تو مال منی پارت4
لوسی:حتما ،با اجازه مرخص میشم پرنسس
آنجلا:سرمو تکون دادم و اونم رفت بیرون نفس عمیقی کشیدم که اتفاق صبح یادم افتاد که حسابی خجالت کشیدمو و از دست جیمین عصبی شدم بعد ۱۰ دقیقه لوسی وارد اتاق شد و چیز هایی که ازش خواسته بودم رو روی میز گذاشت و رفت بیرون......
وقتی پرونده ها تموم شد قرار دادی که قرار بود امروز امضا بشه رو باز کردم اسم اون شخص کیم تهیونگ بود کمی برام آشنا بود ولی نمیتونستم به خاطر بیارم بعد از نگاه کردن به قرار داد میزم رو مرتب کردم و از اتاقم خارج شدم روبه لوسی گفتم
آنجلا:کسی بدون اجازه من وارد اتاقم نشه
لوسی :حتما بانو
آنجلا:خیلی گشنه بودم صوبونه هم چیزی نخورده بودم پس به طرف رستوران معروف انگلیس حرکت کردم
وقتی رسیدم جلوی در پر از بادیگارد بود تعجب کردم وارد مغازه شدم سالون پایین کسی نبود جز یک پسر که کاملا سیاه پوشیده بود و در حال خوردن استیک با شراب قرمز بود گارسون منو به طرف بالا هدایت کرد که به طبقه بالا رفتم مثل تراس بود میز کنار نرده ها رو انتخاب کردم و نشستم از بالا پایین دیده میشد برام عجیب بود چرا طبقه پایین خالیه فقط یک دلیل وجود داره که اونم اشراف زاده بودن طرفه به پایین نگاهی انداختم که دیدم همون پسره داشت به من نگاه میکرد هول کردم و سرمو چرخوندم گارسون اومد و سفارشمو دادم و پرسیدم:
آنجلا: چرا طبقه پایین فقط یک نفر نشسته؟
گارسون:اوه پرنسس خوش آمدید .. ایشون اشراف زاده هستن برای امنیت کل طبقه پایین رو رزرو کردن
آنجلا:اوه که اینطور و شما منو؟
گارسون:مگه میشه کسی پرنسس انگلیس رو نشناسه
آنجلا:آه لطف دارید
گارسون:همین حالا میگم سفارشتونو حاظر کنن
آنجلا:ممنونم
گارسون:وظیفه ست پرنسس
آنجلا:گارسون رفت واقعا عجیب بود شاهزاده فرانسه اینجا چی میخواست؟!
بعد از ۱۵ دقیقه سفارشم رو آوردن که منم مشغول شدم چون خیلی گرسنه بودم ....
آنجلا:غذام تموم شد که گارسون رو صدا زدم و صورت حساب رو خواستم و بعد از پرداختش بلند شدم از پله اول خواستم بیام پایین که گوشیم زنگ خورد به هوای اون تا گوشی رو از کیفم دربیارم از پله ها پایین میرفتم به پله های آخری میرسیدم همون پسره رو دیدم که داشت به سمت در حرکت میکرد ولی نمیدونم چیشد که پام پیچ خورد تعادلمو از دست دادم و کم مونده بود با زمین سرد برخورد کنم چشامو از ترس بستم و جیغ خفه ای کشیدم که یهو توی هوا معلق شدم چشامو به آرومی باز کردم که دیدم براید بغل یکیم تند برگشتم تا ببینم کیه که دیدم همون پسرست چقدر چشاش جذاب بود انگار سیاه چاله بود که آدم توش گیر میوفتاد دیگه از اونجا خلاصی نداشت با بهت به چشماش زل زده بودم و اونم به چشام زل زده بود هنوز توی بغلش بودم بادیگارد هاش خواست بیاد جلو که به سمتشون برگشت و گفت که نیازی نیس دخالت کنن هنوز به نیم رخش خیره بودم که
پسره:حالتون خوبه پرنسس؟!(نگران و سرد)
آنجلا:....
شرط پارت های بعدی 60لایک پست های جدید
دوستون دارم لذت ببرید😘💗✨
آنجلا:سرمو تکون دادم و اونم رفت بیرون نفس عمیقی کشیدم که اتفاق صبح یادم افتاد که حسابی خجالت کشیدمو و از دست جیمین عصبی شدم بعد ۱۰ دقیقه لوسی وارد اتاق شد و چیز هایی که ازش خواسته بودم رو روی میز گذاشت و رفت بیرون......
وقتی پرونده ها تموم شد قرار دادی که قرار بود امروز امضا بشه رو باز کردم اسم اون شخص کیم تهیونگ بود کمی برام آشنا بود ولی نمیتونستم به خاطر بیارم بعد از نگاه کردن به قرار داد میزم رو مرتب کردم و از اتاقم خارج شدم روبه لوسی گفتم
آنجلا:کسی بدون اجازه من وارد اتاقم نشه
لوسی :حتما بانو
آنجلا:خیلی گشنه بودم صوبونه هم چیزی نخورده بودم پس به طرف رستوران معروف انگلیس حرکت کردم
وقتی رسیدم جلوی در پر از بادیگارد بود تعجب کردم وارد مغازه شدم سالون پایین کسی نبود جز یک پسر که کاملا سیاه پوشیده بود و در حال خوردن استیک با شراب قرمز بود گارسون منو به طرف بالا هدایت کرد که به طبقه بالا رفتم مثل تراس بود میز کنار نرده ها رو انتخاب کردم و نشستم از بالا پایین دیده میشد برام عجیب بود چرا طبقه پایین خالیه فقط یک دلیل وجود داره که اونم اشراف زاده بودن طرفه به پایین نگاهی انداختم که دیدم همون پسره داشت به من نگاه میکرد هول کردم و سرمو چرخوندم گارسون اومد و سفارشمو دادم و پرسیدم:
آنجلا: چرا طبقه پایین فقط یک نفر نشسته؟
گارسون:اوه پرنسس خوش آمدید .. ایشون اشراف زاده هستن برای امنیت کل طبقه پایین رو رزرو کردن
آنجلا:اوه که اینطور و شما منو؟
گارسون:مگه میشه کسی پرنسس انگلیس رو نشناسه
آنجلا:آه لطف دارید
گارسون:همین حالا میگم سفارشتونو حاظر کنن
آنجلا:ممنونم
گارسون:وظیفه ست پرنسس
آنجلا:گارسون رفت واقعا عجیب بود شاهزاده فرانسه اینجا چی میخواست؟!
بعد از ۱۵ دقیقه سفارشم رو آوردن که منم مشغول شدم چون خیلی گرسنه بودم ....
آنجلا:غذام تموم شد که گارسون رو صدا زدم و صورت حساب رو خواستم و بعد از پرداختش بلند شدم از پله اول خواستم بیام پایین که گوشیم زنگ خورد به هوای اون تا گوشی رو از کیفم دربیارم از پله ها پایین میرفتم به پله های آخری میرسیدم همون پسره رو دیدم که داشت به سمت در حرکت میکرد ولی نمیدونم چیشد که پام پیچ خورد تعادلمو از دست دادم و کم مونده بود با زمین سرد برخورد کنم چشامو از ترس بستم و جیغ خفه ای کشیدم که یهو توی هوا معلق شدم چشامو به آرومی باز کردم که دیدم براید بغل یکیم تند برگشتم تا ببینم کیه که دیدم همون پسرست چقدر چشاش جذاب بود انگار سیاه چاله بود که آدم توش گیر میوفتاد دیگه از اونجا خلاصی نداشت با بهت به چشماش زل زده بودم و اونم به چشام زل زده بود هنوز توی بغلش بودم بادیگارد هاش خواست بیاد جلو که به سمتشون برگشت و گفت که نیازی نیس دخالت کنن هنوز به نیم رخش خیره بودم که
پسره:حالتون خوبه پرنسس؟!(نگران و سرد)
آنجلا:....
شرط پارت های بعدی 60لایک پست های جدید
دوستون دارم لذت ببرید😘💗✨
۲۸.۸k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.