پارت دوازدهم
بهش قول دادم حتی روی کاغذ نوشتم و امضا کردم که اتفاقی واسه بچه ها نیوفته.
بالاخره سهون بهوش اومد . فک کنم بیشتر از این که فشار روش باشه خسته بود.
ماجرا رو براش گفتم اولش باورش نشد اما بعد شروع کرد به گریه کردن .
سهون__________________________________
باورم نمیشه یعنی واقعا میخوان کمک کنن .اونم نه به ضمانت من به ضمانت چانیول هیونگ .
به یوهان پیام دادم :
(کی کارو شروع میکنیم)
بلافاصله جواب داد :
(فردا)
اولین محموله فردا میاد ؟؟
(کجا بیایم؟)
جواب داد:
(برات ادرسو میفرستم)
رفتم به بچه ها خبر دادم که فردا باید آماده باشن .
بکهیون________________________________
آدرس یه خونه خرابه بیرون از شهر بود .
حس خوبی بهش ندارم حس میکنم یه جای کار ایراد
داره . یهو یه صدای جیغ اومد .
من یکی به شخصه پشمام ریخت بقیه رو نمی دونم .
یه دختر دست و پا بسته که از قضا یونا بود رو انداختن جلومون .
سهون خیلی سعی کرد خونسرد باشه اما نتونست و
بدو دویید سمت یونا و سعی کرد بازش کنه که نمیدونم
از کجاش یه چاقو در آورد و شروع به بریدن چسبا کرد.
هیچکس هیچی نمی گفت که یه صدای خنده ی وحشتناکی اومد . اول فکر کردم کریسه بعد دیدم یه پسر قد بلند و جذاب آروم آروم داره میاد سمت ما .
پسر _ خب هر دوازده تاتون خوش اومدین
سوهو_ اگه اشتباه نکنم تو باید یوهان باشی .
یوهان_ درسته من همونم که شما باید ازش عطاعت کنین....
امیدوارم خوشتون بیاد 💕
لایک و کامنت یادت نره لاولی ❤️
بالاخره سهون بهوش اومد . فک کنم بیشتر از این که فشار روش باشه خسته بود.
ماجرا رو براش گفتم اولش باورش نشد اما بعد شروع کرد به گریه کردن .
سهون__________________________________
باورم نمیشه یعنی واقعا میخوان کمک کنن .اونم نه به ضمانت من به ضمانت چانیول هیونگ .
به یوهان پیام دادم :
(کی کارو شروع میکنیم)
بلافاصله جواب داد :
(فردا)
اولین محموله فردا میاد ؟؟
(کجا بیایم؟)
جواب داد:
(برات ادرسو میفرستم)
رفتم به بچه ها خبر دادم که فردا باید آماده باشن .
بکهیون________________________________
آدرس یه خونه خرابه بیرون از شهر بود .
حس خوبی بهش ندارم حس میکنم یه جای کار ایراد
داره . یهو یه صدای جیغ اومد .
من یکی به شخصه پشمام ریخت بقیه رو نمی دونم .
یه دختر دست و پا بسته که از قضا یونا بود رو انداختن جلومون .
سهون خیلی سعی کرد خونسرد باشه اما نتونست و
بدو دویید سمت یونا و سعی کرد بازش کنه که نمیدونم
از کجاش یه چاقو در آورد و شروع به بریدن چسبا کرد.
هیچکس هیچی نمی گفت که یه صدای خنده ی وحشتناکی اومد . اول فکر کردم کریسه بعد دیدم یه پسر قد بلند و جذاب آروم آروم داره میاد سمت ما .
پسر _ خب هر دوازده تاتون خوش اومدین
سوهو_ اگه اشتباه نکنم تو باید یوهان باشی .
یوهان_ درسته من همونم که شما باید ازش عطاعت کنین....
امیدوارم خوشتون بیاد 💕
لایک و کامنت یادت نره لاولی ❤️
۹.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.