P22
P22
ویو یونگی
یونگی. من شغل مخفیم رئیس بیمارستانه حالا هم برو بپوش
بعد حرفی که زدم سرش رو انداخت پایین و رفت تو رخت کن بعد 5 مین اومد بیرون
یونگی. بعدی رو بپوش
بهش میومد پس گفتم بعدیو بپوشه بعد 2 مین چون لباساش راحت عوض شدن اومد بیرون
یونگی. کیوت*زیر لب*
یونگی. بعدی
دوباره بعد 2 مین اومد بیرون این یکی با طرح گربه بود خیلی بیشتر از بقیه بهش میومد نگاش کردم دیدم بزور داره خندش رو نگه میداره
یونگی. چرا خنده ات رو بزور نگه داشتی؟!
هوپی. م... من؟
یونگی. اوهوم
دیدم ی دفعه خنده اش پُکید و زد زیر خنده محوه خنده اش شدم از اونموقع که اوردمش نخندیده بود منم متقابلا لبخندی زدم که یدفعه خندش خشک شد انگار چیزی یادش اومده
یونگی. چیشد؟
هوپی. چ... چی؟
یونگی. چرا ی دفعه خندت خشک شد؟
هوپی. هیچی.... من میرم این لباس رو عوض کنم
یونگی. دیگه نمیخواد یکی دیگه بپوشی همشون رو میخرم لباس اصلیات رو بپوش بیا
هوپی. چیییییی؟!.... و... ولی اینا همشون خیلین!!
یونگی. همین که گفتم حرف نباشه حالا هم برو لباسات رو عوض کن*بم*
هوپی. باشه ممنون* اروم سر به زیر*
رفتم نشستم رو مبل که بعد 7 مین اومد بیرون با کوهی از لباس
یونگی. برین اینارو از دستش بگیرید*روبه بادیگاردا*
رفتن لباسارو گرفتن و گذاشتن رو میز فروشنده
یونگی. همشون رو حساب کن
(های گایز بچه ها فروشنده رو با «ف.ش» مینویسم)
ف.ش. چشم
بعد خرید لباس راحتی بردمش تو فروشگاهی که لباس گرم میفروخت چون هفته دیگه قرار بود هوا سرد بشه
یونگی. از اونجایی که هفته دیگه هوا سرد میشه و تو هم لباس گرم نداری باید بخری و اینکه به نعفته زیاد برداری چون مجبور میشم خودم برات بردارم و دوباره تکرار میکنم اون بادیگاردا نمیزارنت از اینجا خارج شی پس بهتره فکر فرار نکنی من میرم رو اون مبل کمی چشمام رو بزارم رو هم
هوپی. اوهوم
بفرمایید اینم پارت22
ویو یونگی
یونگی. من شغل مخفیم رئیس بیمارستانه حالا هم برو بپوش
بعد حرفی که زدم سرش رو انداخت پایین و رفت تو رخت کن بعد 5 مین اومد بیرون
یونگی. بعدی رو بپوش
بهش میومد پس گفتم بعدیو بپوشه بعد 2 مین چون لباساش راحت عوض شدن اومد بیرون
یونگی. کیوت*زیر لب*
یونگی. بعدی
دوباره بعد 2 مین اومد بیرون این یکی با طرح گربه بود خیلی بیشتر از بقیه بهش میومد نگاش کردم دیدم بزور داره خندش رو نگه میداره
یونگی. چرا خنده ات رو بزور نگه داشتی؟!
هوپی. م... من؟
یونگی. اوهوم
دیدم ی دفعه خنده اش پُکید و زد زیر خنده محوه خنده اش شدم از اونموقع که اوردمش نخندیده بود منم متقابلا لبخندی زدم که یدفعه خندش خشک شد انگار چیزی یادش اومده
یونگی. چیشد؟
هوپی. چ... چی؟
یونگی. چرا ی دفعه خندت خشک شد؟
هوپی. هیچی.... من میرم این لباس رو عوض کنم
یونگی. دیگه نمیخواد یکی دیگه بپوشی همشون رو میخرم لباس اصلیات رو بپوش بیا
هوپی. چیییییی؟!.... و... ولی اینا همشون خیلین!!
یونگی. همین که گفتم حرف نباشه حالا هم برو لباسات رو عوض کن*بم*
هوپی. باشه ممنون* اروم سر به زیر*
رفتم نشستم رو مبل که بعد 7 مین اومد بیرون با کوهی از لباس
یونگی. برین اینارو از دستش بگیرید*روبه بادیگاردا*
رفتن لباسارو گرفتن و گذاشتن رو میز فروشنده
یونگی. همشون رو حساب کن
(های گایز بچه ها فروشنده رو با «ف.ش» مینویسم)
ف.ش. چشم
بعد خرید لباس راحتی بردمش تو فروشگاهی که لباس گرم میفروخت چون هفته دیگه قرار بود هوا سرد بشه
یونگی. از اونجایی که هفته دیگه هوا سرد میشه و تو هم لباس گرم نداری باید بخری و اینکه به نعفته زیاد برداری چون مجبور میشم خودم برات بردارم و دوباره تکرار میکنم اون بادیگاردا نمیزارنت از اینجا خارج شی پس بهتره فکر فرار نکنی من میرم رو اون مبل کمی چشمام رو بزارم رو هم
هوپی. اوهوم
بفرمایید اینم پارت22
۴.۳k
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.