پارت ۸ شتو و ا/ت
ولی اولش نفهمید شما این نقاشی رو کشیدی بعد که تو راه خونه بود [*راه خونتون تقریبا یکیه *]یادش افتاد شما فقط تو کلاس میتونید به این خوبی نقاشی بکشید و دید که ایزاوا به شما شک کرد پس وقتی دید شما جلوش هستید دویید طرفتون و صداتون کرد ولی بلند نه 《باکوگو اینجا زود تر رفته بود چون کار داشت 》
شتو :( هی ا/ت یه می تونم تا خونه پیشت باشم ؟ )
ا/ت :( ا خب اره چرا که نه )
شتو :( ممنون بابت نقاشی *با گونه های یکم سرخ * )
ا/ت :(ها چی کدوم نقاشی درباره چی داری حرف میزنی 😅)
شتو خنده ریزی میکنه و میگه :(میدونم ت و اون رو کشیدی چون فقط تویی که انقدر نقاشی خوبه تو کلاس )
ا/ت هول کرده بود و گفت :( ام خب مرسی )
شتو :( ا/ت ... یادته اون روز توی زنگ تفریح میخواستم یه چیزی بهت بگم ؟ )
ا/ت :( اره یادمه چطور ؟)
شتو :(خب میخواستم بگم وقتی پیش هم دیگه هستیم .... خب نمیدونم اسم این حس چیه ولی یه آرامش خاصی دارم.... اسم این حس چیه چرا پیش بقیه این حس و ندارم ...؟)
ا/ت که داشت آب میشد :( چی .... ام خب شتو سان مطمعن هستید که این حس رو نسبت به من دارید ؟)
شتو :(اره مطمعن هستم )
ا/ت :( خب چطوری بگم ..... اسم این حس دوست داشتن.... یعنی شما الان ام چطوره از خواهرت بخای که این رو برات توضیح بده شاید اون بهتر بفهمه 😅)
شتو تقریبا میدونست چی به چیه ولی میخواستم از خود ا/ت مطمعن شه
پس شتو مطمعن شد اسم حسش چیه اره درسته شتو عاشق ا/ت شده ...
ولی نمیخواست که اینو بگه کامل چون میدونست باکوگو پارش میکنه /=
شتو :( ا/ت ممنونم که تا الان پیشم بودی ) و بغلت کرد و سریع در رفت چون خیلیییی هردوتون خجالت کشیدید اون راه خودشو رفت و تو هم راه خودتو رفتی رسیدی خونه هنوز وقتی به حرف ها و بغلی که کردید فکر میکنی سرخ میشی وقتی وارد خونه شدی لپات گل افتاده بود که باکوگو ازت پرسید :(چته چرا این شکلی شدی ؟ ) 《با حالت تعجبی گفت 》
ا/ت :( هیچی چیزه فقط یکم گرمه من خوبم )و رفتی
که موقع رفتن باکوگو علامت سوالی نگات میکرد
کاراتو کردی و نشستی تا نقاشی رو کامل کنی ولی تا آهنگو گذاشتی باکوگو اومد تو اتاقت وقتی نقاشی رو دید گفت :( هی میبینم گرگ کوچولو داره نقاشی کوچیکیشو میکشه اونم با دوست کوچیکی) 《اینجا با حالت نیشخند گفت و منظورش شتو بود از دوست کوچیکی 》
ا/ت :( تا به خودش اومد و گفت اوی تو ای،جا چیکار میکنی و البته فکر کردم بازم میخوای قرقر کنی که دارم یه عکس رو با شتو میکشم )
باکوگو :( خب دیگه حوصله ی اینکه شما رو از هم جدا کنم ندارم بعدشم اون دوستت هستش نه دوست پسرت ....- مگه نه؟)
ا/ت :( اره خب ما دوست معمولی هستیم فقط چرا امروز آنقدر مهربون شدی ؟)
همون موقع باکوگو گفت (💢مهربون نشدم مجبورم از دست تو، حالا هم زود کاراتو تموم کن بخواب فردا کار دارم بیرون تو هم باید بیایی )
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب بچه ها امید وارم خوشتون اومده باشه ف دا بقیش رو میزارم جانههههه ♡
شتو :( هی ا/ت یه می تونم تا خونه پیشت باشم ؟ )
ا/ت :( ا خب اره چرا که نه )
شتو :( ممنون بابت نقاشی *با گونه های یکم سرخ * )
ا/ت :(ها چی کدوم نقاشی درباره چی داری حرف میزنی 😅)
شتو خنده ریزی میکنه و میگه :(میدونم ت و اون رو کشیدی چون فقط تویی که انقدر نقاشی خوبه تو کلاس )
ا/ت هول کرده بود و گفت :( ام خب مرسی )
شتو :( ا/ت ... یادته اون روز توی زنگ تفریح میخواستم یه چیزی بهت بگم ؟ )
ا/ت :( اره یادمه چطور ؟)
شتو :(خب میخواستم بگم وقتی پیش هم دیگه هستیم .... خب نمیدونم اسم این حس چیه ولی یه آرامش خاصی دارم.... اسم این حس چیه چرا پیش بقیه این حس و ندارم ...؟)
ا/ت که داشت آب میشد :( چی .... ام خب شتو سان مطمعن هستید که این حس رو نسبت به من دارید ؟)
شتو :(اره مطمعن هستم )
ا/ت :( خب چطوری بگم ..... اسم این حس دوست داشتن.... یعنی شما الان ام چطوره از خواهرت بخای که این رو برات توضیح بده شاید اون بهتر بفهمه 😅)
شتو تقریبا میدونست چی به چیه ولی میخواستم از خود ا/ت مطمعن شه
پس شتو مطمعن شد اسم حسش چیه اره درسته شتو عاشق ا/ت شده ...
ولی نمیخواست که اینو بگه کامل چون میدونست باکوگو پارش میکنه /=
شتو :( ا/ت ممنونم که تا الان پیشم بودی ) و بغلت کرد و سریع در رفت چون خیلیییی هردوتون خجالت کشیدید اون راه خودشو رفت و تو هم راه خودتو رفتی رسیدی خونه هنوز وقتی به حرف ها و بغلی که کردید فکر میکنی سرخ میشی وقتی وارد خونه شدی لپات گل افتاده بود که باکوگو ازت پرسید :(چته چرا این شکلی شدی ؟ ) 《با حالت تعجبی گفت 》
ا/ت :( هیچی چیزه فقط یکم گرمه من خوبم )و رفتی
که موقع رفتن باکوگو علامت سوالی نگات میکرد
کاراتو کردی و نشستی تا نقاشی رو کامل کنی ولی تا آهنگو گذاشتی باکوگو اومد تو اتاقت وقتی نقاشی رو دید گفت :( هی میبینم گرگ کوچولو داره نقاشی کوچیکیشو میکشه اونم با دوست کوچیکی) 《اینجا با حالت نیشخند گفت و منظورش شتو بود از دوست کوچیکی 》
ا/ت :( تا به خودش اومد و گفت اوی تو ای،جا چیکار میکنی و البته فکر کردم بازم میخوای قرقر کنی که دارم یه عکس رو با شتو میکشم )
باکوگو :( خب دیگه حوصله ی اینکه شما رو از هم جدا کنم ندارم بعدشم اون دوستت هستش نه دوست پسرت ....- مگه نه؟)
ا/ت :( اره خب ما دوست معمولی هستیم فقط چرا امروز آنقدر مهربون شدی ؟)
همون موقع باکوگو گفت (💢مهربون نشدم مجبورم از دست تو، حالا هم زود کاراتو تموم کن بخواب فردا کار دارم بیرون تو هم باید بیایی )
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خب بچه ها امید وارم خوشتون اومده باشه ف دا بقیش رو میزارم جانههههه ♡
۷.۹k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.