پارت بیست و یکم
پارت۲۱
ات رفت خوراکی هارو داخل ظرف ریخت دوتا شیر موز درست کرد و رفت سریال جزیره رو گذاشت و نشستید تا شروع شه نیم ساعت گذشته بود که اون صحنه ای که چااون وو لباسش در میاد رو میبینید
ات: واییی لعنتی چقدر جذابه عجب هیکلییی
کوک: منو میگی دیگه؟
ات: نخیرم اونوو رو میگم
کوک عصبی شد و گفت یعنی بهتر از منه؟
ات که کرمش گرفت گفت
ات: نمیدونم شاید
کوک: چرت نگو هیشکی به اندازه ی من خوشتیپ نیست
ات: چرا اتفاقا جلوته
کوک عصبی شد چص کرد و رفت
ات رفت پیشش توی اتاق و گفت
ات: کوکی قهری؟
کوک:....
ات: کوک با توعم
کوک: آره قهرم
ات: خب چراپسرم ؟
کوک: چون حرصمو در اوردی
ات: خب حسودی نکن من تورو همه جوره دوست دارم
کوک: تو گفتی اون خیلی خوشتیپه
ات: چون هست
کوک: ات داری شوخی میکنی دیگه بگو شوخیه؟
ات: من بچه خوبیم هیچ وقت دروغ نمی گم
کوک: اصلا برو پیش همون اونوو جونت
ات: میرمااا
کوک: برو
ات: اوکی پس من رفتم
کوک: کجاااا؟
ات: پیش اونوو دیگه
کوک: تو غلط میکنی
ات: وا کوک خودت گفتی
کوک: من حالا یه چیزی بگم تو باید انجامش بدی؟
ات: باشه بابا اصلا خوشتیپ تویی خوش هیکل تویی هیشکی به پای شوهر جون من نمیرسه قبوله؟
کوک نیشش تا بناگوشش واشد و گفت
کوک: معلومه که قبوله
ات: اشتی؟
کوک: اشتیی
ویو لارا
سه ساله از دخترم خبر ندارم ندیدمش اون جانگ عوضی نذاشت نمیدونم چیکار میکنه خوشه نیست از هیچی خبر ندارم که یه دفعه منشی کیم اومد اتاقم
منشی کیم: خانم جانگ مهمون دارید
لارا: کیه؟
منشی کیم: یه اقاس گفته با شما کار داره
لارا : بگید بیاد
بنیامین: سلام خانم جانگ لارا
لارا که قلبش با دیدن بنیامین یه لحظه انگار وایساد گفت
لارا: بنیامین تو...یی
خماریییی
حمایت یادتون نره عشقا
ات رفت خوراکی هارو داخل ظرف ریخت دوتا شیر موز درست کرد و رفت سریال جزیره رو گذاشت و نشستید تا شروع شه نیم ساعت گذشته بود که اون صحنه ای که چااون وو لباسش در میاد رو میبینید
ات: واییی لعنتی چقدر جذابه عجب هیکلییی
کوک: منو میگی دیگه؟
ات: نخیرم اونوو رو میگم
کوک عصبی شد و گفت یعنی بهتر از منه؟
ات که کرمش گرفت گفت
ات: نمیدونم شاید
کوک: چرت نگو هیشکی به اندازه ی من خوشتیپ نیست
ات: چرا اتفاقا جلوته
کوک عصبی شد چص کرد و رفت
ات رفت پیشش توی اتاق و گفت
ات: کوکی قهری؟
کوک:....
ات: کوک با توعم
کوک: آره قهرم
ات: خب چراپسرم ؟
کوک: چون حرصمو در اوردی
ات: خب حسودی نکن من تورو همه جوره دوست دارم
کوک: تو گفتی اون خیلی خوشتیپه
ات: چون هست
کوک: ات داری شوخی میکنی دیگه بگو شوخیه؟
ات: من بچه خوبیم هیچ وقت دروغ نمی گم
کوک: اصلا برو پیش همون اونوو جونت
ات: میرمااا
کوک: برو
ات: اوکی پس من رفتم
کوک: کجاااا؟
ات: پیش اونوو دیگه
کوک: تو غلط میکنی
ات: وا کوک خودت گفتی
کوک: من حالا یه چیزی بگم تو باید انجامش بدی؟
ات: باشه بابا اصلا خوشتیپ تویی خوش هیکل تویی هیشکی به پای شوهر جون من نمیرسه قبوله؟
کوک نیشش تا بناگوشش واشد و گفت
کوک: معلومه که قبوله
ات: اشتی؟
کوک: اشتیی
ویو لارا
سه ساله از دخترم خبر ندارم ندیدمش اون جانگ عوضی نذاشت نمیدونم چیکار میکنه خوشه نیست از هیچی خبر ندارم که یه دفعه منشی کیم اومد اتاقم
منشی کیم: خانم جانگ مهمون دارید
لارا: کیه؟
منشی کیم: یه اقاس گفته با شما کار داره
لارا : بگید بیاد
بنیامین: سلام خانم جانگ لارا
لارا که قلبش با دیدن بنیامین یه لحظه انگار وایساد گفت
لارا: بنیامین تو...یی
خماریییی
حمایت یادتون نره عشقا
۹.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.