(از زبان دازای)
(از زبان دازای)
چرا آیکو اینطوری شده حتما به خاطر اتفاق چند سال پيشه ولی چرا ؟؟
آیکو همیشه زود میبخشید شابد ازم متنفر شده .
شاید بهتره معذرت خواهی کنم ولی میبخشه ؟
باید سریع تر برگردم آژانس وگرنه کونیکیدا بیچارم میکنه .
کونیکیدا: دازای معلومه کجایی ؟
دازای: پيش یه دوست قدیمی .
کونیکیدا: زود برو سر کارت بانداژ حروم کن .
دازای: باشه
آتسوشی: دازای سان شما اون خانم رو میشناسید ؟
دازای: آره، اون عضو مافیای بندر ؛ شک ندارم تا الان یه مدیر اجراییه.
آتسوشی: که اینطور ولی من حس تنفر رو تو چشماش دیدم .
دازای: چون اون واقعا از من متنفره بابت چند سال پیش، خب دیگه باید به کارمون برسیم .
(از زبان نویسنده )
آیکو قبل از اینکه به مافیا برگرده به شیرینی فروشی رفت .
بعد از خرید برگشت گزارش کارشو داد و رفت توی اتاقش تا بقیه ی کتاب رو بخونه ، که
الیس در زد و وارد اتاق شد .
الیس : آیکو چان ، آیکو چان برام شیرینی خریدی ؟
آیکو: البته ، بیا اینا برای تو عه
الیس : ممنونم ، میگم میشه مو هامو ببافی ؟
آیکو: البته فقط میشه شونه رو از کشو بیاری ؟
الیس : حتما .
(بعد از شونه کردن مو خوردن شیرینی )
الیس: آیکو
آیکو: بله ؟؟
الیس:میشه بریم بیرون ؟
آیکو: ببخشید الیس چان الان نمیتونم ولی فردا میریم .
الیس: باشه پس میشه چویا هم بیاد ؟
آیکو: بهش زنگ میزنم اگه وقتش آزاد بود میاد .
الیس: باشه ، سایونارا
آیکو : سایونارا، هوف الو چویا ، وقت داری ؟
چویا : سلام آیکو، چه عجب پرنسس مافیا بهم زنگ زد !!
آیکو: میشه بیای رستوران همیشگی ؟؟
چویا: حتما، اتفاقی افتاده؟؟
آیکو: حالا برات تعریف میکنم ماجرا طولانیه .
چویا: باشه پس میبینمت ، ساعت شش خوبه ؟؟؟
آیکو: عالیه میبینمت .
چرا آیکو اینطوری شده حتما به خاطر اتفاق چند سال پيشه ولی چرا ؟؟
آیکو همیشه زود میبخشید شابد ازم متنفر شده .
شاید بهتره معذرت خواهی کنم ولی میبخشه ؟
باید سریع تر برگردم آژانس وگرنه کونیکیدا بیچارم میکنه .
کونیکیدا: دازای معلومه کجایی ؟
دازای: پيش یه دوست قدیمی .
کونیکیدا: زود برو سر کارت بانداژ حروم کن .
دازای: باشه
آتسوشی: دازای سان شما اون خانم رو میشناسید ؟
دازای: آره، اون عضو مافیای بندر ؛ شک ندارم تا الان یه مدیر اجراییه.
آتسوشی: که اینطور ولی من حس تنفر رو تو چشماش دیدم .
دازای: چون اون واقعا از من متنفره بابت چند سال پیش، خب دیگه باید به کارمون برسیم .
(از زبان نویسنده )
آیکو قبل از اینکه به مافیا برگرده به شیرینی فروشی رفت .
بعد از خرید برگشت گزارش کارشو داد و رفت توی اتاقش تا بقیه ی کتاب رو بخونه ، که
الیس در زد و وارد اتاق شد .
الیس : آیکو چان ، آیکو چان برام شیرینی خریدی ؟
آیکو: البته ، بیا اینا برای تو عه
الیس : ممنونم ، میگم میشه مو هامو ببافی ؟
آیکو: البته فقط میشه شونه رو از کشو بیاری ؟
الیس : حتما .
(بعد از شونه کردن مو خوردن شیرینی )
الیس: آیکو
آیکو: بله ؟؟
الیس:میشه بریم بیرون ؟
آیکو: ببخشید الیس چان الان نمیتونم ولی فردا میریم .
الیس: باشه پس میشه چویا هم بیاد ؟
آیکو: بهش زنگ میزنم اگه وقتش آزاد بود میاد .
الیس: باشه ، سایونارا
آیکو : سایونارا، هوف الو چویا ، وقت داری ؟
چویا : سلام آیکو، چه عجب پرنسس مافیا بهم زنگ زد !!
آیکو: میشه بیای رستوران همیشگی ؟؟
چویا: حتما، اتفاقی افتاده؟؟
آیکو: حالا برات تعریف میکنم ماجرا طولانیه .
چویا: باشه پس میبینمت ، ساعت شش خوبه ؟؟؟
آیکو: عالیه میبینمت .
۱.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.