گس لایتر/پارت ۱۵۰
جونگکوک که به خونه برگشته بود برای سوپرایز کردن بایول باید با یه بهونه ای از خونه میبردش...
برای همین رو به بایول گفت:
آماده شو باید جایی بریم
بایول: کجا؟
جونگکوک: به شام دعوتیم
بایول: شام؟ کی دعوتمون کرده؟
جونگکوک: یکی از دوستام
بایول: ولی چطوری به این سرعت آماده بشم... باید از قبل خبر میدادی... تازه جونگ هونم هست
جونگکوک: یه دفعه ای شد... به منم دیر گفتن... جونگ هونم در حد دو ساعت چیزیش نمیشه... خانم جی وون مراقبشه
بایول: باشه... پس میرم آماده بشم
جونگکوک: باشه...
*********
بورام توی خونش بود... از اینکه اخیرا جونگکوک بهش بی توجه بود عصبی و کلافه بود... امروز هم رفتار جونگکوک توی شرکت خیلی بهش بر خورده بود... اون مدام از جونگکوک بی اعتنایی میدید و این موضوع عذابش میداد...
توی خونه از کلافگی راه میرفت... یه دستشو به کمرش زده بود و دست دیگشو روی پیشونیش گذاشته بود... و مدام از این سر تا اون سر پذیرایی رو طی میکرد...
با خودش فکر میکرد که چیکار کنه... برای چی جونگکوک امروز انقد عجله داشت که حتی صبر نکرد باهاش صحبت کنه...
نمیتونست از این افکار خلاص بشه...سوییچشو برداشت و از خونه بیرون رفت...
سوار ماشینش شد و راه افتاد...
و زیر لب گفت: خب... وقتشه به پنت هاوس جئون جونگکوک بریم ببینیم چه خبره...
با سرعت بالا حرکت میکرد...
دقایقی بعد جلوی خونه ی آپارتمان ۴۰ طبقه رسید... طبقه ی ۴۰ پنت هاوس جئون بود... گوشیشو برداشت و میخواست با جونگکوک تماس بگیره که با دیدن ماشین جونگکوک منصرف شد...
ماشینش از آپارتمان بیرون اومد... بایول همراهش بود... با دیدنشون شوک شد... سریع ماشینشو روشن کرد... و با فاصله دنبال جونگکوک رفت...
سعی میکرد دقیقا پشت سر جونگکوک نباشه... تا یه وقت متوجهش نشه...
اما... جونگکوک باهوش تر و حواس جمع تر از این حرفا بود...
******
جونگکوک با بایول مشغول صحبت بودن... سر چهارراه میخواست به سمت راست بره... برای همین آینه ها رو چک کرد... ماشینی رو توی آینه دید که درست شبیه ماشین بورام بود...
برای اینکه مطمئن بشه بورامه طی مسیری که میرفت گهگاه به آینه هم نگاه میکرد... اون ماشین همچنان میومد... و جونگکوک اطمینان حاصل کرد که بورام داره دنبالشون میاد...
به این فک کرد که بورام ممکنه بخواد دردسری درست کنه... چون امروز توی شرکت باهاش خوب رفتار نکرد...
بدون اینکه نگران بشه یا اعتنا کنه به رانندگیش ادامه داد...
وقتی به رستورانی رسیدن که همه منتظرشون بودن ماشینشو جلوی رستوران پارک کرد... همراه بایول پیاده شدن... نگهبان دم در رستوران اومد و سوییچ جونگکوک رو ازش گرفت تا جابجاش کنه...
جونگکوک کاملا ریلکس و بی نگاه کردن با اطرافش همراه بایول وارد رستوران شد...
******
بورام کمی دورتر توقف کرده بود... جوری که دیده نشه... با دیدن بایول که بازوی جونگکوک رو گرفته بود نفسشو کلافه بیرون داد...
- لعنتی! کار مهمت این بود! با این بیای رستوران!... نکنه عاشق این دختره ی ساده لوح شدی! باشه آقای جئون... پس یه مهمون ناخوانده ی دیگه رو هم به جمعتون اضافه کن...
*******
برای همین رو به بایول گفت:
آماده شو باید جایی بریم
بایول: کجا؟
جونگکوک: به شام دعوتیم
بایول: شام؟ کی دعوتمون کرده؟
جونگکوک: یکی از دوستام
بایول: ولی چطوری به این سرعت آماده بشم... باید از قبل خبر میدادی... تازه جونگ هونم هست
جونگکوک: یه دفعه ای شد... به منم دیر گفتن... جونگ هونم در حد دو ساعت چیزیش نمیشه... خانم جی وون مراقبشه
بایول: باشه... پس میرم آماده بشم
جونگکوک: باشه...
*********
بورام توی خونش بود... از اینکه اخیرا جونگکوک بهش بی توجه بود عصبی و کلافه بود... امروز هم رفتار جونگکوک توی شرکت خیلی بهش بر خورده بود... اون مدام از جونگکوک بی اعتنایی میدید و این موضوع عذابش میداد...
توی خونه از کلافگی راه میرفت... یه دستشو به کمرش زده بود و دست دیگشو روی پیشونیش گذاشته بود... و مدام از این سر تا اون سر پذیرایی رو طی میکرد...
با خودش فکر میکرد که چیکار کنه... برای چی جونگکوک امروز انقد عجله داشت که حتی صبر نکرد باهاش صحبت کنه...
نمیتونست از این افکار خلاص بشه...سوییچشو برداشت و از خونه بیرون رفت...
سوار ماشینش شد و راه افتاد...
و زیر لب گفت: خب... وقتشه به پنت هاوس جئون جونگکوک بریم ببینیم چه خبره...
با سرعت بالا حرکت میکرد...
دقایقی بعد جلوی خونه ی آپارتمان ۴۰ طبقه رسید... طبقه ی ۴۰ پنت هاوس جئون بود... گوشیشو برداشت و میخواست با جونگکوک تماس بگیره که با دیدن ماشین جونگکوک منصرف شد...
ماشینش از آپارتمان بیرون اومد... بایول همراهش بود... با دیدنشون شوک شد... سریع ماشینشو روشن کرد... و با فاصله دنبال جونگکوک رفت...
سعی میکرد دقیقا پشت سر جونگکوک نباشه... تا یه وقت متوجهش نشه...
اما... جونگکوک باهوش تر و حواس جمع تر از این حرفا بود...
******
جونگکوک با بایول مشغول صحبت بودن... سر چهارراه میخواست به سمت راست بره... برای همین آینه ها رو چک کرد... ماشینی رو توی آینه دید که درست شبیه ماشین بورام بود...
برای اینکه مطمئن بشه بورامه طی مسیری که میرفت گهگاه به آینه هم نگاه میکرد... اون ماشین همچنان میومد... و جونگکوک اطمینان حاصل کرد که بورام داره دنبالشون میاد...
به این فک کرد که بورام ممکنه بخواد دردسری درست کنه... چون امروز توی شرکت باهاش خوب رفتار نکرد...
بدون اینکه نگران بشه یا اعتنا کنه به رانندگیش ادامه داد...
وقتی به رستورانی رسیدن که همه منتظرشون بودن ماشینشو جلوی رستوران پارک کرد... همراه بایول پیاده شدن... نگهبان دم در رستوران اومد و سوییچ جونگکوک رو ازش گرفت تا جابجاش کنه...
جونگکوک کاملا ریلکس و بی نگاه کردن با اطرافش همراه بایول وارد رستوران شد...
******
بورام کمی دورتر توقف کرده بود... جوری که دیده نشه... با دیدن بایول که بازوی جونگکوک رو گرفته بود نفسشو کلافه بیرون داد...
- لعنتی! کار مهمت این بود! با این بیای رستوران!... نکنه عاشق این دختره ی ساده لوح شدی! باشه آقای جئون... پس یه مهمون ناخوانده ی دیگه رو هم به جمعتون اضافه کن...
*******
۲۰.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.