شاهزاده اهریمن پارت 41
#شاهزاده_اهریمن_پارت_41
برنا: آرمیا معلوم هست داری چ غلطی میکنی؟ این دیگه مث درس قبلی نیست ک گند بزنی توش چندان مهم نباشه میدونی چقدر شانس اوردی ک امتحان قبلیمون تخصصی نبود..
الانم بهتره حواستو بدی ب درست برا فردا هندسه داریم نخوای بخونی ب چوخ میری.
+: باور کن دست خودم نیست، با جوی ک تو خونست شرایطی برا درس خوندن پیدا نمیکنم. وقتی هم میام بیرون تا تمرکز بهتری داشته باشم، همه فکرم اونجا میمونه. هروقت آقاجونو میبینم ک بخاطرم اینقدر تحت فشاره خیلی اذیت میشم.
×: آرمیا مگه ما دوست نیستیم! پس چرا کمک منو قبول نمیکنی؟
+: برنا ما ی بار در اینباره صحبت کردیم، پس لطفا دیگه دربارش حرف نزن.
×: خب اگه اینطوری قبولش نمیکنی ب عنوان ی قرض بهت میدمش ک هروقت داشتی خورد خورد بهم پسش بدی. خودتم میگی پدربزرگت دنبال راهیه خب چ فرقی میکنه ک من باشم یا یکی دیگه!
رو بهش لبخند زدم
+: واقعا فکر نمیکردم ی روز دوست ب خوبی تو داشته باشم. همه بخاطر ظاهرم قضاوتم میکنن و گشتن باهامو ننگ میدونن یا اینکه خانوادهاشون مانع دوست دوست شدن باهام میشن ولی تو این طوری نبودی ن خودت ن خانوادت هیچ وقت رفتار بدی باهام نداشتین و همیشه باهام خوب برخورد کردید. من اولش شک داشتم ک بخوای بمونی فکر میکردم هر آن ممکنه ب ب طریقی ضربتو بزنی ولی هر روز ک میگذشت بهم نشون میدادی ک با بقیه فرق داری. خودت نمیدونستی ولی من میدیدم ک هرجا ک باعث پیشرفت خودت بود منوهم همراهت خودت میکردی همیشه تو همه کارات منی وجود نداشت همیشه ما بودیم جایی ک من کم میوردم اونی ک منو میکشید بالا تو بودی حتی اگه ب ضرر خودت تموم میشد. درسته ما فقط چند ماه ک باهم آشنا شدیم ولی این چندماه ب اندازه چندسال رفاقت های آبکی ارزش داره.. ممنونم ک هستی.
درضمن اینقدر نگران من نباشو رو امتحانات تمرکز کن تو باید تو اون امتحان رتبه بیاری پس لطفا تمام تلاشتو بکن..
معلوم بود از حرفام ناراحت شده، قیافش بد توهم بود.
×: دیگه نمیدونم چی بگم ک راضیت کنه، اگه واقعا همینو میخوای باشه اما توام باید ی قولی بهم بدی. قول بدی ک درساتو عین قبل بخونی و با نمره بالا قبول بشی ک از اینجا مونده از اونجا رونده نباشی.
چشامو ب علامت مثب روهم بستم
+: قول میدم.
×: خوبه، الانم پاشو بریم خونه ما، با این تنشی ک تو خونه تون هست درس خوندن برات غیرممکنه. امشبمو درسو مرور میکنیم فرداهم باهم میریم مدرسه.
+: ممنونم ازت ولی من برمیگردم خونه.
×: نگفتم میای یا ن، توجه کن ب جملم گفتم میریم خونه این یعنی مهم نیست ک تو چی میگی. الانم ب اقاجونت زنگ بزن بگو میای خونه ما امشبم میمونی.
+: نه برنا نمیشه.
×: من چرا میشینم با تو کل کل میکنم وقتی خودم شمارشو دارم. الان بهش زنگ میزنم بهش خبر میدم.
+: بـــــرنا نه..
اصلا منو ب چپش گرفت پسره الاغ.. ازم فاصله گرفت تا با آقاجون صحبت کنه میدونم ک با اون زبون چربش راضیش میکنه.. پسره شاسکول یکی نیست بهش بگه تو ک این طوری دستت رو تکون میدی مگه اونی ک پشت خطه میبینه داری چیکار میکنی! پوففف بیخیال اصلا... سرمو گذاشتم رو میز چشامو بستم، تو این مدت از بس فکر کرده بودم ک ذهنم کاملا خالی شده بود.
آاااخ
با درد چشامو باز کردم عین بختک بالاسرم واستاده بود با دست سرمو ماساژ دادم
+: چته روانییی براچی میزنی اخه؟
×: پاشو بریم ک اجازت صادر شد.
+: کی گفته اگه اجازم بگیری بازم میام؟ ب کی بگم ک دیدن قیافت دیگه برام غیر قابل تحمل شده. تو مدرسه باید ببینمت کتاب خونه ببینمت جدا از این دوتا بازم بیرون میبینمت الان بیام خونه تون باید قیافت تا شب تحمل کنم. اصلا جدا از اینا، ننه بابات نمیگن این چرا هر روز پلاسه خونه ما د لعنتی من هفته پیش خونه تون بودم دیگه خودم روم نمیشه بیام.
×: فرمایشاتت تموم شد...؟ حالا گمشو بریم...
برنا: آرمیا معلوم هست داری چ غلطی میکنی؟ این دیگه مث درس قبلی نیست ک گند بزنی توش چندان مهم نباشه میدونی چقدر شانس اوردی ک امتحان قبلیمون تخصصی نبود..
الانم بهتره حواستو بدی ب درست برا فردا هندسه داریم نخوای بخونی ب چوخ میری.
+: باور کن دست خودم نیست، با جوی ک تو خونست شرایطی برا درس خوندن پیدا نمیکنم. وقتی هم میام بیرون تا تمرکز بهتری داشته باشم، همه فکرم اونجا میمونه. هروقت آقاجونو میبینم ک بخاطرم اینقدر تحت فشاره خیلی اذیت میشم.
×: آرمیا مگه ما دوست نیستیم! پس چرا کمک منو قبول نمیکنی؟
+: برنا ما ی بار در اینباره صحبت کردیم، پس لطفا دیگه دربارش حرف نزن.
×: خب اگه اینطوری قبولش نمیکنی ب عنوان ی قرض بهت میدمش ک هروقت داشتی خورد خورد بهم پسش بدی. خودتم میگی پدربزرگت دنبال راهیه خب چ فرقی میکنه ک من باشم یا یکی دیگه!
رو بهش لبخند زدم
+: واقعا فکر نمیکردم ی روز دوست ب خوبی تو داشته باشم. همه بخاطر ظاهرم قضاوتم میکنن و گشتن باهامو ننگ میدونن یا اینکه خانوادهاشون مانع دوست دوست شدن باهام میشن ولی تو این طوری نبودی ن خودت ن خانوادت هیچ وقت رفتار بدی باهام نداشتین و همیشه باهام خوب برخورد کردید. من اولش شک داشتم ک بخوای بمونی فکر میکردم هر آن ممکنه ب ب طریقی ضربتو بزنی ولی هر روز ک میگذشت بهم نشون میدادی ک با بقیه فرق داری. خودت نمیدونستی ولی من میدیدم ک هرجا ک باعث پیشرفت خودت بود منوهم همراهت خودت میکردی همیشه تو همه کارات منی وجود نداشت همیشه ما بودیم جایی ک من کم میوردم اونی ک منو میکشید بالا تو بودی حتی اگه ب ضرر خودت تموم میشد. درسته ما فقط چند ماه ک باهم آشنا شدیم ولی این چندماه ب اندازه چندسال رفاقت های آبکی ارزش داره.. ممنونم ک هستی.
درضمن اینقدر نگران من نباشو رو امتحانات تمرکز کن تو باید تو اون امتحان رتبه بیاری پس لطفا تمام تلاشتو بکن..
معلوم بود از حرفام ناراحت شده، قیافش بد توهم بود.
×: دیگه نمیدونم چی بگم ک راضیت کنه، اگه واقعا همینو میخوای باشه اما توام باید ی قولی بهم بدی. قول بدی ک درساتو عین قبل بخونی و با نمره بالا قبول بشی ک از اینجا مونده از اونجا رونده نباشی.
چشامو ب علامت مثب روهم بستم
+: قول میدم.
×: خوبه، الانم پاشو بریم خونه ما، با این تنشی ک تو خونه تون هست درس خوندن برات غیرممکنه. امشبمو درسو مرور میکنیم فرداهم باهم میریم مدرسه.
+: ممنونم ازت ولی من برمیگردم خونه.
×: نگفتم میای یا ن، توجه کن ب جملم گفتم میریم خونه این یعنی مهم نیست ک تو چی میگی. الانم ب اقاجونت زنگ بزن بگو میای خونه ما امشبم میمونی.
+: نه برنا نمیشه.
×: من چرا میشینم با تو کل کل میکنم وقتی خودم شمارشو دارم. الان بهش زنگ میزنم بهش خبر میدم.
+: بـــــرنا نه..
اصلا منو ب چپش گرفت پسره الاغ.. ازم فاصله گرفت تا با آقاجون صحبت کنه میدونم ک با اون زبون چربش راضیش میکنه.. پسره شاسکول یکی نیست بهش بگه تو ک این طوری دستت رو تکون میدی مگه اونی ک پشت خطه میبینه داری چیکار میکنی! پوففف بیخیال اصلا... سرمو گذاشتم رو میز چشامو بستم، تو این مدت از بس فکر کرده بودم ک ذهنم کاملا خالی شده بود.
آاااخ
با درد چشامو باز کردم عین بختک بالاسرم واستاده بود با دست سرمو ماساژ دادم
+: چته روانییی براچی میزنی اخه؟
×: پاشو بریم ک اجازت صادر شد.
+: کی گفته اگه اجازم بگیری بازم میام؟ ب کی بگم ک دیدن قیافت دیگه برام غیر قابل تحمل شده. تو مدرسه باید ببینمت کتاب خونه ببینمت جدا از این دوتا بازم بیرون میبینمت الان بیام خونه تون باید قیافت تا شب تحمل کنم. اصلا جدا از اینا، ننه بابات نمیگن این چرا هر روز پلاسه خونه ما د لعنتی من هفته پیش خونه تون بودم دیگه خودم روم نمیشه بیام.
×: فرمایشاتت تموم شد...؟ حالا گمشو بریم...
۱۵.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.