White Rose 🤍 ⁶
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم ساعت ۸ بود
امروز اولین روز بود که اچا میخواست بره مهد کودک
آماده شدم ساعت تقریبا ساعت یه ربع به ۹ بود سریع سوار تاکسی شدم
رسیدم جلوی امارت طبق معمول جونگ کوک داشت برای سرکار حاضر میشد
اچا: اخ جون مامان ات
جونگ کوک: سلام خانم ات
ات: سلام
اچا رو آماده کردم و با اتوبوس مهد کودک به طرف مهد کودک رفتند
کوک: خانم ات اچا تا دو ساعت دیگه میاد اومد لطفا بهش غذا بدید و دندوناش هم مسواک بزنید خب اگه
کاری ندارید من بدم شرکت
ات: چشم
کوک: خداحافظ
کوک ویو]
دوست داشتم پیش ات بمونم چون اون دختر خیلی باهوش و خوشگلیه کاشکی میتونستم بیشتر باهاش وقت بگذرونم اااااا من دارم چی میگم ...
به سمت شرکت حرکت کردم به همه سلام دادم
منشی : آقای جئون خوش اومدین
کوک: مرسی لطفا قهوه ام رو به اتاقم بیار
منشی: چشم
امروز اولین روز بود که اچا میخواست بره مهد کودک
آماده شدم ساعت تقریبا ساعت یه ربع به ۹ بود سریع سوار تاکسی شدم
رسیدم جلوی امارت طبق معمول جونگ کوک داشت برای سرکار حاضر میشد
اچا: اخ جون مامان ات
جونگ کوک: سلام خانم ات
ات: سلام
اچا رو آماده کردم و با اتوبوس مهد کودک به طرف مهد کودک رفتند
کوک: خانم ات اچا تا دو ساعت دیگه میاد اومد لطفا بهش غذا بدید و دندوناش هم مسواک بزنید خب اگه
کاری ندارید من بدم شرکت
ات: چشم
کوک: خداحافظ
کوک ویو]
دوست داشتم پیش ات بمونم چون اون دختر خیلی باهوش و خوشگلیه کاشکی میتونستم بیشتر باهاش وقت بگذرونم اااااا من دارم چی میگم ...
به سمت شرکت حرکت کردم به همه سلام دادم
منشی : آقای جئون خوش اومدین
کوک: مرسی لطفا قهوه ام رو به اتاقم بیار
منشی: چشم
۴۴.۶k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.