پارت ۸
پارت ۸
ماه خونین
وارد زندان شدیم ...
خب اونا باید پنج تا زندانی رو پیدا میکردند ..
مگومی یکی از سگ های الهی رو احضار کرد
یوجی و نوبورا ، ساکیکو مثل احمقا کردن
یوجی : بزنید بریم
که با صحنه ترسناکی روبه رو شدند
جنازه یکی از زندانی ها اونجا بود
فهمیدیم که جنازه پسر همون خانمه هست
یوجی : باید جنازه رو با خودمون ببریم
مگومی مخالفت کرد
مگومی و یوجی داشتند بحث میکردند
که نوبورا ناپدید شد
یوجی و ساکیکو: گوگیساگی ؟
مگومی : محاله سگ الهی من باید میتونست
ساکیکو به دیوار نگاه کرد و با جنازه سگ الهی روبه رو شد
مگومی : ساکیکو ، ایتادوری ! فرار کنید!!! بعد از اینکه فرار کردیم دنبال گوگیساگی میگردیم
نکته( ساکیکو نمی تونن قدرتش رو کنترل کنه)
که ناگهان یه نفرین ظاهر شد
یوجی به نفرین یه ضربه زد
اما دستش قطع شد 🩸
یوجی از سوکونا کمک خواست
سوکونا: کمک نمی کنم ..(از صورت یوجی ) داره حرف ویزنه
سوکونا : حتی اگر هنوز ۱۸ تا بهش از من وجود داره البته متاسفانه کنترل بدل با من نیست تصمیم با خودته
البته اگر این کارو کنی همه رو میکشم
یوجی : نمی زارم این اتفاق بیفته
سوکونا: فکر رو میکردم
اگر حواست از من پرت بشه همه دوستات میمیرن 🩸💀
یوجی : مگومی ، فرار کنید برید گوگیساگی رو پیدا کنید من سر نفرین رو گرم میکنم
گوکیساکی رو پیدا کنید بعد علامت بدین
مگومی : محاله بزار این کار رو بکنی
ساکیکو : ممکنه بمیری !!!
یوجی : لطفاً..🙂
ساکیکو و مگومی به سرعت داشتند دنبال گوگیساگی می گشتند
ساکیکو : من باید برم نمی تونم یوجی رو اونجا تنها بزاریم من میرم تو برو دنبال گوگیساگی. نباید بزاریم سوکونا آزاد بشه
مگومی : باشه
ساکیکو سریع به سمت اونجا رفت وقتی رسید که یوجی داشت مینالید که
ساکیکو با تمام توانش به نفرین ضربه میزد
که ناگهان صدایی زوزه گرگ اومد
صدایی گرگ مگومی بود
ساکیکو به یوجی نگاه کرد
اما اون یوجی نبود ...
ماه خونین
وارد زندان شدیم ...
خب اونا باید پنج تا زندانی رو پیدا میکردند ..
مگومی یکی از سگ های الهی رو احضار کرد
یوجی و نوبورا ، ساکیکو مثل احمقا کردن
یوجی : بزنید بریم
که با صحنه ترسناکی روبه رو شدند
جنازه یکی از زندانی ها اونجا بود
فهمیدیم که جنازه پسر همون خانمه هست
یوجی : باید جنازه رو با خودمون ببریم
مگومی مخالفت کرد
مگومی و یوجی داشتند بحث میکردند
که نوبورا ناپدید شد
یوجی و ساکیکو: گوگیساگی ؟
مگومی : محاله سگ الهی من باید میتونست
ساکیکو به دیوار نگاه کرد و با جنازه سگ الهی روبه رو شد
مگومی : ساکیکو ، ایتادوری ! فرار کنید!!! بعد از اینکه فرار کردیم دنبال گوگیساگی میگردیم
نکته( ساکیکو نمی تونن قدرتش رو کنترل کنه)
که ناگهان یه نفرین ظاهر شد
یوجی به نفرین یه ضربه زد
اما دستش قطع شد 🩸
یوجی از سوکونا کمک خواست
سوکونا: کمک نمی کنم ..(از صورت یوجی ) داره حرف ویزنه
سوکونا : حتی اگر هنوز ۱۸ تا بهش از من وجود داره البته متاسفانه کنترل بدل با من نیست تصمیم با خودته
البته اگر این کارو کنی همه رو میکشم
یوجی : نمی زارم این اتفاق بیفته
سوکونا: فکر رو میکردم
اگر حواست از من پرت بشه همه دوستات میمیرن 🩸💀
یوجی : مگومی ، فرار کنید برید گوگیساگی رو پیدا کنید من سر نفرین رو گرم میکنم
گوکیساکی رو پیدا کنید بعد علامت بدین
مگومی : محاله بزار این کار رو بکنی
ساکیکو : ممکنه بمیری !!!
یوجی : لطفاً..🙂
ساکیکو و مگومی به سرعت داشتند دنبال گوگیساگی می گشتند
ساکیکو : من باید برم نمی تونم یوجی رو اونجا تنها بزاریم من میرم تو برو دنبال گوگیساگی. نباید بزاریم سوکونا آزاد بشه
مگومی : باشه
ساکیکو سریع به سمت اونجا رفت وقتی رسید که یوجی داشت مینالید که
ساکیکو با تمام توانش به نفرین ضربه میزد
که ناگهان صدایی زوزه گرگ اومد
صدایی گرگ مگومی بود
ساکیکو به یوجی نگاه کرد
اما اون یوجی نبود ...
۲.۰k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.