مافیای سختگیر فصل دوم part 18
کوک ویو
شب را روی کاناپه خوابیدم و صبح از خواب بیدار شدم که یهو دیدم یکی داره زنگ در را میزنه .. بلند شدم و رفتم در را باز کردم و دیدم میاست ... خیلی عصبی شدم .. و گفتم
کوک : چی میخوای ( یکم بلند و عصبی )
میا : ... کوک بزار بیام داخل باهات کار دارم
کوک : ( نیشخند ) .. زنگیم را خراب کردی .. بس نیست .. حالا هم میخوای بیای باهام حرف بزنی ( داد و عصبی و خواست در را ببنده )
میا : صبر کن ..کوک داره زود قضاوت میکنی .. ا.ت بهت خیانت نکرده .. اون بیگناهه .. ( ویهو ...)
ا.ت ویو
داخل اتاق بودم که یهو دیدم انگار پایین صدای میا میاد و انگار داره با کوک دعوا میکنه .. سریع بلند شدم و رفتم پایین و دیدم میا و کوک دارن دعوا میکنن و کوک میخواد در را روی میا ببنده و سریع رفتم و گفتم ...
ا.ت : بزار بیاد داخل..
کوک : ( نیشخند ) .. هنوز هم میخوای .. بیاد داخل .. ( عصبی )
ا.ت : .. بزار بیاد.. اگه نیاد منم از این خونه میرم..
کوک : ... باشه .. بیاد داخل.. اما من اینجا نمیمونم ( و رفت داخل اتاق کارش )
میا : اما .. من .. ( کوک رفت )
ا.ت : ول کن .. چیشده .. چرا اینجایی
میا : .. بیا بشین ا.ت ( و میا و ا.ت نشستند )
ا.ت : چیشده ( و میا از داخل کیفش فلش را دراورد )
میا : .. بیا این فیلم دوربین های باره و ثابت میکنه که تو بی گناهی .. ( و فلش را داد به میا )
ا.ت : ... جدی میگی
میا : اره ..
ا.ت : ممنونم میا ..
میا : خواهش میکنم ( و ا.ت را بغل کرد )
میا : .. خب من دیگه میرم ..
ا.ت : حالا بمون ..
میا : نه .. تو همینجوریش هم میونت با کوک خوب نیست دیگه من که اومدم فکر کنم بدتر بشه .. همون بهتره من برم ..
ا.ت : ...پس .. باشه
میا : کاری داشتی بهم زنگ بزن
ا.ت : ..باشه ( و میا رفت )
ا.ت ویو
چیکار کنم .. یعنی الان بهش نشون بدم .. نه .. اول خودم میبینمش بعد به کوک نشونش میدم .. رفتم داخل اتاق و لپ تاپ را برداشتم و فلش را زدم داخلش و فیلم را باز کردم... داخل فیلم مشخص بود که اون داره دست من را میکشه و من بیهوش شدم و این بیگناهیم را ثابت میکرد ... خوشحال شدم و خواستم برم به کوک بدمش و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق کارش و دیدم کوک اماده شده و داره میره .. و گفتم ..
ا.ت : کجا میری ..
کوک: باید برم شرکت ( یکم سرد )
ا.ت : کی برمیگردی
کوک : نمیدونم ( و رفت )
ا.ت ویو
اوووووف نشد .. بهش بدم .. گذاشتم تا بعد به کوک بدمش .. و رفتم بالا ..
(پرش زمان به ظهر )
ا.ت ویو
ظهر شده بود .. اجوما غذا را درست کرده بود و منم خوردم و بعد دوباره برگشتم داخل اتاق و نشستم روی تخت که یهو دیدم مامان کوک داره بهم زنگ میزنه .. و منم برداشتم
ا.ت : الو سلام
م.ک : سلام دخترم خوبی
ا.ت : ممنون .. خوبم
م.ک: کوک هم خوبه
ا.ت : .. اره .. خوبه
م.ک : عزیزم.. برای شب با کوک بیاید خونه ی ما
ا.ت : چیزی شده
م.ک : نه فقط.. یه مهمونی کوچولو عه
ا.ت : .. باشه پس ما شب با کوک میایم
م.ک : باشه عزیزم.. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
مامان کوک امشب من و کوک را دعوت کرده بود زنگ زدم به کوک تا بهش بگم که شب باید بریم خونه ی مامانش اینا ..
ا.ت : الو .. سلام
کوک : سلام .. ( یکم سرد )
کوک : چیشده
ا.ت : چیزی نیست فقط مامانت برای شب ما را دعوت کرد و گفت یه مهمونی کوچولوعه
کوک : .. باشه .. تو برو منتظر من نمون من هروقت رسیدم خونه میام ( یکم سرد)
ا.ت : یعنی .. باهم نمیریم ( بغض )
کوک : .. نه ..
ا.ت : باشه .. پس خداحافظ ( بغض )
کوک : خداحافظ ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
از اینکه کوک باهام نمیاد خیلی ناراحت شدم .. امشب تصمیم گرفتم که فلش را به کوک بدم و دیگه رابطمون باهم خوب بشه ... ساعت ۶ بود .. رفتم حموم و بعد از نیم ساعت اومدم بیرون و موهام را خشک کردم و لباسم را پوشیدم و اماده شدم و به ساعت نگاه کردم و دیدم نزدیکای ۷ کیفم را برداشتم و از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت خونه مامان کوک و بعد از چند مین رسیدم...
پارت ۱۸ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۷۵
کامنت: ۴۰
شب را روی کاناپه خوابیدم و صبح از خواب بیدار شدم که یهو دیدم یکی داره زنگ در را میزنه .. بلند شدم و رفتم در را باز کردم و دیدم میاست ... خیلی عصبی شدم .. و گفتم
کوک : چی میخوای ( یکم بلند و عصبی )
میا : ... کوک بزار بیام داخل باهات کار دارم
کوک : ( نیشخند ) .. زنگیم را خراب کردی .. بس نیست .. حالا هم میخوای بیای باهام حرف بزنی ( داد و عصبی و خواست در را ببنده )
میا : صبر کن ..کوک داره زود قضاوت میکنی .. ا.ت بهت خیانت نکرده .. اون بیگناهه .. ( ویهو ...)
ا.ت ویو
داخل اتاق بودم که یهو دیدم انگار پایین صدای میا میاد و انگار داره با کوک دعوا میکنه .. سریع بلند شدم و رفتم پایین و دیدم میا و کوک دارن دعوا میکنن و کوک میخواد در را روی میا ببنده و سریع رفتم و گفتم ...
ا.ت : بزار بیاد داخل..
کوک : ( نیشخند ) .. هنوز هم میخوای .. بیاد داخل .. ( عصبی )
ا.ت : .. بزار بیاد.. اگه نیاد منم از این خونه میرم..
کوک : ... باشه .. بیاد داخل.. اما من اینجا نمیمونم ( و رفت داخل اتاق کارش )
میا : اما .. من .. ( کوک رفت )
ا.ت : ول کن .. چیشده .. چرا اینجایی
میا : .. بیا بشین ا.ت ( و میا و ا.ت نشستند )
ا.ت : چیشده ( و میا از داخل کیفش فلش را دراورد )
میا : .. بیا این فیلم دوربین های باره و ثابت میکنه که تو بی گناهی .. ( و فلش را داد به میا )
ا.ت : ... جدی میگی
میا : اره ..
ا.ت : ممنونم میا ..
میا : خواهش میکنم ( و ا.ت را بغل کرد )
میا : .. خب من دیگه میرم ..
ا.ت : حالا بمون ..
میا : نه .. تو همینجوریش هم میونت با کوک خوب نیست دیگه من که اومدم فکر کنم بدتر بشه .. همون بهتره من برم ..
ا.ت : ...پس .. باشه
میا : کاری داشتی بهم زنگ بزن
ا.ت : ..باشه ( و میا رفت )
ا.ت ویو
چیکار کنم .. یعنی الان بهش نشون بدم .. نه .. اول خودم میبینمش بعد به کوک نشونش میدم .. رفتم داخل اتاق و لپ تاپ را برداشتم و فلش را زدم داخلش و فیلم را باز کردم... داخل فیلم مشخص بود که اون داره دست من را میکشه و من بیهوش شدم و این بیگناهیم را ثابت میکرد ... خوشحال شدم و خواستم برم به کوک بدمش و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق کارش و دیدم کوک اماده شده و داره میره .. و گفتم ..
ا.ت : کجا میری ..
کوک: باید برم شرکت ( یکم سرد )
ا.ت : کی برمیگردی
کوک : نمیدونم ( و رفت )
ا.ت ویو
اوووووف نشد .. بهش بدم .. گذاشتم تا بعد به کوک بدمش .. و رفتم بالا ..
(پرش زمان به ظهر )
ا.ت ویو
ظهر شده بود .. اجوما غذا را درست کرده بود و منم خوردم و بعد دوباره برگشتم داخل اتاق و نشستم روی تخت که یهو دیدم مامان کوک داره بهم زنگ میزنه .. و منم برداشتم
ا.ت : الو سلام
م.ک : سلام دخترم خوبی
ا.ت : ممنون .. خوبم
م.ک: کوک هم خوبه
ا.ت : .. اره .. خوبه
م.ک : عزیزم.. برای شب با کوک بیاید خونه ی ما
ا.ت : چیزی شده
م.ک : نه فقط.. یه مهمونی کوچولو عه
ا.ت : .. باشه پس ما شب با کوک میایم
م.ک : باشه عزیزم.. خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
مامان کوک امشب من و کوک را دعوت کرده بود زنگ زدم به کوک تا بهش بگم که شب باید بریم خونه ی مامانش اینا ..
ا.ت : الو .. سلام
کوک : سلام .. ( یکم سرد )
کوک : چیشده
ا.ت : چیزی نیست فقط مامانت برای شب ما را دعوت کرد و گفت یه مهمونی کوچولوعه
کوک : .. باشه .. تو برو منتظر من نمون من هروقت رسیدم خونه میام ( یکم سرد)
ا.ت : یعنی .. باهم نمیریم ( بغض )
کوک : .. نه ..
ا.ت : باشه .. پس خداحافظ ( بغض )
کوک : خداحافظ ( و قطع کرد)
ا.ت ویو
از اینکه کوک باهام نمیاد خیلی ناراحت شدم .. امشب تصمیم گرفتم که فلش را به کوک بدم و دیگه رابطمون باهم خوب بشه ... ساعت ۶ بود .. رفتم حموم و بعد از نیم ساعت اومدم بیرون و موهام را خشک کردم و لباسم را پوشیدم و اماده شدم و به ساعت نگاه کردم و دیدم نزدیکای ۷ کیفم را برداشتم و از خونه اومدم بیرون و رفتم سمت خونه مامان کوک و بعد از چند مین رسیدم...
پارت ۱۸ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک: ۷۵
کامنت: ۴۰
۲۲.۵k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.