Psychological cannibals🍷🧛🏻♀
Psychological cannibals🍷🧛🏻♀
نازنین: باصدای داد بیداد جونگ کوک رفتیم حال دیدم ا/ت داره جونگ کوک رو از روی پله ها میکشه
نازنین: تتتتتت ولش کننننن کشتیش ولش کن
ا/ت: نازنین رو حل داد اون سمت روبه جفتشون گفتم اگه بیاید شماهم میکشم
کوکی رو بردم توی اتاق شکنجه پرتش کردم کردم روی تخت دست و پاهاش رو بستم با شلاق شرو کردم ب زدنش
هر بار ک میزنم میشماری با صدای بلند
کوکی: با اولین ضربه حس کردم ازخود بی خود شدم بدنم روحش زفت انگار
یک.دو.سو.......صد
نازنین:تتتت ولششش کننن تتتت باز کن دروووو تتتتتت
جیمین: تتتتت ببخشیدش باززز کنننن دروووو من فقط کوکی رو دارم توی زندگیم بازکننن ولش کننننن
ا/ت: درو باز کردم منو نگفتم اگه بیاید شماهم میکشم
جیمین:تنم لرزید ولی خیلی خنثی ی طعنه بهم زد و رفت رفتم توی اتاق جونگ کوک رو تخت افتاده بود از کل بدنش داشت خون میرفت
کوککییییکوکیییداداشیییی پاشووو چشمات رو باز کنننن
ا/ت: نهمن عاشق کسی نیستممم نههههه بابا بزرگنمیتونم این اشتباههه
بابابزرگ: دخترم عشق چجوری باشه با کی باشه مهم نیست حقیقی بودنشه ک مهمه
ا/ت: ولی اخه
بابابزرگ: ولی نداره
دوباره غیب شد پدر بزرگمن بعد از مرگش همیشه زوحش پیشمن میاد مردی آروم بود چشمام مشکی داشتو ریش های سفید بهترین بود بهترین توی همه شرایط ها پیشم بود کمکم میکرد الان همینه
جیمین:نمیدونم نازنین چیکار کرد که جونگ کوک خوب شد
کوکی: اخههه بدنممممم
ا/ت: گمشید بیرون باهاش کار دارم
جیمین: اره دوباره بزنیش جرعت داری بزن ولی قبلش باید منو بزنی
ا/ت: رفتم جلوش ایستادم دیدم پا چشمای اشکی داره نگام میکنه ببین دارم مثل آدم میگم برو بیرون
کوکی: سرم رو به تاج تخت تکیه دادم بود و پشتم روی بالشت بود جیمین برو بیرون
جیمین:ولی
کوکی: برووو
ا/ت: رفتم نشستم کنار تخت بدنش همه زخم بود پدر بررگم گفت برو آرومش کن منم اومد دستم رو گذاشتم روی قلبش
ای گل درخشان شو نیرویی تابان شو
کوکی: داشت شعری میخوند ک دوبارهنور بنفشی دورش اومد اون تاج اون تتو ها همه اومد روی صورتش
پارت یازهم🍷🧛🏻♀
نازنین: باصدای داد بیداد جونگ کوک رفتیم حال دیدم ا/ت داره جونگ کوک رو از روی پله ها میکشه
نازنین: تتتتتت ولش کننننن کشتیش ولش کن
ا/ت: نازنین رو حل داد اون سمت روبه جفتشون گفتم اگه بیاید شماهم میکشم
کوکی رو بردم توی اتاق شکنجه پرتش کردم کردم روی تخت دست و پاهاش رو بستم با شلاق شرو کردم ب زدنش
هر بار ک میزنم میشماری با صدای بلند
کوکی: با اولین ضربه حس کردم ازخود بی خود شدم بدنم روحش زفت انگار
یک.دو.سو.......صد
نازنین:تتتت ولششش کننن تتتت باز کن دروووو تتتتتت
جیمین: تتتتت ببخشیدش باززز کنننن دروووو من فقط کوکی رو دارم توی زندگیم بازکننن ولش کننننن
ا/ت: درو باز کردم منو نگفتم اگه بیاید شماهم میکشم
جیمین:تنم لرزید ولی خیلی خنثی ی طعنه بهم زد و رفت رفتم توی اتاق جونگ کوک رو تخت افتاده بود از کل بدنش داشت خون میرفت
کوککییییکوکیییداداشیییی پاشووو چشمات رو باز کنننن
ا/ت: نهمن عاشق کسی نیستممم نههههه بابا بزرگنمیتونم این اشتباههه
بابابزرگ: دخترم عشق چجوری باشه با کی باشه مهم نیست حقیقی بودنشه ک مهمه
ا/ت: ولی اخه
بابابزرگ: ولی نداره
دوباره غیب شد پدر بزرگمن بعد از مرگش همیشه زوحش پیشمن میاد مردی آروم بود چشمام مشکی داشتو ریش های سفید بهترین بود بهترین توی همه شرایط ها پیشم بود کمکم میکرد الان همینه
جیمین:نمیدونم نازنین چیکار کرد که جونگ کوک خوب شد
کوکی: اخههه بدنممممم
ا/ت: گمشید بیرون باهاش کار دارم
جیمین: اره دوباره بزنیش جرعت داری بزن ولی قبلش باید منو بزنی
ا/ت: رفتم جلوش ایستادم دیدم پا چشمای اشکی داره نگام میکنه ببین دارم مثل آدم میگم برو بیرون
کوکی: سرم رو به تاج تخت تکیه دادم بود و پشتم روی بالشت بود جیمین برو بیرون
جیمین:ولی
کوکی: برووو
ا/ت: رفتم نشستم کنار تخت بدنش همه زخم بود پدر بررگم گفت برو آرومش کن منم اومد دستم رو گذاشتم روی قلبش
ای گل درخشان شو نیرویی تابان شو
کوکی: داشت شعری میخوند ک دوبارهنور بنفشی دورش اومد اون تاج اون تتو ها همه اومد روی صورتش
پارت یازهم🍷🧛🏻♀
۲۰.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.