فراز و نشیب
V... RHS:
ارسلان:دیانا خانوم ما قهره ؟
دیانا: ارسلان چرا نمیزاری سوار شم
ارسلان: دیانا بحث نکن قربونت برم
دیانا: ولی باید منو ببری برام آبمیوه بخری ..
ارسلان: چشم .... بچهها اومدن و رفتن یه بازی دیگه رو امتحان کنن تو کل این مدت دیانا راجب بچمون حرف میزد و من میگفتم دختره
_______________________________
دیانا: بلخره از شهربازی بیرون اومدیم و رفتیم سمت یه رستوران که فضای باز و راحتی داشت قرار بود به مناسبت بچه دار شدنمون ارسلان پول غذای همه رو بده
متین : ارسلان من یه برگر . استیک .. پاستا آلفردو و یه پیتزا خانواده میخوام با یه نوشیدنی
نیکا : متین نترکی
رهام : منم مث بابام میخوام
نیکا : نخیر شما کوچولویی
ممد : متین داداش حله ... منم مث متین به اضافه یه سوپ
ارسلان: یه بار مهمونتون کردم
ممد : واسه همون میگم خب
ارسلان: بقیه چی
نیکا : من یه پیتزا و یه برگر
پانیذ : پاستا
تبسم : عمو برام من یه پیتزا کوشولو
رهام : منم
مهراب : برا من همه چیزایی که متین گف به اضافه یه پیتزا دیگه و یکم سیب زمینی و سالاد
مهشاد : من یه پیتزا
ارسلان : دیانا تو چی میخوای
دیا : یه سالاد سزار و یه پاستا
ارسلان: باشه ... رفتم سفارشارو دادم و نشستم کنار دیانا
دیا: حالم داشت بد میشد
ارسلان: دیانا یهو پاشد و به سمت آبخوری رفت
.
دیانا: داشتم میمردم بس که عوق زدم
ارسلان: دیانا خوبی
دیانا: ارره
ارسلان:دیانا خانوم ما قهره ؟
دیانا: ارسلان چرا نمیزاری سوار شم
ارسلان: دیانا بحث نکن قربونت برم
دیانا: ولی باید منو ببری برام آبمیوه بخری ..
ارسلان: چشم .... بچهها اومدن و رفتن یه بازی دیگه رو امتحان کنن تو کل این مدت دیانا راجب بچمون حرف میزد و من میگفتم دختره
_______________________________
دیانا: بلخره از شهربازی بیرون اومدیم و رفتیم سمت یه رستوران که فضای باز و راحتی داشت قرار بود به مناسبت بچه دار شدنمون ارسلان پول غذای همه رو بده
متین : ارسلان من یه برگر . استیک .. پاستا آلفردو و یه پیتزا خانواده میخوام با یه نوشیدنی
نیکا : متین نترکی
رهام : منم مث بابام میخوام
نیکا : نخیر شما کوچولویی
ممد : متین داداش حله ... منم مث متین به اضافه یه سوپ
ارسلان: یه بار مهمونتون کردم
ممد : واسه همون میگم خب
ارسلان: بقیه چی
نیکا : من یه پیتزا و یه برگر
پانیذ : پاستا
تبسم : عمو برام من یه پیتزا کوشولو
رهام : منم
مهراب : برا من همه چیزایی که متین گف به اضافه یه پیتزا دیگه و یکم سیب زمینی و سالاد
مهشاد : من یه پیتزا
ارسلان : دیانا تو چی میخوای
دیا : یه سالاد سزار و یه پاستا
ارسلان: باشه ... رفتم سفارشارو دادم و نشستم کنار دیانا
دیا: حالم داشت بد میشد
ارسلان: دیانا یهو پاشد و به سمت آبخوری رفت
.
دیانا: داشتم میمردم بس که عوق زدم
ارسلان: دیانا خوبی
دیانا: ارره
۱۹.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.