پارت ۱۴ فصل دو
ات ویو
به سمت خونه راه افتادم وبه جونگکوک و تهیون و جیمین فکر میکردم به اینکه چطور سه تاشون رو بازی دادم
ولی اون جیمین از فکرم بیرون نمیرفت اون لبا اون صورتش اون حسی که بهم میده دلم میخواد یه بار دیگه طعم لباشو بدون هیچ شرطی بچشم ولی حیف که دیگه نمیشه
توی این فکرا بودم که رسیدم
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در خواستم کلید رو بندازم توی قفل در ولی در رفت عقب
در خونه باز بود چاقویی که پنهان کرده بودمو در آوردم و رفتم تو
تا رفتم تو از شدت تعجب چشمام به درشت ترین حالتش در اومده بود
تهیون:خوش اومدی پرنسس
ات:تو اینجا چیکار میکنی
اسلحشو روی سر جیمین گذاشته بود و دستش روی ماشه بود
تهیون:فکر کردی خیلی باهوشی و من و جونگکوک اون شنود و نقشه هاتو متوجه نمیشیم
ات:به هر حال من نقشه جایگزین دارم
و اگه دستت رو از روی ماشه برنداری هانا میمیره
فکر کردی اگه بخوای با جونگکوک و لارا فراریش بدی من نمی فهمم
همین الان اگه من بخوام اون هواپیما سقوط میکنه
تهیونگ :فکر کردی باور میکنم
ات:بهت ثابت میکنم
یه فیلم از داخل هواپیما بهش نشون دادم
تهیون:اگه بهشون آسیبی بزنی زندت نمی زارم
ات:اسلحتو از روی سرش بردار و گمشو
ات ویو
ترس رو توی چشماش میدیم
اسلحشو آروم از روی سرش برداشت و رفت
تا رفت نشستم پیش جیمین
ات:خوبی؟
جیمین :مگه برات فرقی هم میکنه
ات:اینطوری نگو
جیمین:چیه مگه دروغ میگم
ات ویو
سعی کردم اشک هامو کنترل کنم ولی نشد
خیلی آروم داشتم گریه میکردم که دستی زیر پاهام حس کردمو یه دفعه روی هوا معلق شدم
جیمین:درسته خیلی بهم بدی کردی ولی برام هنوز همون خرگوش کوچولویی حتی اگه تو اون نباشی
جیمین ویو
بردمش طبقا بالا رفتیم تو اتاق گذاشتمش روی تخت و شروع کردم به بوسیدنش
شرط ۵۰ تا کامنت
به سمت خونه راه افتادم وبه جونگکوک و تهیون و جیمین فکر میکردم به اینکه چطور سه تاشون رو بازی دادم
ولی اون جیمین از فکرم بیرون نمیرفت اون لبا اون صورتش اون حسی که بهم میده دلم میخواد یه بار دیگه طعم لباشو بدون هیچ شرطی بچشم ولی حیف که دیگه نمیشه
توی این فکرا بودم که رسیدم
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در خواستم کلید رو بندازم توی قفل در ولی در رفت عقب
در خونه باز بود چاقویی که پنهان کرده بودمو در آوردم و رفتم تو
تا رفتم تو از شدت تعجب چشمام به درشت ترین حالتش در اومده بود
تهیون:خوش اومدی پرنسس
ات:تو اینجا چیکار میکنی
اسلحشو روی سر جیمین گذاشته بود و دستش روی ماشه بود
تهیون:فکر کردی خیلی باهوشی و من و جونگکوک اون شنود و نقشه هاتو متوجه نمیشیم
ات:به هر حال من نقشه جایگزین دارم
و اگه دستت رو از روی ماشه برنداری هانا میمیره
فکر کردی اگه بخوای با جونگکوک و لارا فراریش بدی من نمی فهمم
همین الان اگه من بخوام اون هواپیما سقوط میکنه
تهیونگ :فکر کردی باور میکنم
ات:بهت ثابت میکنم
یه فیلم از داخل هواپیما بهش نشون دادم
تهیون:اگه بهشون آسیبی بزنی زندت نمی زارم
ات:اسلحتو از روی سرش بردار و گمشو
ات ویو
ترس رو توی چشماش میدیم
اسلحشو آروم از روی سرش برداشت و رفت
تا رفت نشستم پیش جیمین
ات:خوبی؟
جیمین :مگه برات فرقی هم میکنه
ات:اینطوری نگو
جیمین:چیه مگه دروغ میگم
ات ویو
سعی کردم اشک هامو کنترل کنم ولی نشد
خیلی آروم داشتم گریه میکردم که دستی زیر پاهام حس کردمو یه دفعه روی هوا معلق شدم
جیمین:درسته خیلی بهم بدی کردی ولی برام هنوز همون خرگوش کوچولویی حتی اگه تو اون نباشی
جیمین ویو
بردمش طبقا بالا رفتیم تو اتاق گذاشتمش روی تخت و شروع کردم به بوسیدنش
شرط ۵۰ تا کامنت
۱۸.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.