(تیمار عاشق )
p3
من همیشه ادم سست عنصری بودم با کوچکترین حرفا تحت تاثیر قرار میگرفتم
با کوچکترین حرکت یا ناراحت میشدم یا خیلی خوشحال میشدم
احساساتم روی منطق عقلم دست برتر و داشت
* از وقتی چشماش رو باز کردم توی چشماش درخشش رو میدیدم
که اصلا با چیزی هایی که میگفتن زمین تا آسمون فرق داشت
حتی با وجود زخم عمیق کنار لبش ،تتو هایی که وایبی دارک داشتن
دیگه اصلا اون حس ترسی که تا دو ثانیه پیش داشتم و نداشتم
جیمین: به چی زل زدی؟؟
ات: هیچی .....من .....
جیمین : به پلیس دم در بگو بیاد دستامو باز کنه .....دردش دیگه داره غیر قابل تحمل میشه
* رفتم درم در و پلیسی که دم در وایساده بود و صدا کردم که بیاد داخل *
پلیس : مشکلی پیش اومده؟؟؟
ات: میشه دستاشو باز کنید ؟؟
پلیس : نه خطرناکه
ات: اینطوری نمیشه ....بیمار باید احساس آرامش داشته باشه
پلیس : شما مطمئنید؟؟؟
ات: بله
*پلیس رفت سمتش و در و باز کرد *
پلیس: مشکلی پیش اومد سریعا مارو صدا کنید
ات: حتما
(فقط خواستم بگم در همین حین دارم جیغ میزنم که داداشم .....داداش نازم .....میخواد سوسکو بهم پرت کنه 😐😐😐😂)
وقتی پلیس رفت بیرون به دستاش نگاه کردم
مچ دستش کلا کبود شدهبود بعضی قسمت هاش پوستش کنده شده بود و خون روش جمع شده بود
سریع رفتم سمتش و یکی دستاشو گرفتم تو دستم
ات: الان میرم بسته بانداژ رو میارم
رفتم و از توی کمد بسته بانداژ رو برداشتم و رفتم کنارش روی تخت نشستم
و دستش رو گرفتم
با این حرکت چشماش روم قفل شد و با چشمای خمار بهم زل زد
دستاشو بانداژ کردم (درسته؟؟.)
اگه غلط املایی دارم ببخشید دیگ من دارم تند تند مینویسم بعضی هاشو نمیبینم 😐
ات: خب تموم شده
* که دیدم سرشو آورد نزدیک گردنم و گفت: بوی عطرت رو میشناسم(🤤)
ادامه دارد.......
من همیشه ادم سست عنصری بودم با کوچکترین حرفا تحت تاثیر قرار میگرفتم
با کوچکترین حرکت یا ناراحت میشدم یا خیلی خوشحال میشدم
احساساتم روی منطق عقلم دست برتر و داشت
* از وقتی چشماش رو باز کردم توی چشماش درخشش رو میدیدم
که اصلا با چیزی هایی که میگفتن زمین تا آسمون فرق داشت
حتی با وجود زخم عمیق کنار لبش ،تتو هایی که وایبی دارک داشتن
دیگه اصلا اون حس ترسی که تا دو ثانیه پیش داشتم و نداشتم
جیمین: به چی زل زدی؟؟
ات: هیچی .....من .....
جیمین : به پلیس دم در بگو بیاد دستامو باز کنه .....دردش دیگه داره غیر قابل تحمل میشه
* رفتم درم در و پلیسی که دم در وایساده بود و صدا کردم که بیاد داخل *
پلیس : مشکلی پیش اومده؟؟؟
ات: میشه دستاشو باز کنید ؟؟
پلیس : نه خطرناکه
ات: اینطوری نمیشه ....بیمار باید احساس آرامش داشته باشه
پلیس : شما مطمئنید؟؟؟
ات: بله
*پلیس رفت سمتش و در و باز کرد *
پلیس: مشکلی پیش اومد سریعا مارو صدا کنید
ات: حتما
(فقط خواستم بگم در همین حین دارم جیغ میزنم که داداشم .....داداش نازم .....میخواد سوسکو بهم پرت کنه 😐😐😐😂)
وقتی پلیس رفت بیرون به دستاش نگاه کردم
مچ دستش کلا کبود شدهبود بعضی قسمت هاش پوستش کنده شده بود و خون روش جمع شده بود
سریع رفتم سمتش و یکی دستاشو گرفتم تو دستم
ات: الان میرم بسته بانداژ رو میارم
رفتم و از توی کمد بسته بانداژ رو برداشتم و رفتم کنارش روی تخت نشستم
و دستش رو گرفتم
با این حرکت چشماش روم قفل شد و با چشمای خمار بهم زل زد
دستاشو بانداژ کردم (درسته؟؟.)
اگه غلط املایی دارم ببخشید دیگ من دارم تند تند مینویسم بعضی هاشو نمیبینم 😐
ات: خب تموم شده
* که دیدم سرشو آورد نزدیک گردنم و گفت: بوی عطرت رو میشناسم(🤤)
ادامه دارد.......
۱۱.۹k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.