for love P7
for love p7
_ رز من واقعا معذرت میخوام
+ معذرت میخای چون میدونی کیم
_ نه واقعا اینطور نیست قرار بود ازت معذرت بخوام
+ چطور؟
کوک دستشو تو جیبش فرو برد و یه باکس دراورد.
در باکسو باز کردم و یه گردنبند دیدم
_ اینو قرار بود بدم بهت... البته قرار نبود بدم به تو قرار بودم بدم به رز که تویی
_ میدونی همه این قضیه ها گیج کنندست
اوهومی گفتم که با دیدن عمارتمون فهمیدم رسیدیم.
پیاده شدم و از جونگ کوک خداحافظی کردم.
داشتم وارد میشدم که با بوق جونگ کوک برگشتم
دوتا تقه زدم به پنجره که پنجره رو باز کنه
_ نمیخای حساب کنی؟
+چییی؟
انگشتشو دوبار زد رو لپش
با فهمیدن منظورت ناخودآگاه لبخند زدم
+ هی هی هی قرا نیست ببو.سمت
_ اوکی
از ماشین پیاده شد
_ پس من میبو.سمت
اومد سمتم میخاستم بدوئم که منو از پشت گرفت منو رو ماشین خم کرد و بو.سه ای رورلبام زد
مات و مبهوت بهش نگاه کردم نمیدونستم چیشده
سوار ماشین شد و با جمله
_ گودبای بیبی گرل
از کنارم رد شد
این اولین کیس زندگیم بود و به خاطرش ضربان قلبم به حدی تند بود که لرزششو رو لباسم حس میکردم
نفس عمیقی کشیدمو وارد خونه شدم
«شب»
داشتم تو پیج اینستاگرام جونگ کوک میگشتم که مامانم بهم گفت برای رفتن به خونه جئون ها آماده شیم.
بلند شدم و یه شومیز و دامن پوشیدم
وقتی رفتم پایین مامان بهم نگاه کرد و سرشو تکون داد
م.ر : شبیه فرانسویا شدی
مامان کلاه فرانسویشو از سرش درآورد و رو سرم گزاشت
میخاست بهم بگه خوشگل شدم که بابا نزاشت
ب.ر : نمیخاین بیاین؟
منو مامان رفتیم و سوار ماشین شدیم.
بابا اونقدر تا عمارت جئون ها کند رفت که مامان حدود صد بار بهش گفت اونا شام رو خوردن
بعد از اینکه به عمارت جئون ها رسیدیم مینجی در رو باز کرد
بعد از سلام و احوال پرسی کردن با خانواده جئون میخواستم با جونگ کوک سلام و احوال پرسی کنم که فهمیدم نیست
از مامان جونگ کوک پرسیدم کجاست ولی اونم چیزی نمیدونست
یکهو گوشی بابای جونگ کوک زنگ خورد و بعد از سلام کردن با بهت با شخص پشت تلفن حرف میزد
_ اوه.....شما نمیدونید چی شده.....خودمو میرسونم.....گفتین سانسانگ دیگه؟.....ممنونم
مینجی پرسید
م: بابا چیزی شده
با حرفی که پدر جونگ کوک زد دیگه تپش قلبمو حس نکردم
ب.ج :........
هلو لاولیااااا
هیچی فقط اسلاید دوم لباس رز
اسلاید سوم گردنبندی که کوک به رز داد
_ رز من واقعا معذرت میخوام
+ معذرت میخای چون میدونی کیم
_ نه واقعا اینطور نیست قرار بود ازت معذرت بخوام
+ چطور؟
کوک دستشو تو جیبش فرو برد و یه باکس دراورد.
در باکسو باز کردم و یه گردنبند دیدم
_ اینو قرار بود بدم بهت... البته قرار نبود بدم به تو قرار بودم بدم به رز که تویی
_ میدونی همه این قضیه ها گیج کنندست
اوهومی گفتم که با دیدن عمارتمون فهمیدم رسیدیم.
پیاده شدم و از جونگ کوک خداحافظی کردم.
داشتم وارد میشدم که با بوق جونگ کوک برگشتم
دوتا تقه زدم به پنجره که پنجره رو باز کنه
_ نمیخای حساب کنی؟
+چییی؟
انگشتشو دوبار زد رو لپش
با فهمیدن منظورت ناخودآگاه لبخند زدم
+ هی هی هی قرا نیست ببو.سمت
_ اوکی
از ماشین پیاده شد
_ پس من میبو.سمت
اومد سمتم میخاستم بدوئم که منو از پشت گرفت منو رو ماشین خم کرد و بو.سه ای رورلبام زد
مات و مبهوت بهش نگاه کردم نمیدونستم چیشده
سوار ماشین شد و با جمله
_ گودبای بیبی گرل
از کنارم رد شد
این اولین کیس زندگیم بود و به خاطرش ضربان قلبم به حدی تند بود که لرزششو رو لباسم حس میکردم
نفس عمیقی کشیدمو وارد خونه شدم
«شب»
داشتم تو پیج اینستاگرام جونگ کوک میگشتم که مامانم بهم گفت برای رفتن به خونه جئون ها آماده شیم.
بلند شدم و یه شومیز و دامن پوشیدم
وقتی رفتم پایین مامان بهم نگاه کرد و سرشو تکون داد
م.ر : شبیه فرانسویا شدی
مامان کلاه فرانسویشو از سرش درآورد و رو سرم گزاشت
میخاست بهم بگه خوشگل شدم که بابا نزاشت
ب.ر : نمیخاین بیاین؟
منو مامان رفتیم و سوار ماشین شدیم.
بابا اونقدر تا عمارت جئون ها کند رفت که مامان حدود صد بار بهش گفت اونا شام رو خوردن
بعد از اینکه به عمارت جئون ها رسیدیم مینجی در رو باز کرد
بعد از سلام و احوال پرسی کردن با خانواده جئون میخواستم با جونگ کوک سلام و احوال پرسی کنم که فهمیدم نیست
از مامان جونگ کوک پرسیدم کجاست ولی اونم چیزی نمیدونست
یکهو گوشی بابای جونگ کوک زنگ خورد و بعد از سلام کردن با بهت با شخص پشت تلفن حرف میزد
_ اوه.....شما نمیدونید چی شده.....خودمو میرسونم.....گفتین سانسانگ دیگه؟.....ممنونم
مینجی پرسید
م: بابا چیزی شده
با حرفی که پدر جونگ کوک زد دیگه تپش قلبمو حس نکردم
ب.ج :........
هلو لاولیااااا
هیچی فقط اسلاید دوم لباس رز
اسلاید سوم گردنبندی که کوک به رز داد
۴.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.