جنگ برای تو ( پارت 25)
جونگ کوک : مادر.... ندیمه ی من نیومده ؟
هه سو : منظورت عشقته؟
جونگ کوک : چی
هه سو : نمیخواد پنهان کنی پسر... خودم همچی رو میدونم
تو باید خیلی زودتر به من میگفتی
جونگ کوک : فکر کردم اونو مناسب ما نمیدونید
هه سو : این چه حرفیه بچه؟ اون دختره خیلی خوبیه
جونگ کوک : کجاست؟ اصلا اومده؟
هه سو: مگه میشه نیاد؟ دلش برات یه ذره شده
جونگ کوک : میشه بگی بیاد؟
هه سو : از دست تو بچه
سوریو....
سوریو : بله
هه سو :جونگ کوک میخواد ببینتت
سوریو : م.. منو
هه سو : آره... برو داخل
.....
جونگ کوک: سوریو....
سوریو : جونگ کوک
جونگ کوک : چرا نمیای جلو
سوریو : استرس دارم
جونگ کوک : چرا دختر
سوریو :میترسم دعوام کنی
جونگ کوک : هوم... نه بیا
بیا پیشم که دلم برات یه ذره شده
سوریو : دلت برام تنگ شده بود که این بلا رو به سر خودت آوردی؟
جونگ کوک : جالبه که برات مهم بودم
سوریو : حرف نزن... میخوام نگات کنم، شاید خیلی نتونم ببینمت
جونگ کوک : چرا....
سوریو : هیچی اصلا ولش کن
ببین جونگ کوک ملکه بهم گفت چند روز دیگه با ولیعهد ملاقات کنم تا بیشتر باهم آشنا بشیم ولی اومدم که ازت اجازه بگیرم چون خیلی مطمئن نیستم
جونگ کوک : برو... ولی هرچی شد باید بیای و بهم بگی باشه؟
سوریو : اوهوم... باشه
جونگ کوک : سوریو من میخوام تلافی این همه دلتنگی رو دربیارم
و صورت سوریو رو گرفت و شروع کرد به بوسيدن لباش... هم بغلش کرده بود و هم میبوسیدش، سوریو خجالت میکشید چون مادر جونگ کوک هم اونجا بود و داشت اونارو میدید
جونگ کوک متوجه نگاه مادرش شد و سوریو رو ول کرد
هه سو : نمیدونستم از این کارام بلدی
جونگ کوک : ببخشید مادر
هه سو : چرا؟ داری به کسی که دوسش داری عشق میورزی
جونگ کوک :ولی مادر
هه سو : گوش کن ببین چی میگم جونگ کوک.... اون الان عضو جدید خانواده ی ماست باید حسابی حواست بهش باشه
جونگ کوک : مادر ولی اون خیلی وقته عضو خانواده ی ما شده
من میخوام با اون ازدواج کنم
هه سو : پس باید از ولیعهد بگیریش... باید به خاطر اون جلوی ملکه وایستی
جونگ کوک : من حتما این کارو میکنم مادر....
هه سو : منظورت عشقته؟
جونگ کوک : چی
هه سو : نمیخواد پنهان کنی پسر... خودم همچی رو میدونم
تو باید خیلی زودتر به من میگفتی
جونگ کوک : فکر کردم اونو مناسب ما نمیدونید
هه سو : این چه حرفیه بچه؟ اون دختره خیلی خوبیه
جونگ کوک : کجاست؟ اصلا اومده؟
هه سو: مگه میشه نیاد؟ دلش برات یه ذره شده
جونگ کوک : میشه بگی بیاد؟
هه سو : از دست تو بچه
سوریو....
سوریو : بله
هه سو :جونگ کوک میخواد ببینتت
سوریو : م.. منو
هه سو : آره... برو داخل
.....
جونگ کوک: سوریو....
سوریو : جونگ کوک
جونگ کوک : چرا نمیای جلو
سوریو : استرس دارم
جونگ کوک : چرا دختر
سوریو :میترسم دعوام کنی
جونگ کوک : هوم... نه بیا
بیا پیشم که دلم برات یه ذره شده
سوریو : دلت برام تنگ شده بود که این بلا رو به سر خودت آوردی؟
جونگ کوک : جالبه که برات مهم بودم
سوریو : حرف نزن... میخوام نگات کنم، شاید خیلی نتونم ببینمت
جونگ کوک : چرا....
سوریو : هیچی اصلا ولش کن
ببین جونگ کوک ملکه بهم گفت چند روز دیگه با ولیعهد ملاقات کنم تا بیشتر باهم آشنا بشیم ولی اومدم که ازت اجازه بگیرم چون خیلی مطمئن نیستم
جونگ کوک : برو... ولی هرچی شد باید بیای و بهم بگی باشه؟
سوریو : اوهوم... باشه
جونگ کوک : سوریو من میخوام تلافی این همه دلتنگی رو دربیارم
و صورت سوریو رو گرفت و شروع کرد به بوسيدن لباش... هم بغلش کرده بود و هم میبوسیدش، سوریو خجالت میکشید چون مادر جونگ کوک هم اونجا بود و داشت اونارو میدید
جونگ کوک متوجه نگاه مادرش شد و سوریو رو ول کرد
هه سو : نمیدونستم از این کارام بلدی
جونگ کوک : ببخشید مادر
هه سو : چرا؟ داری به کسی که دوسش داری عشق میورزی
جونگ کوک :ولی مادر
هه سو : گوش کن ببین چی میگم جونگ کوک.... اون الان عضو جدید خانواده ی ماست باید حسابی حواست بهش باشه
جونگ کوک : مادر ولی اون خیلی وقته عضو خانواده ی ما شده
من میخوام با اون ازدواج کنم
هه سو : پس باید از ولیعهد بگیریش... باید به خاطر اون جلوی ملکه وایستی
جونگ کوک : من حتما این کارو میکنم مادر....
۲۷.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.