𝓟𝓪𝓻𝓽 🦋¹
ℳℴℴ𝓃 𝒸𝒽𝒾𝓁𝒹 🌙
راوی: حتی خودشم دلیل این رفتاراشو با دختر کوچولوش نمیدونست.
اون فقط ، جانگ می رو مقصر مرگ همسرش میدونست.
از موقع بدنیا اومدنش حتی یه بارم بغلش نکرده بود ، بعد مرگ همسرش حتی ازدواجم نکرد میشد گفت هم داره خودشو شکنجه میده هم اون بچه رو .
البته عموهاش هواشو داشتن ولی اونا هیچوقت جای نامجونو براش نمیگرفتن.
دختر بچه ۸ ساله ای که پدرش ازش متنفر بود.
دلش میخواست یه بارم که شده بعد مدرسه باباش بیاد دنبالش و باهم برن گردش.
وقتی دوستا و همکلاسیاش از اینکه آخر هفته با باباشون رفتن شهر بازی حرف میزدن دلش میشکست.
به ظاهر با این قضیه کنار اومده بود اما قلبشم با این قضیه کنار اومده بود...؟؟
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◆
" زنگ آخرم خورد و بعد از جمع کرد وسایلش کوله پشتیشو انداخت رو دوشش و از کلاس اومد بیرون.
از دور تهیونگو دید که براش دست تکون میده.
بدو بدو رفت سمتش و بغلش کرد.
جانگ می: سلام عمووو
تهیونگ: سلام سوییتی ، حالت چطوره فسقل ... مدرسه خوب بود
جانگ می: اوهوم
تهیونگ: بریم؟
جانگ می: بریم.
دست همو گرفتن و رفتن سمت ماشین و سوار شدن...
"داخل ماشین"
جانگ می: ....عمو تهیونگ
راوی: تهیونگ یه لبخند محوی زد و با اشتیاق جواب جانگ می رو داد...
تهیونگ: بله
جانگ می: میخواستم ازت معذرت بخوام چون بابام کار داره نمیتونه بیاد دنبالم و تو مجبور میشی هروز جای اون بیای.
راوی: لبخند تهیونگ محو شد ولی سعی کرد کمی از خندشو نگه داره.
تهیونگ: ایگووو ، نبینم دیگه از این حرفا بزنیا ....منو ناراحت کردی.
جانگ می: متاسفم
تهیونگ: برای اینکه از دلم دربیاری افتخار میدید که باهم بریم بستنی بخوریم؟
جانگ می: امممم ، بله 😁
راوی: بعد از یکم گردش تهیونگ جانگ می رو گذاشت خونه و خودش رفت کمپانی.
بعد از تمرین دنس اهنگ جدیدشون نامجونو کشوند یه گوشه تا باهاش حرف بزنه.
تهیونگ: نام یه چیزی میخوام بهت بگم درمورد جانگ می.
نامجون: ولم کن ته الان اصن حوصله اونو ندارم.
تهیونگ: اون بچته نامجون قسمتی از وجودت.
نامجون: اون با اومدنش باعث شد قسمتی از وجود من از این دنیا بره.
تهیونگ: اون که تقصیری نداره ..... امروز ازم داشت عذر خواهی میکرد
نامجون: بابته؟
تهیونگ: میگفت ببخشید چون بابام کار داره نمیتونه بیاد دنبالمو مجبور میشی تو بیای.
نامجون: من از اولش بهت گفتم براش سرویس میگیرم ولی خودت قبول نکردی.
تهیونگ: اینا رو نگفتم که اینو بگی ، اون حتی با اینکه میدونه ازش خوشت نمیاد ولی بازم ازت دفاع میکنه.
نامجون: تروخدا بس کن تهیونگ.
•ادامه دارد•
▪︎فرزند ماه▪︎
راوی: حتی خودشم دلیل این رفتاراشو با دختر کوچولوش نمیدونست.
اون فقط ، جانگ می رو مقصر مرگ همسرش میدونست.
از موقع بدنیا اومدنش حتی یه بارم بغلش نکرده بود ، بعد مرگ همسرش حتی ازدواجم نکرد میشد گفت هم داره خودشو شکنجه میده هم اون بچه رو .
البته عموهاش هواشو داشتن ولی اونا هیچوقت جای نامجونو براش نمیگرفتن.
دختر بچه ۸ ساله ای که پدرش ازش متنفر بود.
دلش میخواست یه بارم که شده بعد مدرسه باباش بیاد دنبالش و باهم برن گردش.
وقتی دوستا و همکلاسیاش از اینکه آخر هفته با باباشون رفتن شهر بازی حرف میزدن دلش میشکست.
به ظاهر با این قضیه کنار اومده بود اما قلبشم با این قضیه کنار اومده بود...؟؟
◆◇◇◇◇◇◇◇◇◆
" زنگ آخرم خورد و بعد از جمع کرد وسایلش کوله پشتیشو انداخت رو دوشش و از کلاس اومد بیرون.
از دور تهیونگو دید که براش دست تکون میده.
بدو بدو رفت سمتش و بغلش کرد.
جانگ می: سلام عمووو
تهیونگ: سلام سوییتی ، حالت چطوره فسقل ... مدرسه خوب بود
جانگ می: اوهوم
تهیونگ: بریم؟
جانگ می: بریم.
دست همو گرفتن و رفتن سمت ماشین و سوار شدن...
"داخل ماشین"
جانگ می: ....عمو تهیونگ
راوی: تهیونگ یه لبخند محوی زد و با اشتیاق جواب جانگ می رو داد...
تهیونگ: بله
جانگ می: میخواستم ازت معذرت بخوام چون بابام کار داره نمیتونه بیاد دنبالم و تو مجبور میشی هروز جای اون بیای.
راوی: لبخند تهیونگ محو شد ولی سعی کرد کمی از خندشو نگه داره.
تهیونگ: ایگووو ، نبینم دیگه از این حرفا بزنیا ....منو ناراحت کردی.
جانگ می: متاسفم
تهیونگ: برای اینکه از دلم دربیاری افتخار میدید که باهم بریم بستنی بخوریم؟
جانگ می: امممم ، بله 😁
راوی: بعد از یکم گردش تهیونگ جانگ می رو گذاشت خونه و خودش رفت کمپانی.
بعد از تمرین دنس اهنگ جدیدشون نامجونو کشوند یه گوشه تا باهاش حرف بزنه.
تهیونگ: نام یه چیزی میخوام بهت بگم درمورد جانگ می.
نامجون: ولم کن ته الان اصن حوصله اونو ندارم.
تهیونگ: اون بچته نامجون قسمتی از وجودت.
نامجون: اون با اومدنش باعث شد قسمتی از وجود من از این دنیا بره.
تهیونگ: اون که تقصیری نداره ..... امروز ازم داشت عذر خواهی میکرد
نامجون: بابته؟
تهیونگ: میگفت ببخشید چون بابام کار داره نمیتونه بیاد دنبالمو مجبور میشی تو بیای.
نامجون: من از اولش بهت گفتم براش سرویس میگیرم ولی خودت قبول نکردی.
تهیونگ: اینا رو نگفتم که اینو بگی ، اون حتی با اینکه میدونه ازش خوشت نمیاد ولی بازم ازت دفاع میکنه.
نامجون: تروخدا بس کن تهیونگ.
•ادامه دارد•
▪︎فرزند ماه▪︎
۱۵.۸k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.