باران خونp65
ویو نامجون
چشمام رو باز کردم یکم سرم گیج میرفت ولی هوشیار بودم متوجه شدم که ا/ت کنارمه و توی خودش جمع شده و پاهاش رو توی شکمش فشار داده بود
دستمو بردم سمتش و روس شکمش رو ماشاژ دادم که تکون خورد مثل یه بچه توی بغلم گرفتمشو پیشونیش رو بوسیدم که بیدار شد
ا/ت: اممممممممم
نامجون: خوبی؟
ا/ت: اینو من باید از تو بپرسم شب اول میخواستی خودتو به چخ بدی
نامجون: ببخشید، دلت درد میکنه؟
ا/ت: نه
نامجون: دروغ نگو الان دیگه قدرتامو دارم میتونم همه چیز رو حس کنم
ا/ت: اره خیلی هم درد میکنه دلم میخواد خودکشی کنم
نامجون: مسموم شدی
ا/ت: خودم میدونم دنبال مسکن گشتم ولی پیدا نکردم
نامجون: من مسکن نمیخورم که تو خونه داشته باشم
ا/ت: راستی یه قرص توی کمد بود البته یکی نبود یه عالمه بود کپسولی بود و قرمز روشم هیچی نداشت اونا چی بودن؟
نامجون: بنظرت قرمز یعنی چی این که سوال پرسیدن نداره
ا/ت: یعنی..
نامجون: بله درسته
ا/ت: فکر میکردم نمیخوری
نامجون: اگه نخورم میمیرم{ زبانم لال}
ا/ت: خدا نکنه
چرخیدو شروع به نوازش کردن موهام کرد
صورتمو توی دستای ضریفش گرفت و نزدیک خودش کرد
لباش رو روی لبام گذاشت از این کارش خوشم اومد
چرخوندمش و جاهامون رو عوض کردم
نامجون: شیتون شدی
ا/ت: مسکن پیدا کردم
نامجون: دیوونه
ا/ت: بریم بیرون
نامجون: اره
ا/ت: کجا؟
نامجون: یه افسانه داریم ما توی کره اینکه اگه شب ازدواج کنار رود هان قدم بزنی خوشبخت میشی
ا/ت: به افسانه ها باور ندارم ولی باشه بریم
پرش رود هان...
چشمام رو باز کردم یکم سرم گیج میرفت ولی هوشیار بودم متوجه شدم که ا/ت کنارمه و توی خودش جمع شده و پاهاش رو توی شکمش فشار داده بود
دستمو بردم سمتش و روس شکمش رو ماشاژ دادم که تکون خورد مثل یه بچه توی بغلم گرفتمشو پیشونیش رو بوسیدم که بیدار شد
ا/ت: اممممممممم
نامجون: خوبی؟
ا/ت: اینو من باید از تو بپرسم شب اول میخواستی خودتو به چخ بدی
نامجون: ببخشید، دلت درد میکنه؟
ا/ت: نه
نامجون: دروغ نگو الان دیگه قدرتامو دارم میتونم همه چیز رو حس کنم
ا/ت: اره خیلی هم درد میکنه دلم میخواد خودکشی کنم
نامجون: مسموم شدی
ا/ت: خودم میدونم دنبال مسکن گشتم ولی پیدا نکردم
نامجون: من مسکن نمیخورم که تو خونه داشته باشم
ا/ت: راستی یه قرص توی کمد بود البته یکی نبود یه عالمه بود کپسولی بود و قرمز روشم هیچی نداشت اونا چی بودن؟
نامجون: بنظرت قرمز یعنی چی این که سوال پرسیدن نداره
ا/ت: یعنی..
نامجون: بله درسته
ا/ت: فکر میکردم نمیخوری
نامجون: اگه نخورم میمیرم{ زبانم لال}
ا/ت: خدا نکنه
چرخیدو شروع به نوازش کردن موهام کرد
صورتمو توی دستای ضریفش گرفت و نزدیک خودش کرد
لباش رو روی لبام گذاشت از این کارش خوشم اومد
چرخوندمش و جاهامون رو عوض کردم
نامجون: شیتون شدی
ا/ت: مسکن پیدا کردم
نامجون: دیوونه
ا/ت: بریم بیرون
نامجون: اره
ا/ت: کجا؟
نامجون: یه افسانه داریم ما توی کره اینکه اگه شب ازدواج کنار رود هان قدم بزنی خوشبخت میشی
ا/ت: به افسانه ها باور ندارم ولی باشه بریم
پرش رود هان...
۹۷۱
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.