part25
part25
(پارت آخر )
ا.ت ویو فردا صبح
با صدای خنده های هانول از خواب بلند شدم انگار داشت با یکی بازی میکرد رفتم دستشویی و کارای مربوط رو انجام دادم و از اتاق خارج شدم از پله ها اومدن پایین که شوک بهم وارد شد شوگا و هانول داشتن باهم بازی میکردن لبخند روی لبام اومد
حسی که به شوگا داشتم عجیب بود
اما حس خوبی بود
شوگا: اومم بیدار شدی
ا.ت: اوهوم صبح بخیر
شوگا: برو صبحانه بخور شب غذاتو نخوردی
ا.ت: خوابم میومد زود خوابیدم
هانول: مامانی من با بابا بازی کردم(کیوت)
ا.ت: اوممم خوبه
شوگا ویو
استرس داشتم میترسیدم ا.ت منو نخواد میترسیدم دوستم نداشته باشه
برای همین با هانول بازی کردم
تا از استرسم که شه
ا.ت با لبخند داشت ما رو نگاه میکرد بعد از خوردن صبحانه باهم کارتون دیدیم بخاطر هانول ذوقی که میشد از چشمای ل.ت و هانول بخاطر کارتون دیدن ببینم برام لذت بخش بود یه مادر برای دیدن کارتون ذوق داشت
نشستیم رو کاناپه و کارتون دیدیم
۲ ساعت بعد
ا.ت ویو
کارتون تموم شد رفتم تو اتاقم و یکم خوابیدم
۴ساعت بعد
با صدای هانول که منو صدا میکرد از خواب بلند شدم
هانول: مامانی پاشو
ا.ت: اوممم برو منم میام(هعی این منم موقعی که بابام برای مدرسم بیدارم میکنه)
ساعت ۸ بود اوه دیگه وقتشه جوابمو به شوگا بگم
به آرایش کردم یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم و
رفتن پایین با شوگا که رو کاناپه منتظر وایساده بود مواجه شدم
شوگا: خب..
ا.ت: بیا بریم رو پشت بوم
شوگا: اوک
ا.ت: آجوما حواست به هانول باشه
آجوما: چشم خانم
رفتیم بالای پشت بوم
شوگا: خبببب بگو
ا.ت: اممم خب من یه حسی بهت دارم و
شوگا: آره یا نه
ا.ت: اممممم نه
شوگا: چی(بغض)
ا.ت: امممم متاسفم من اصن دوست ندارم
شوگا: هوففف بیخیال میدونستم دوستم نداری(گریه)
ا.ت: دوست ندارم چون عاشقتم شوگولی(داد)
شوگا: چ چی
ا.ت: من دوست ندارم بلکه عاشقتم و قول میدم تا آخر عمرم باهات باشم
شوگا: میدونی تنبیه میشی.
ا.ت: چرا
شوگا: چون گریم انداختی
ا.ت:حیححح
شوگا ویو
ا.ت و گرفتم بغل و بردمش سمت اتاق هانول حواسش به آجوما بود و...
رفتیم تو اتاق و ا.ت (آره دیگه اهم اهم کردن اصمات خواستین پی پیام بدید)
فردا صبح
ا.ت ویو
فردا صبح با دل درد از خواب بلند شدم شوگا بیدار بود و زل زده بود به من باهم رفتیم پایین که با حرفی که هانول زد خشکم
هانول: مامان بابا دیشب چی کار میکردین باهم
ا.ت: اممم چیزه چیزه
شوگا: بازی میکردیم
هانول: باجه ولی امروز بلیم شهرباجی(باشه ولی امروز بریم شهر بازی)
شوگا: باشه حالا بریم صبحونه بخوریم بعدش میریم شهربازی(خنده)
و.... پایان
(پارت آخر )
ا.ت ویو فردا صبح
با صدای خنده های هانول از خواب بلند شدم انگار داشت با یکی بازی میکرد رفتم دستشویی و کارای مربوط رو انجام دادم و از اتاق خارج شدم از پله ها اومدن پایین که شوک بهم وارد شد شوگا و هانول داشتن باهم بازی میکردن لبخند روی لبام اومد
حسی که به شوگا داشتم عجیب بود
اما حس خوبی بود
شوگا: اومم بیدار شدی
ا.ت: اوهوم صبح بخیر
شوگا: برو صبحانه بخور شب غذاتو نخوردی
ا.ت: خوابم میومد زود خوابیدم
هانول: مامانی من با بابا بازی کردم(کیوت)
ا.ت: اوممم خوبه
شوگا ویو
استرس داشتم میترسیدم ا.ت منو نخواد میترسیدم دوستم نداشته باشه
برای همین با هانول بازی کردم
تا از استرسم که شه
ا.ت با لبخند داشت ما رو نگاه میکرد بعد از خوردن صبحانه باهم کارتون دیدیم بخاطر هانول ذوقی که میشد از چشمای ل.ت و هانول بخاطر کارتون دیدن ببینم برام لذت بخش بود یه مادر برای دیدن کارتون ذوق داشت
نشستیم رو کاناپه و کارتون دیدیم
۲ ساعت بعد
ا.ت ویو
کارتون تموم شد رفتم تو اتاقم و یکم خوابیدم
۴ساعت بعد
با صدای هانول که منو صدا میکرد از خواب بلند شدم
هانول: مامانی پاشو
ا.ت: اوممم برو منم میام(هعی این منم موقعی که بابام برای مدرسم بیدارم میکنه)
ساعت ۸ بود اوه دیگه وقتشه جوابمو به شوگا بگم
به آرایش کردم یه لباس خیلی خوشگل پوشیدم و
رفتن پایین با شوگا که رو کاناپه منتظر وایساده بود مواجه شدم
شوگا: خب..
ا.ت: بیا بریم رو پشت بوم
شوگا: اوک
ا.ت: آجوما حواست به هانول باشه
آجوما: چشم خانم
رفتیم بالای پشت بوم
شوگا: خبببب بگو
ا.ت: اممم خب من یه حسی بهت دارم و
شوگا: آره یا نه
ا.ت: اممممم نه
شوگا: چی(بغض)
ا.ت: امممم متاسفم من اصن دوست ندارم
شوگا: هوففف بیخیال میدونستم دوستم نداری(گریه)
ا.ت: دوست ندارم چون عاشقتم شوگولی(داد)
شوگا: چ چی
ا.ت: من دوست ندارم بلکه عاشقتم و قول میدم تا آخر عمرم باهات باشم
شوگا: میدونی تنبیه میشی.
ا.ت: چرا
شوگا: چون گریم انداختی
ا.ت:حیححح
شوگا ویو
ا.ت و گرفتم بغل و بردمش سمت اتاق هانول حواسش به آجوما بود و...
رفتیم تو اتاق و ا.ت (آره دیگه اهم اهم کردن اصمات خواستین پی پیام بدید)
فردا صبح
ا.ت ویو
فردا صبح با دل درد از خواب بلند شدم شوگا بیدار بود و زل زده بود به من باهم رفتیم پایین که با حرفی که هانول زد خشکم
هانول: مامان بابا دیشب چی کار میکردین باهم
ا.ت: اممم چیزه چیزه
شوگا: بازی میکردیم
هانول: باجه ولی امروز بلیم شهرباجی(باشه ولی امروز بریم شهر بازی)
شوگا: باشه حالا بریم صبحونه بخوریم بعدش میریم شهربازی(خنده)
و.... پایان
۸.۵k
۲۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.