقای جعون...
کوک:سلام ببخشید شما
یون جی:کیه
کوک:هیس(آروم)
صدا:من وکیل خانوادگیتون هستم .... پدرتون قبل مرگ چند تا طلب داشته که بدهکار هاشون بهش برنگردوندند... من شماره ی شمارو پیدا کردم و بهتون زنگ زدم....
لطفا به این آدرسی که بهتون ارسال میکنم ساعت۱۰:۰۰ بیاین
کوک:هومم... اوکی میام فقط شما آقای
صدا:من رو جانگ صدا کنین
کوک:ممنونم... فعلا جانگ
جانگ:فعلا خدانگهدار آقای جعون..
و جانگ قطع کرد
کوک:وکیل خانوادگی.... نمیدونستم
یون جی: خب شما که پولدارین به یه وکیل نیاز دارین صد در صد وکیل هم دارین دیگه..
کوک:اوهوممم.. راس میگی.... میگم میخوای بریم دور بزنیم... حوصلم سر رفته
یون جی:بریم منم حوصلم سر رفت...
کوک:بیا بریم آماده شیم
یون جی:باش... فقط لباسای من تو خونه خودمه... ولی بخاطر پام نمیتونم لباس بپوشم
کوک:شلوار تیشرت منو بپوش...باشه(بچگونه)
یون جی:باش(مهربون)
کوک:بیا بریم لباس عوض کنیم
یون جی:باش..
کوک لباساشو پوشید... یون جی گفت
یون جی:برو بیرون
کوک:وا چرا
یون جی:میخوام لخت شم
کوک:من شوهرتم
یون جی:هوفف
یون جی داشت لباساش رو عوض میکرد
کوک تو ذهنش: چه بدن سسکی داره... باید سریع باهاش ازدواج کنم(کوک😒)
یون جی:هی کوک.. کجایی بیا کمک
کوک:اومم...ها اومدم
و کوک کمک کرد که شلوارشو بپوشه... کوک رو پاهاش یون جی دست میکشید... که باعث میشد یون جی مور مور بشه..
یون جی: خب.. ممنون
کوک:پس بیا بریم
و خیلی آروم رفتن پایین و کوک ماشین رو روشن کرد و سوار شدن....
یون جی:بریم خوش گذرونی
کوک:بریم
و رفتن..
یون جی:وایی بستنی دوس دارم... برام بخر
کوک:باش
و برای خودش یه بستنی موزی و برای یون جی یه بستنی توت فرنگی(عکسشو میزارم)
کوک:بیا اینم بستنی
یون جی:تنکیو
داشتن کلی دور دور میکردن که رسیدن به چراغ قرمز
یون جی: صدا آهنگو کم کن.. خیلی چیزای خوبی نمیگه آهنگ ههه..
کوک:آره کم کن
کوک داشت با یون جی حرف میزد که یهو یه
دختر کوچولو گل فروش اومد و
دختر گل فروش:آقا یه گل میخرین... برایخانومتون
کوک: عا.... ممنونم... بیا اینم پول... عشقم بیا گل
یون جی:واییی مرسی.... هممم اه گل رز.... میدونستی بار سومه که برام گل میخری .... پس منم برات یه هدیه دارم.... که بعد بهت نشون میدم
کوک:چه هدیه ای... خودت که هدیه ای..
یون جی:نه.... راستی عروسی گفتی چه تاریخیه...
کوک:روز تولدم هفته دیگه یعنی ۵ روز دیگه..
روز تولدم سیاه شد *پوزخند*
یون جی:خب... منم روز تولدم مامانم مرد...
سکته کرد چون پول درمانش رو نداشتیم
بابام که... بهتره نگم... فقط روزی هزارتا زن
میرفتن زیرش... مثلا ۴۰ سالش بود... مامانم
۳۵ سالش بود... خیلی زود سکته کرد نه... اون میگفت که من درس بخونم تا مثلش نشم ... اون منو خیلی دوست داشت چون تنها دخترش بودم... کاش روز عروسیم بود(بغض)
کوک که فهمید که این دختر چقدر زندگیه بدی داشته
کوک:نترس عشقم... زندگیت که همیشه اینجوری نیست... باهم یه زندگیه خوب میسازیم....
یون جی:*پاک کردن گریه*اوهومم.... بریم خونه... من خوابم میاد
کوک:ها.. باشه بریم... فقط باید فردا برم پیش اون وکیله.......جانگ
یون جی:اوهوم...دختر که نیست...
کوک:*خنده* نهه بابا صدای مرد بود
یون جی:شاید فقط صدای مرد بود
کوک:عههه*خنده*
کوک و یون جی رسیدن خونه و گرفتن خوابیدن....
کوک ویو
صبح شده بود...یون جی خواب بود.. رفتم آماده شدم و رفتم پایین..بادیگار منو رسوند به
اون آدرس.. یه عمارت خیلی بزرگ..... رفتم داخل و یه آقا اومد و
جانگ:سلام آقای جعون
کوک:سلام جانگ
جانگ:بفرمایید بشینید اونجا
کوک و جانگ رفتن نشستن و خدمتکار اومد و تنقلات آورد...
جانگ:این پوشه برای طلبکار ها... و این یکی برای بدهکار ها... توی این پوشه ها تمام مبلغ ها اسم ها و.... نوشته شده..
کوک و جانگ کلی باهم حرف زدن و رفتن این ور اون ور برای کاراشون..(من جای کوک خسته شدم)
کوک:خیلی ممنون..
جانگ:خواهش میکنم....
کوک رفت خونش..
دید که مامانش و.........
کپی ممنوع❌
شرط ۲۰ لایک و ۱۵ کامنت
ببخشید که بد شد....😪
۱۴.۴k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.