ازدواج اجباری صفحه ۸ پارت ۸
__________
ویو نامجون
با حس تکون خوردن و صدا زدن اسمم بیدار شدم ا/ت بود بهش گفتم بزاره بخوابم که گفت مهمون اومده بلند شدم گفت جینه بهش گفتم بره پایین منم کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین
داشتم با جین کمی حرف میزدیم که دیدیم الکس نیست
جین شروع به صدا زدنش کرد
که با یه لیوان شیر کاکائو اومد بیرون
جین: پس کجا بودی الکس نگرانت شدم صبر کن این چیه؟
الکس: سیل کاکول
جین: الکس چندبار بهت گفتم....
نامجون: جین بچه رو ول کن بزار هرچقدر میخواد بخوره تموم هم شد میگم بازم براش بخرن
الکس: اخجووننن ملسی عمویی
وایی یعنی من و یونا هم میتونیم یه بچه مثل این داشته باشیم
که دیدم دوباره بدو رفت آشپز خونه
جین: ببین کی گفتم اگه الان اینو از شیر کاکائو ترکش ندیم مثل کوک میشه
نامجون: نه بابا
جین: واسه کوکم گفتی نه بابا حالا میریم جایی ببخشید شیر موز دارید؟
*هردو زدن زیر خنده*
با جین همینجوری حرف میزدیم که ا/ت داد زد الکس نهههه و بعدش صدای جیغ ا/ت اومد سریع رفتیم آشپزخونه دیدم ا/ن الکس تو بغلش گرفته و قابلمه غذا هم رو پاش ریخته
که جین گفت بچه رو بده ا/ت هم داد منم بعدش رفتم قابلمه از رو پاش برداشتم و روی صندلی گذاشتم که الکس شروع به گریه کردن کرد دیدم ا/ت بلند شد و همش میگفت تقصیری نداره
دختره مهربونیه
*پرش زمانی به تایم غذا*
الکس: بابایی میسه پیس خاله ا/ت بشینم
جین: اگه ا/ت مشکلی نداشته باشه
ا/ت: نه مشکلی نیست بیا اینجا ببینم *بغلش کرد و نشست و گذاشت رو پاش*
الکس:بالم به خال اون ببخسیل
ا/ت: اشکالی نداره عزیزم خوب بریم غذا بخوریم؟
الکس: الههه
وایی اینا خیلی کیوتن واقعا دختر خوب و مهربونیه
.....
ویو نامجون
با حس تکون خوردن و صدا زدن اسمم بیدار شدم ا/ت بود بهش گفتم بزاره بخوابم که گفت مهمون اومده بلند شدم گفت جینه بهش گفتم بره پایین منم کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین
داشتم با جین کمی حرف میزدیم که دیدیم الکس نیست
جین شروع به صدا زدنش کرد
که با یه لیوان شیر کاکائو اومد بیرون
جین: پس کجا بودی الکس نگرانت شدم صبر کن این چیه؟
الکس: سیل کاکول
جین: الکس چندبار بهت گفتم....
نامجون: جین بچه رو ول کن بزار هرچقدر میخواد بخوره تموم هم شد میگم بازم براش بخرن
الکس: اخجووننن ملسی عمویی
وایی یعنی من و یونا هم میتونیم یه بچه مثل این داشته باشیم
که دیدم دوباره بدو رفت آشپز خونه
جین: ببین کی گفتم اگه الان اینو از شیر کاکائو ترکش ندیم مثل کوک میشه
نامجون: نه بابا
جین: واسه کوکم گفتی نه بابا حالا میریم جایی ببخشید شیر موز دارید؟
*هردو زدن زیر خنده*
با جین همینجوری حرف میزدیم که ا/ت داد زد الکس نهههه و بعدش صدای جیغ ا/ت اومد سریع رفتیم آشپزخونه دیدم ا/ن الکس تو بغلش گرفته و قابلمه غذا هم رو پاش ریخته
که جین گفت بچه رو بده ا/ت هم داد منم بعدش رفتم قابلمه از رو پاش برداشتم و روی صندلی گذاشتم که الکس شروع به گریه کردن کرد دیدم ا/ت بلند شد و همش میگفت تقصیری نداره
دختره مهربونیه
*پرش زمانی به تایم غذا*
الکس: بابایی میسه پیس خاله ا/ت بشینم
جین: اگه ا/ت مشکلی نداشته باشه
ا/ت: نه مشکلی نیست بیا اینجا ببینم *بغلش کرد و نشست و گذاشت رو پاش*
الکس:بالم به خال اون ببخسیل
ا/ت: اشکالی نداره عزیزم خوب بریم غذا بخوریم؟
الکس: الههه
وایی اینا خیلی کیوتن واقعا دختر خوب و مهربونیه
.....
۱۲.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.