پروژه شکست خورده پارت 27 : ابراز عشق
پروژه شکست خورده پارت 27 : ابراز عشق
شدو ❤️🖤 :
همه تو اتاق من جمع شده بودیم .
فک کنم قرار بود در مورد اتفاقی که تو جنگل افتاده بود صحبت کنیم .
سونیک _ خب النا .... فک میکنم میدونی قراره درمورد چی صحبت کنیم .
النا _ خب .......
سونیک _ میشه بگی دقیقا تو جنگل چه اتفاقی افتاد ؟
النا _ عاممم ... کدوم اتفاق .
سونیک _ تو بین زمین و هوا معلق بودی و یسری حاله مشکی و سفید دورت . دقیقا چه خبر بود ؟
النا _ خب .... راستش ... آه . من سعی داشتم طرف تاریکمو کنترل کنم . به سیلور هم گفته بودم .
همه نگاهها رفت سمت سیلور .
سیلور _ چیه ؟ بهم گفته بود به کسی نگم .
_ چرا بهمون نگفتی ؟
النا _ میدونستم اگه بهتون بگم سعی میکنید جلومو بگیرید .
خب ... راست میگفت .
اگه بهمون میگفت قطعا نمیذاشتیم بره تو جنگل .
_ خیل خب بیاین این بحثو کنار بذاریم .
چی شد که من از جنگل اومدم اینجا ؟
النا از رو صندلی بلند شد .
النا _ شدو ، علائم تو دارن بیشتر و بیشتر میشن . این یکی از علائمه . ممکنه بازم اینجوری بشی . درد شدیدی رو تو قفسه سینت و دنده هات احساس میکنی و از حال میری .
پس که اینطور .
علائم من داشتن رشد میکردن و طرف تاریکم به بیداری نزدیکتر میشد .
النا دستشو گذاشت رو شونم .
النا _ ما کمکت میکنیم شدو . هر اتفاقی که بیوفته ، ما پیشتیم .
بهش لبخند زدم .
امی داد زد _ خیل خب دیگه کافیه . جو اتاق خیلی سنگین شده . کی پایه یه مهمونی کوچیکه ؟
سیلور _ به نظرم ایده خوبیه . این چند وقت همش استرس کشیدیم .
ناکلز _ منم موافقم .
سونیک _ پس چرا وایسادین ؟ باید وسایل مهمونی رو آماده کنیم . تو هم میای شدز ؟
النا _ فکر نکنم ضرری داشته باشه مگه نه شدو ؟
_ اگه تو میگی باشه .
و دستم رو گذاشتم رو سرش .
خندید .
.........
.........
دو ساعت مونده بود تا امی کیک رو درست کنه و مهمونی شروع بشه .
صدای جیغ بلندی رو شنیدیم .
سیلور _ داداش بزرگه اون ..... چی بود ؟
سونیک _ شبیه صدای جیغ بود .
_ البته که صدای جیغ بود . میرم ببینم چی شده .
النا بود .
تو اتاقش بود و روی زمین نشسته بود . چشماش درشت شده بودن .
_ النا ... خوبی ؟
با ترس آینه رو نشون داد .
نه ..... یا شاید هم آره .
_ باشه ، باشه . چیزی نیست . آروم باش دختر .
دستشو گرفتم و از رو زمین بلندش کردم .
دستش خیلی سرد بود . معلوم بود خیلی ترسیده .
بغلش کردم و سرشو تو خز روی سینم فرو بردم .
دستاشو پشت کمرم قفل کرد و محکم بغلم کرد .
نشستیم روی تخت .
از چهره ش معلوم بود که هنوز میترسه .
_ النا ، تو اونو دیدی ؟
سرشو به نشونه آره تکون داد .
_ خیل خب همه چی آرومه دختر . اون اینجا نیست ، خب ؟ دیگه قرار نیست اون هیولا تو رو کنترل کنه . پس دیگه نگران چیزی نباش باشه ؟
و گونش رو بوسیدم .
النا 🤍🌼:
همونطور که روی تخت نشسته بودیم شدو سعی میکرد منو آروم کنه .
یهو کاری کرد که چشمام از تعجب درشت شدن .
گونم رو بوسید .
فکر کنم صورتم سرخ شده چون شدو خیلی ریز خندید .
منم خندیدم و محکم بغلش کردم .
اونقدر محکم بغلش کردم که به پشت افتاد .
سرمو روی سینش گذاشتم .
شروع کرد به ناز کردن خارهام .
شدو _ تو واقعا دختر جالبی هستی .
و خندید .
دوباره سرخ شدم .
شدو _ خیل خب دیگه . باید بریم پایین . وگرنه بقیه مشکوک میشن .
دوتایی خندیدیم .
دستمو گرفت و منو به طرف راه پله کشوند .
تو راه داشتم به اون بوسه فکر میکردم .
یعنی اون یه نوع ..... ابراز عشق بود ؟
شدو ❤️🖤 :
همه تو اتاق من جمع شده بودیم .
فک کنم قرار بود در مورد اتفاقی که تو جنگل افتاده بود صحبت کنیم .
سونیک _ خب النا .... فک میکنم میدونی قراره درمورد چی صحبت کنیم .
النا _ خب .......
سونیک _ میشه بگی دقیقا تو جنگل چه اتفاقی افتاد ؟
النا _ عاممم ... کدوم اتفاق .
سونیک _ تو بین زمین و هوا معلق بودی و یسری حاله مشکی و سفید دورت . دقیقا چه خبر بود ؟
النا _ خب .... راستش ... آه . من سعی داشتم طرف تاریکمو کنترل کنم . به سیلور هم گفته بودم .
همه نگاهها رفت سمت سیلور .
سیلور _ چیه ؟ بهم گفته بود به کسی نگم .
_ چرا بهمون نگفتی ؟
النا _ میدونستم اگه بهتون بگم سعی میکنید جلومو بگیرید .
خب ... راست میگفت .
اگه بهمون میگفت قطعا نمیذاشتیم بره تو جنگل .
_ خیل خب بیاین این بحثو کنار بذاریم .
چی شد که من از جنگل اومدم اینجا ؟
النا از رو صندلی بلند شد .
النا _ شدو ، علائم تو دارن بیشتر و بیشتر میشن . این یکی از علائمه . ممکنه بازم اینجوری بشی . درد شدیدی رو تو قفسه سینت و دنده هات احساس میکنی و از حال میری .
پس که اینطور .
علائم من داشتن رشد میکردن و طرف تاریکم به بیداری نزدیکتر میشد .
النا دستشو گذاشت رو شونم .
النا _ ما کمکت میکنیم شدو . هر اتفاقی که بیوفته ، ما پیشتیم .
بهش لبخند زدم .
امی داد زد _ خیل خب دیگه کافیه . جو اتاق خیلی سنگین شده . کی پایه یه مهمونی کوچیکه ؟
سیلور _ به نظرم ایده خوبیه . این چند وقت همش استرس کشیدیم .
ناکلز _ منم موافقم .
سونیک _ پس چرا وایسادین ؟ باید وسایل مهمونی رو آماده کنیم . تو هم میای شدز ؟
النا _ فکر نکنم ضرری داشته باشه مگه نه شدو ؟
_ اگه تو میگی باشه .
و دستم رو گذاشتم رو سرش .
خندید .
.........
.........
دو ساعت مونده بود تا امی کیک رو درست کنه و مهمونی شروع بشه .
صدای جیغ بلندی رو شنیدیم .
سیلور _ داداش بزرگه اون ..... چی بود ؟
سونیک _ شبیه صدای جیغ بود .
_ البته که صدای جیغ بود . میرم ببینم چی شده .
النا بود .
تو اتاقش بود و روی زمین نشسته بود . چشماش درشت شده بودن .
_ النا ... خوبی ؟
با ترس آینه رو نشون داد .
نه ..... یا شاید هم آره .
_ باشه ، باشه . چیزی نیست . آروم باش دختر .
دستشو گرفتم و از رو زمین بلندش کردم .
دستش خیلی سرد بود . معلوم بود خیلی ترسیده .
بغلش کردم و سرشو تو خز روی سینم فرو بردم .
دستاشو پشت کمرم قفل کرد و محکم بغلم کرد .
نشستیم روی تخت .
از چهره ش معلوم بود که هنوز میترسه .
_ النا ، تو اونو دیدی ؟
سرشو به نشونه آره تکون داد .
_ خیل خب همه چی آرومه دختر . اون اینجا نیست ، خب ؟ دیگه قرار نیست اون هیولا تو رو کنترل کنه . پس دیگه نگران چیزی نباش باشه ؟
و گونش رو بوسیدم .
النا 🤍🌼:
همونطور که روی تخت نشسته بودیم شدو سعی میکرد منو آروم کنه .
یهو کاری کرد که چشمام از تعجب درشت شدن .
گونم رو بوسید .
فکر کنم صورتم سرخ شده چون شدو خیلی ریز خندید .
منم خندیدم و محکم بغلش کردم .
اونقدر محکم بغلش کردم که به پشت افتاد .
سرمو روی سینش گذاشتم .
شروع کرد به ناز کردن خارهام .
شدو _ تو واقعا دختر جالبی هستی .
و خندید .
دوباره سرخ شدم .
شدو _ خیل خب دیگه . باید بریم پایین . وگرنه بقیه مشکوک میشن .
دوتایی خندیدیم .
دستمو گرفت و منو به طرف راه پله کشوند .
تو راه داشتم به اون بوسه فکر میکردم .
یعنی اون یه نوع ..... ابراز عشق بود ؟
۲.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.