• نیم ساعت بعد •
• نیم ساعت بعد •
' از ماشین پیاده شدم و درو برای نورا باز کردم دستشو گرفتم و بردم سمت عمارت فکر کنم با چیزی که ببینه شوک شه اما فکر کنم لازمه ببینش خدمتکارا در عمارت رو باز کردن نورا رو بردم سمت کاناپه ای که پشت ستون بود فردی که روی کاناپه نشسته بود رو صدا زدم
کوک: خانم کیم؟
....: از جام بلند شدم با چیزی که دیدم سر جام خشک شدم انگار صاقعه به سرم برخورد کرده بود پاهام سست شده بود نمیدونستم چطور اما روی پاهام ایستاده بودم
" چشمام داشت درست میدید؟ اون؟ خودشه؟
کوک: نمیخوای به مامانت سلام کنی؟
نورا:(نگاهی به کوک اندختم با مردمکی که میلرزید لبمو تر کردم) مامان؟ اون مامانمه؟
(مادر نورا)م.ن: ن....نورا
" بدون هیچ معطلی دویدم سمتش و به آغوش کشیدمش شونه هاش تکون میخورد اینطور که معلوم بود داشت گریه میکردم منم بغضمو آزاد کردم و گذاشتم غمی که طی این چند سال روی دوشم بوده خالی بشه
• 5 مین بعد •
م.ن: از نورا جدا شدم صورتشو بوسیدم و یه دل سیر نگاهش کردم که با صدای آقای جئون به خودم اومدم
کوک: الان من باید به شما بگم مادر؟(خنده)
م.ن: جانممم؟(شوک)
کوک: مادر جان دخترتون دل منو برده(خنده)
نورا: یااا به من چه(قیافه در هم)
کوک: تو با این اخلاقات دل منو بردی نینی کوچولو(خنده)
م.ن: خوب خوب دل و قلوه ندین(خنده)
نورا: خانم کیم چیز ببخشید مامان این سال ها کجا بودین؟
م.ن: اگه فکر میکنی با خانم کیم راحت تری بگو خوب راستش داستانش طولانیه(لبخند)
کوک: نورا بیبی
نورا:(با حالت سوالی به صورتش نگاه کردم)
" با حالت سوالی به کوک نگاه کردم که دیدم روی زانو هاش فرود اومد جعبه کوچیکی رو از جیبش در آورد جعبه رو باز کرد و به صورتم زل زد
کوک: بیبی گرل میای کنار هم دنیامونو قشنگ تر کنیم؟ با من ازدواج میکنی؟
" توی شوک مونده بودم که اینا همش نقشه بود کلمه آره تیکه تیکه از دهنم بیرون میومد کوک با صورت ذوق زده از جاش بلند شد و به سمت لبم هجوم آورد
• 1 مین بعد •
م.ن: منم که از همه جا بی خبر با دهن باز بهشون نگاه میکردم
' بعد یک مین از نورا جدا شدم به خانم کیم نگاه کردم که با دهن باز بهمون زل زده بود یه حسی تو وجودم قلقلک میخورد که یهو
کوک: نورا نورا اسم بچه هامون چی بزاریمم؟ خونمون کجا باشهه؟ تختای بچه ها اتاقمون چیی؟ چند تا بچههه؟ توی کدوم عمارت زندگی کنیمم؟خانم کیم با ما میادد؟
نورا: کوک کوک خونسرد باش اروم باش
" با اینکه خودم الان نزدیک بود از ذوق زیاد پاره شم اما به روی خودم نیاوردم
کوک: وایسا وایسا عروسی هفته دیگستتت
نورا: کوک؟ هفته دیگهه؟ چرا انقدر زوددد
م.ن: هی نورا آقای جئون راست میگن
کوک: بهم بگین جونگ کوک مادر(لبخند)
م.ن:(لبخند)
نورا: اخه خیلی زوده
کوک: نخیر خیلیم دیره تازه
' از ماشین پیاده شدم و درو برای نورا باز کردم دستشو گرفتم و بردم سمت عمارت فکر کنم با چیزی که ببینه شوک شه اما فکر کنم لازمه ببینش خدمتکارا در عمارت رو باز کردن نورا رو بردم سمت کاناپه ای که پشت ستون بود فردی که روی کاناپه نشسته بود رو صدا زدم
کوک: خانم کیم؟
....: از جام بلند شدم با چیزی که دیدم سر جام خشک شدم انگار صاقعه به سرم برخورد کرده بود پاهام سست شده بود نمیدونستم چطور اما روی پاهام ایستاده بودم
" چشمام داشت درست میدید؟ اون؟ خودشه؟
کوک: نمیخوای به مامانت سلام کنی؟
نورا:(نگاهی به کوک اندختم با مردمکی که میلرزید لبمو تر کردم) مامان؟ اون مامانمه؟
(مادر نورا)م.ن: ن....نورا
" بدون هیچ معطلی دویدم سمتش و به آغوش کشیدمش شونه هاش تکون میخورد اینطور که معلوم بود داشت گریه میکردم منم بغضمو آزاد کردم و گذاشتم غمی که طی این چند سال روی دوشم بوده خالی بشه
• 5 مین بعد •
م.ن: از نورا جدا شدم صورتشو بوسیدم و یه دل سیر نگاهش کردم که با صدای آقای جئون به خودم اومدم
کوک: الان من باید به شما بگم مادر؟(خنده)
م.ن: جانممم؟(شوک)
کوک: مادر جان دخترتون دل منو برده(خنده)
نورا: یااا به من چه(قیافه در هم)
کوک: تو با این اخلاقات دل منو بردی نینی کوچولو(خنده)
م.ن: خوب خوب دل و قلوه ندین(خنده)
نورا: خانم کیم چیز ببخشید مامان این سال ها کجا بودین؟
م.ن: اگه فکر میکنی با خانم کیم راحت تری بگو خوب راستش داستانش طولانیه(لبخند)
کوک: نورا بیبی
نورا:(با حالت سوالی به صورتش نگاه کردم)
" با حالت سوالی به کوک نگاه کردم که دیدم روی زانو هاش فرود اومد جعبه کوچیکی رو از جیبش در آورد جعبه رو باز کرد و به صورتم زل زد
کوک: بیبی گرل میای کنار هم دنیامونو قشنگ تر کنیم؟ با من ازدواج میکنی؟
" توی شوک مونده بودم که اینا همش نقشه بود کلمه آره تیکه تیکه از دهنم بیرون میومد کوک با صورت ذوق زده از جاش بلند شد و به سمت لبم هجوم آورد
• 1 مین بعد •
م.ن: منم که از همه جا بی خبر با دهن باز بهشون نگاه میکردم
' بعد یک مین از نورا جدا شدم به خانم کیم نگاه کردم که با دهن باز بهمون زل زده بود یه حسی تو وجودم قلقلک میخورد که یهو
کوک: نورا نورا اسم بچه هامون چی بزاریمم؟ خونمون کجا باشهه؟ تختای بچه ها اتاقمون چیی؟ چند تا بچههه؟ توی کدوم عمارت زندگی کنیمم؟خانم کیم با ما میادد؟
نورا: کوک کوک خونسرد باش اروم باش
" با اینکه خودم الان نزدیک بود از ذوق زیاد پاره شم اما به روی خودم نیاوردم
کوک: وایسا وایسا عروسی هفته دیگستتت
نورا: کوک؟ هفته دیگهه؟ چرا انقدر زوددد
م.ن: هی نورا آقای جئون راست میگن
کوک: بهم بگین جونگ کوک مادر(لبخند)
م.ن:(لبخند)
نورا: اخه خیلی زوده
کوک: نخیر خیلیم دیره تازه
۳.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.