فيك مافيا پارت 5
توی عمارت
همه نشسته بودن روی کاناپه ها و منتظر بودن که پیتزا برسه
ات ویو
منتظر بودم پیتزا بیاد توی فکر بودم این که یه حسایی به تهیونگ دارم اون خیلی خوشتیپه جذابه جنتلمنه خوش قیافس خوش برخورده خوش قلبه و ...( انقدر کمالات پسرم زیاده نمیتونم بگم )
ولی خب که چی حس من که مهم نیست احساس میکنم حسم یه طرفست :) یهو جلوی جمع یه لبخند خیلی غمگین زدم که خیلی غمگین تر از چیزی بود که انتظار داشتم بعد از چشمام چند قطره اشک اومد همه نکاهشون به سمت من برگشت یهو تهیونگ اومد به سمتم و بهم گفت
تهیونگ : خوبی ات خالت خوبه
ات : اوهوم
جونگکوک : مگه سر خاکسپاریه لیانایی
ات : ای کاش این بود
لیانا :😑🚬
ات : خنده
ات : اهاراستی گفتین خاکسپاری رفته بودیم خاکسپاریه یکی از فامیلامون بعد جای این که بگم غم اخرتون باشه گفتم دغعه اخرتون باشه حالا اینو بیخیال من سوتی دادم اون چرا گفت چشم 🤔😂
نامجون : خدا ازین فامیل حرف گوش کنا به همه بده
جین : مگه میتونسته به این گودزیلا چیزی بگه یاع یاع یاع
جونگکوک : بنده خدا تو رودروایسی گیر کرده بوده اره بابا
شوگا : احساس میکنم توی دلش واست نقشه ی قتل میکشیده
جیهوپ : چه خیتیی بالا اوردی ناموسا ابجی این دیگه چه سوتیی بود
جیمین : اخ چه فامیل مظلومی چقدرم حرف گوش گن یاد بچهگیا
تهیونگ افتادم
( نکته : اینا از بچگی باهمن )
تهیونگ : بله یه مشت زور گو منه بد بخت سر خم میکردم جلوشون
لیانا : اره توکه راس میگی
تهیونگ : بله راس میگم
ات : نفس بگیرین بعد به ادامه بپردازین
تهیونگ : چشم هرچی شما بفرمایید ( باحالت شوخی )
ات : بله هرچی من بفرمایم
دینگ دینگ ( مثلا صدای در )
ات حمله ور شد
همه با تعجب به هم نگاه میکنن
ات با ۹ پیتزای بزرگ در دست وارد میشود
همه از تعجب شاخ در می آورند
ات گفت
ات : چطونه بیاین بخورین اسکلین
تهیونگ : نه تو خیلی سریع پریدی رفتی بعد الان دقیقا چطوری ۹ تا پیتزا بغلته ها
ات : ما اینیم دیگه
جین : برین بگیرینشون بچه زیر پیتزا ها له شد رفت
جونگکوک : من اومدم آبجی ( بچم به چشم خواهر میبینتش و جدی هم همینه همیشه اتو ابجی صدا میکنه ولی من ننوشتم 😐🤌)
تهیونگ : تو گو.ه خوردی من اومدم
جونگکوک : خودت خوردی من اومدم
تهیونگ : من اومدم
جونگکوک : زر میزنه من اومدم
تهیونگ : بیا برو بابا من اومدم
( این دوتا انقدر به هم پریدن لیانا رفت کمک ات اورد )
جیهوپ : یعنی ری.دین 😑
تهیونگ : 🥲😁
جونگکوک : فاخ😑
ات : حالا بچهامو اذيت نكنين فداي سرتون بياين بخورين
تهيونگ : اخ نگا کنین ات چه با ملاحظس خاک توسرتون
جونگکوک : اره ابجی ات خیلی مهربونه خاک تو سرتون
جیمین : منم میخوام
ات : خب توهم بیا
جیمین : پس منم اومدم 😄
جیهوپ : نامردا اخه این رسمشه خب منم میخوام
ات : خب توهم بیا
شوگا : خب ادمم دیگه منم حسودی میکنم منم میخوام
ات : توهم بیا
ات : اصلا همتون بیاین
همه : اومدیم
پرش زمانی بعد از پیتزا
نامجون : شب بخیر عزیزان من میرم بخوابم
جین : منم رفتم
جیهوپ : منم بای بای
جیمین : پس منم بای خوابم میاد
شوگا : از خواب دارم جر میخورم شب بخیر
جونگکوک : پس منم خدافظ
ات : منم شب بخیر
تهیونگ : منم میرم بخوابم شب بخیر ات شب بخیره همگی
تهیونگ توی اتاقش روی تخت دراز کشیده و فکر میکنه
تهیونگ ویو
من تازگیا یه حسایی به ات دارم اما نمیدونم اون بهم این حسارو دراه یا نه خیلی مسخرس چرا نمیتونم بفهمم اخه اهههههههههه البته اگرم نداشتت باشه اون مال خودمه به هیچکسم نمیدمش خیالمم از بابت اعضا راحته چون اونامثل خواهر بهش نگاه میکنن
اما خب به هر حال مال خودمه
انقدر فکر کرد که خوابش برد بچم
فردا ...
ادامه دارد ...
دوستون دارم بای بای
همه نشسته بودن روی کاناپه ها و منتظر بودن که پیتزا برسه
ات ویو
منتظر بودم پیتزا بیاد توی فکر بودم این که یه حسایی به تهیونگ دارم اون خیلی خوشتیپه جذابه جنتلمنه خوش قیافس خوش برخورده خوش قلبه و ...( انقدر کمالات پسرم زیاده نمیتونم بگم )
ولی خب که چی حس من که مهم نیست احساس میکنم حسم یه طرفست :) یهو جلوی جمع یه لبخند خیلی غمگین زدم که خیلی غمگین تر از چیزی بود که انتظار داشتم بعد از چشمام چند قطره اشک اومد همه نکاهشون به سمت من برگشت یهو تهیونگ اومد به سمتم و بهم گفت
تهیونگ : خوبی ات خالت خوبه
ات : اوهوم
جونگکوک : مگه سر خاکسپاریه لیانایی
ات : ای کاش این بود
لیانا :😑🚬
ات : خنده
ات : اهاراستی گفتین خاکسپاری رفته بودیم خاکسپاریه یکی از فامیلامون بعد جای این که بگم غم اخرتون باشه گفتم دغعه اخرتون باشه حالا اینو بیخیال من سوتی دادم اون چرا گفت چشم 🤔😂
نامجون : خدا ازین فامیل حرف گوش کنا به همه بده
جین : مگه میتونسته به این گودزیلا چیزی بگه یاع یاع یاع
جونگکوک : بنده خدا تو رودروایسی گیر کرده بوده اره بابا
شوگا : احساس میکنم توی دلش واست نقشه ی قتل میکشیده
جیهوپ : چه خیتیی بالا اوردی ناموسا ابجی این دیگه چه سوتیی بود
جیمین : اخ چه فامیل مظلومی چقدرم حرف گوش گن یاد بچهگیا
تهیونگ افتادم
( نکته : اینا از بچگی باهمن )
تهیونگ : بله یه مشت زور گو منه بد بخت سر خم میکردم جلوشون
لیانا : اره توکه راس میگی
تهیونگ : بله راس میگم
ات : نفس بگیرین بعد به ادامه بپردازین
تهیونگ : چشم هرچی شما بفرمایید ( باحالت شوخی )
ات : بله هرچی من بفرمایم
دینگ دینگ ( مثلا صدای در )
ات حمله ور شد
همه با تعجب به هم نگاه میکنن
ات با ۹ پیتزای بزرگ در دست وارد میشود
همه از تعجب شاخ در می آورند
ات گفت
ات : چطونه بیاین بخورین اسکلین
تهیونگ : نه تو خیلی سریع پریدی رفتی بعد الان دقیقا چطوری ۹ تا پیتزا بغلته ها
ات : ما اینیم دیگه
جین : برین بگیرینشون بچه زیر پیتزا ها له شد رفت
جونگکوک : من اومدم آبجی ( بچم به چشم خواهر میبینتش و جدی هم همینه همیشه اتو ابجی صدا میکنه ولی من ننوشتم 😐🤌)
تهیونگ : تو گو.ه خوردی من اومدم
جونگکوک : خودت خوردی من اومدم
تهیونگ : من اومدم
جونگکوک : زر میزنه من اومدم
تهیونگ : بیا برو بابا من اومدم
( این دوتا انقدر به هم پریدن لیانا رفت کمک ات اورد )
جیهوپ : یعنی ری.دین 😑
تهیونگ : 🥲😁
جونگکوک : فاخ😑
ات : حالا بچهامو اذيت نكنين فداي سرتون بياين بخورين
تهيونگ : اخ نگا کنین ات چه با ملاحظس خاک توسرتون
جونگکوک : اره ابجی ات خیلی مهربونه خاک تو سرتون
جیمین : منم میخوام
ات : خب توهم بیا
جیمین : پس منم اومدم 😄
جیهوپ : نامردا اخه این رسمشه خب منم میخوام
ات : خب توهم بیا
شوگا : خب ادمم دیگه منم حسودی میکنم منم میخوام
ات : توهم بیا
ات : اصلا همتون بیاین
همه : اومدیم
پرش زمانی بعد از پیتزا
نامجون : شب بخیر عزیزان من میرم بخوابم
جین : منم رفتم
جیهوپ : منم بای بای
جیمین : پس منم بای خوابم میاد
شوگا : از خواب دارم جر میخورم شب بخیر
جونگکوک : پس منم خدافظ
ات : منم شب بخیر
تهیونگ : منم میرم بخوابم شب بخیر ات شب بخیره همگی
تهیونگ توی اتاقش روی تخت دراز کشیده و فکر میکنه
تهیونگ ویو
من تازگیا یه حسایی به ات دارم اما نمیدونم اون بهم این حسارو دراه یا نه خیلی مسخرس چرا نمیتونم بفهمم اخه اهههههههههه البته اگرم نداشتت باشه اون مال خودمه به هیچکسم نمیدمش خیالمم از بابت اعضا راحته چون اونامثل خواهر بهش نگاه میکنن
اما خب به هر حال مال خودمه
انقدر فکر کرد که خوابش برد بچم
فردا ...
ادامه دارد ...
دوستون دارم بای بای
۶.۰k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.