پشت صحنه "P15"
ویو فلیکس
همه چیزش داشت دیونم میکرد چشاش لباش و بوی مست کنندش...
من واقعا این حسو طی یه ماه به دست آوردم من تو این ۴ سال لارا رو به چشم دوست و منیجر خودم میدیدم ولی الان یه حسی نسبت بهش داشتم که واقعا دیونم میکرد
ویو ادمین:
فلیکس کمی خودشو به لارا نزدیک کرد که لارا چشاشو بست و دستشو که دور گردن فلیکس بود رو فشار داد
ولی حرارت فلیکس اونقد بالا رفته بود که اصلا حواسش نبود کمی دیگه نزدیکش شد جوری که الان اگه حرف بزنن لباشوش به هم برخورد میکنه
فلیکس:لارا..
لارا با استرس ادامه داد:ب..بله؟
فلیکس خودشو کنترل کرد و کمی رفت عقب و با نهایت جدیت گفت:شب بخیر
از روی لارا بلند شد ولی لارا تو همین وضیعت بود و هنوز چشاشو نتونسته بود باز کنه
که فلیکس چراغو بست و امد اونطرف تخت دراز کشید
لارا کمی نفس راحتی کشید و چشاشو باز کرد که دید فلیکس پتو رو روش کشید و دوباره به چشاش زل زد..
فلیکس:اونجوری نگام نکن...
لارا:آع چرا؟
فلیکس:کنترلمو از دست میدم!
فلیکس اینو گفت و رفت اونور تخت و دیگه حرفی نزد
لارا هم خسته بود بعد از کمی فکر کردن به خواب فرو رفت..
ویو لارا ساعت ۸ صبح..
با برخورد خورشید به چشام چشامو باز کردم
گوشیو برداشتم و به ساعت نگاه کردم ۸ صبح بود بلند شدم رفتم سمت سرویس بهداشتی کار های نیازمو برطرف کردم موهامو دم اسبی بستم لباس های دیروزم اتو شده رو رخت آویز بودن اونارو پوشیدم رفتم بیرون فلیکس هنوز تو خواب بود.. رفت سمتش نشستم رو به روش و به صورتش زل زدم..
لارا:ولی اینقد زیبای اول صبحی باور نکردنیه!:)
فلیکس خندید که باعث شد لارا پراش بریزه
فلیکس:نشنیده بگیرم تا خجالت نکشی؟
لارا از رو زمین بلند شد و گفت:یااا لی فلیکس قصد جونتو کردی؟
برگشتم خواستم برم که فلیکس دستمو گرفت و کشید که افتادم رو باهاش...
فلیکس:دوباره بگو میخوام دوباره بشنوم!
لارا:یا دستمو ول کن(خواست بلند شه که فلیکس نذاشت!)
فلیکس:دوباره بگو
لارا:چیرو؟
فلیکس:خودت بهتر میدونی
لارا استرسشو نادیده گرفت و لب زد:اینقد زیبای اول صبحی باور نکردنیه!
فلیکس خندید و گفت:خودت تو آینه خودتو دیدی؟
لارا سرشو انداخت پایین که فلیکس از چونش گرفت و سرشو بالا آورد
فلیکس:تو خیلی زیباتر از منی..
همه چیزش داشت دیونم میکرد چشاش لباش و بوی مست کنندش...
من واقعا این حسو طی یه ماه به دست آوردم من تو این ۴ سال لارا رو به چشم دوست و منیجر خودم میدیدم ولی الان یه حسی نسبت بهش داشتم که واقعا دیونم میکرد
ویو ادمین:
فلیکس کمی خودشو به لارا نزدیک کرد که لارا چشاشو بست و دستشو که دور گردن فلیکس بود رو فشار داد
ولی حرارت فلیکس اونقد بالا رفته بود که اصلا حواسش نبود کمی دیگه نزدیکش شد جوری که الان اگه حرف بزنن لباشوش به هم برخورد میکنه
فلیکس:لارا..
لارا با استرس ادامه داد:ب..بله؟
فلیکس خودشو کنترل کرد و کمی رفت عقب و با نهایت جدیت گفت:شب بخیر
از روی لارا بلند شد ولی لارا تو همین وضیعت بود و هنوز چشاشو نتونسته بود باز کنه
که فلیکس چراغو بست و امد اونطرف تخت دراز کشید
لارا کمی نفس راحتی کشید و چشاشو باز کرد که دید فلیکس پتو رو روش کشید و دوباره به چشاش زل زد..
فلیکس:اونجوری نگام نکن...
لارا:آع چرا؟
فلیکس:کنترلمو از دست میدم!
فلیکس اینو گفت و رفت اونور تخت و دیگه حرفی نزد
لارا هم خسته بود بعد از کمی فکر کردن به خواب فرو رفت..
ویو لارا ساعت ۸ صبح..
با برخورد خورشید به چشام چشامو باز کردم
گوشیو برداشتم و به ساعت نگاه کردم ۸ صبح بود بلند شدم رفتم سمت سرویس بهداشتی کار های نیازمو برطرف کردم موهامو دم اسبی بستم لباس های دیروزم اتو شده رو رخت آویز بودن اونارو پوشیدم رفتم بیرون فلیکس هنوز تو خواب بود.. رفت سمتش نشستم رو به روش و به صورتش زل زدم..
لارا:ولی اینقد زیبای اول صبحی باور نکردنیه!:)
فلیکس خندید که باعث شد لارا پراش بریزه
فلیکس:نشنیده بگیرم تا خجالت نکشی؟
لارا از رو زمین بلند شد و گفت:یااا لی فلیکس قصد جونتو کردی؟
برگشتم خواستم برم که فلیکس دستمو گرفت و کشید که افتادم رو باهاش...
فلیکس:دوباره بگو میخوام دوباره بشنوم!
لارا:یا دستمو ول کن(خواست بلند شه که فلیکس نذاشت!)
فلیکس:دوباره بگو
لارا:چیرو؟
فلیکس:خودت بهتر میدونی
لارا استرسشو نادیده گرفت و لب زد:اینقد زیبای اول صبحی باور نکردنیه!
فلیکس خندید و گفت:خودت تو آینه خودتو دیدی؟
لارا سرشو انداخت پایین که فلیکس از چونش گرفت و سرشو بالا آورد
فلیکس:تو خیلی زیباتر از منی..
۸.۰k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.