فیک ملکه تومان پارت ۱۰
میدیونین اگه فکر کنید یادم رفت پارت بدم و خیلی وقته این پارت رو نوشتم😔💔
شین گفت: میا و ایزانا با همدیگه برید یه چیزی بخرید بخوریم اینم کارت
نو نگاه های شین سمت ایزانا موج میخورد که اگه یه تار مو از سر این بچه کم بشه خونت حلاله
بعد از اینکه شما دوتا رفتید همین جمله رو به اون سه نفر گفت طوری کن ریده بودن به خودشون
توی راه فروشگاه میاد دست گرفته بود
ایزانا توی ذهن: وای خدای من دستاش خیلی نرمه به نظر میاد خیلی دختر خوبی باشه پس این دختر همون ملکه تومان یا ساحره شبه
میا: دستای داداشی خیلی بزرگه تازه رگ هم داره به نظر میاد خیلی هم مهربون باشه
ایزانا برای اینکه سر صحبتو باز کنه گفت:شیرینی مورد علاقت چیه؟
میا:بزار فکر دوریاکی...آره دوریاکی همینه ایزانا سان شیرینی مورد علاقت چیه؟
ایزانا: خوب شیرینی مورد علاقه(....)هست [من مدیونید فکر کنید نمیدونم شیرینی مورد علاقه ایزانا چیه...]
میا: چقدرم عالی کاشکی میتونستم برات درست کنم ولی حتماً برات درست میکنم
ایزانا: میدونی چیه لازم نیست خودتو تو زحمت بندازی
میا: اشکال نداره بابا
ایزانا: اوه راستی لازم نیست منو ایزانا سان صدا کنی داداشی یا همون ایزانا یا هرچی که دوست داری لازم نیست پسوند بهم بدی اینجوری منم باهات راحتترم
میا: باشه
داخل فروشگاه و خریدارو کردین و اومدین بيرون
برای همه نودل آماده گرفته بودید
میا زیر چشمی مشما رو نگاه کرد دید توش دوریاکی هست
[بچه ها جایی که شین اینا هستن سمت اسکله هست همون جایی که دیوار ها اقیانوس رو از جاده جدا میکنن]
ایزانا:میا گفتی دوریاکی دوست داری؟
میا:آره
ایزانا میا رو از کمر گرفت و گذاشت رو همون دیوار ها خودش هم کنارش نشست
ایزانا:بیا دوریاکی بخوریم
میا:اوه...ممنونم...باشه
و ایزانا دوتا دوریاکی رو که خریده بود رو در آورد و یکی اش رو داد دست میا و با هم خوردن
و کمی در باره علاقتون صحبت کردین
ایزانا:تو خیلی باحال هستی
میا:من...اوه...مرسی
ایزانا:اهوم...دقیقا تو
میا لباش رو غنچه کرد و لپ های ایزانا رو بوسيد
میا:ایزانا تو هم خیلی مهربون هستی
ایزانا با سرخی:م...مرسی
خلاصه رفتید و پیش شین اینا و با هم نودل خوردین
و بعد هر کس رفت خونه خودش
یه دفعه جلو در اما و مایکی پاچتون رو گرفتن
مایکی:کجا بودین
شین:قبرستون
مایکی:شینننننننن
میا:هیچی بابا رفته بودیم بیرون
مایکی:باشه ما شام خوردیم شما ها حتما شام خوردین برین بخوابیم در زمن میا من با تو قهرم
میا:خودتو لوس نکن دیگههههه
مایکی:باشه ولی امشب باید منو بغل کنی
شین:چی شددد؟آهان من امشب میا رو بغل میکنم
اما: گوه نخورین من میا رو بغل میکنم
آخر سر هم بعد کلی دعوا همه با هم خوابیدید
مایکی سفت بغل ات کرده بود گاهی گاز میگرفت یا مارک میزاشت آخرم شین دو تیکه اش کرد
[پرش زمانی به ۳ سال آینده زمانی که تاکهمیچی میاد]
اگه پارت موخوای حومایت بوکون
شین گفت: میا و ایزانا با همدیگه برید یه چیزی بخرید بخوریم اینم کارت
نو نگاه های شین سمت ایزانا موج میخورد که اگه یه تار مو از سر این بچه کم بشه خونت حلاله
بعد از اینکه شما دوتا رفتید همین جمله رو به اون سه نفر گفت طوری کن ریده بودن به خودشون
توی راه فروشگاه میاد دست گرفته بود
ایزانا توی ذهن: وای خدای من دستاش خیلی نرمه به نظر میاد خیلی دختر خوبی باشه پس این دختر همون ملکه تومان یا ساحره شبه
میا: دستای داداشی خیلی بزرگه تازه رگ هم داره به نظر میاد خیلی هم مهربون باشه
ایزانا برای اینکه سر صحبتو باز کنه گفت:شیرینی مورد علاقت چیه؟
میا:بزار فکر دوریاکی...آره دوریاکی همینه ایزانا سان شیرینی مورد علاقت چیه؟
ایزانا: خوب شیرینی مورد علاقه(....)هست [من مدیونید فکر کنید نمیدونم شیرینی مورد علاقه ایزانا چیه...]
میا: چقدرم عالی کاشکی میتونستم برات درست کنم ولی حتماً برات درست میکنم
ایزانا: میدونی چیه لازم نیست خودتو تو زحمت بندازی
میا: اشکال نداره بابا
ایزانا: اوه راستی لازم نیست منو ایزانا سان صدا کنی داداشی یا همون ایزانا یا هرچی که دوست داری لازم نیست پسوند بهم بدی اینجوری منم باهات راحتترم
میا: باشه
داخل فروشگاه و خریدارو کردین و اومدین بيرون
برای همه نودل آماده گرفته بودید
میا زیر چشمی مشما رو نگاه کرد دید توش دوریاکی هست
[بچه ها جایی که شین اینا هستن سمت اسکله هست همون جایی که دیوار ها اقیانوس رو از جاده جدا میکنن]
ایزانا:میا گفتی دوریاکی دوست داری؟
میا:آره
ایزانا میا رو از کمر گرفت و گذاشت رو همون دیوار ها خودش هم کنارش نشست
ایزانا:بیا دوریاکی بخوریم
میا:اوه...ممنونم...باشه
و ایزانا دوتا دوریاکی رو که خریده بود رو در آورد و یکی اش رو داد دست میا و با هم خوردن
و کمی در باره علاقتون صحبت کردین
ایزانا:تو خیلی باحال هستی
میا:من...اوه...مرسی
ایزانا:اهوم...دقیقا تو
میا لباش رو غنچه کرد و لپ های ایزانا رو بوسيد
میا:ایزانا تو هم خیلی مهربون هستی
ایزانا با سرخی:م...مرسی
خلاصه رفتید و پیش شین اینا و با هم نودل خوردین
و بعد هر کس رفت خونه خودش
یه دفعه جلو در اما و مایکی پاچتون رو گرفتن
مایکی:کجا بودین
شین:قبرستون
مایکی:شینننننننن
میا:هیچی بابا رفته بودیم بیرون
مایکی:باشه ما شام خوردیم شما ها حتما شام خوردین برین بخوابیم در زمن میا من با تو قهرم
میا:خودتو لوس نکن دیگههههه
مایکی:باشه ولی امشب باید منو بغل کنی
شین:چی شددد؟آهان من امشب میا رو بغل میکنم
اما: گوه نخورین من میا رو بغل میکنم
آخر سر هم بعد کلی دعوا همه با هم خوابیدید
مایکی سفت بغل ات کرده بود گاهی گاز میگرفت یا مارک میزاشت آخرم شین دو تیکه اش کرد
[پرش زمانی به ۳ سال آینده زمانی که تاکهمیچی میاد]
اگه پارت موخوای حومایت بوکون
۸.۵k
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.