پارت44
پارت44
ویو ته
رفتیم داخل چون دشب دیر خوابیده بودیم مطمئن بودم کوک خوابه به جین گفتم بره بیدارش کنه و ببرنش بیرون تا ما خونه رو تزئین کنیم اونم رفت بعد 10مین اومد پایین و..
جین. بچه ها شانس باهامون یار بود
کوک داشت لباس عوض میکرد که بیاد پایین اگه دیرتر میومدیم میفهمید،منم دیگه گفتمش اماده شه بریم بیرون اونم قبول کرد
ته. اوکی، فقط یادتون باشه تا جایی که میتونین طولش بدین تا زنگ بزنم بهتون
جیمین. باشه بابا
کوک. سلام
همه. سلام
کوک. کجا میریم؟
جیمین. شهر بازی
کوک. اوکی، من غذا بخورم بعد بریم
جین. نه نه نه.. غذا نخوری میخوایم بریم رستوران
کوک. باشه بریم
ته. میخواین برسونمتون؟
جیمین. نه هیونگ نمیخواد الان نونا و هیونگ هم میخوان بیان جامون نمیشه
ته. اوکی
کوک. وایسا ببینم مگه شما سه تا نمیاین
جین. نه میخوایم تنها بریم بیاین سوار شین دیگه
کوک چیم. باشه
تا جین ماشین رو به حرکت دراورد ماهم سریع دست به کار شدیم اجوما هم داشت غذادرست میکرد تا خواستم زنگ بزنم به هوسوک هیونگ زنگ عمارت به صدا در اومد رفتم در رو باز کردم که دیدم رزی نونا و هوسوک هیونگ اومدن داخل و...
ته. عه شما اینجا چیکار میکنین؟!
رزی. خب اجوما بهمون خبر داد که میخوای چیکار کنی گفت توگفتی ماهم بیایم برای همین اومدیم کمکتون تا کارا رو انجام بدین
ته. ولی شما از کجا میدونستید ما کلی کار داریم
هوسوک. مگهمیشه داداشم رو نشناسم، میدونم برای اولین عشق زندگیت ممکنه چه کارهایی انجام بدی
ته. 😁ممنون که اومدید بیاین داخل
هیونگ و نونا اومدن داخل
ته. نونا میشه بری کمک اجوما غذا و دسر ها رو درست کنی؟
رزی. اره اره وسایلم رو بزارم الان میرم
ته. ممنون، هیونگ تو هم بیا کمک ما
هوسوک. اوکی، بریم
نونا رفت کمک اجوما و هیونگ هم اومد کمک ما ساعت نزدیکای 7:45 دقیقه بود و کارای ما هم تقریبا تموم شده بود که گوشیم زنگ خورد جین بود
جین. هیونگ چیشد کارا تموم نشده هنوز
ته. تقریبا تمومه ی نیم ساعت دیگه حرکت کنید بیاین
گوشی رو قطع کردم و رفتم سر کارم بعد 10 مین تموم شد سه تا مون عجله ای رفتیم بالا و لباسامون رو عوض کردیم اومدیم پایین که دیدم مامان بابا و سولهی نشستن روی مبل رفتم سمتشون و سلام کرد
ته. سلام مامان، بابا و اجی قشنگم
م.ت . سلام پسرم چقد خوشحالم که بالاخره میخوای ازدواج کنی اونم با هم جنست*ذوق*
ته. مامان*خجالت*
سولهی. داداش داداش میخوای با همون پسر کیوته که شبیه خرگوشه و اون روز روت غیرتی شد ازدواج کنی*ذوق_خنده*
ته. اره خوشگل داداش
ب.ت . امیدوارم خوشبخت شی پسرم
ته. ممنون بابا، اها راستی امروز سه تا خواستگاری داریم
همه بجز ته، یونگی و نامی. چیییییی!
ته. نامجون هیونگ و یونگی هیونگ هم میخوان از جین و جیمین خواستگاری کنن
همه. هورااااااااااا
ویو ته
رفتیم داخل چون دشب دیر خوابیده بودیم مطمئن بودم کوک خوابه به جین گفتم بره بیدارش کنه و ببرنش بیرون تا ما خونه رو تزئین کنیم اونم رفت بعد 10مین اومد پایین و..
جین. بچه ها شانس باهامون یار بود
کوک داشت لباس عوض میکرد که بیاد پایین اگه دیرتر میومدیم میفهمید،منم دیگه گفتمش اماده شه بریم بیرون اونم قبول کرد
ته. اوکی، فقط یادتون باشه تا جایی که میتونین طولش بدین تا زنگ بزنم بهتون
جیمین. باشه بابا
کوک. سلام
همه. سلام
کوک. کجا میریم؟
جیمین. شهر بازی
کوک. اوکی، من غذا بخورم بعد بریم
جین. نه نه نه.. غذا نخوری میخوایم بریم رستوران
کوک. باشه بریم
ته. میخواین برسونمتون؟
جیمین. نه هیونگ نمیخواد الان نونا و هیونگ هم میخوان بیان جامون نمیشه
ته. اوکی
کوک. وایسا ببینم مگه شما سه تا نمیاین
جین. نه میخوایم تنها بریم بیاین سوار شین دیگه
کوک چیم. باشه
تا جین ماشین رو به حرکت دراورد ماهم سریع دست به کار شدیم اجوما هم داشت غذادرست میکرد تا خواستم زنگ بزنم به هوسوک هیونگ زنگ عمارت به صدا در اومد رفتم در رو باز کردم که دیدم رزی نونا و هوسوک هیونگ اومدن داخل و...
ته. عه شما اینجا چیکار میکنین؟!
رزی. خب اجوما بهمون خبر داد که میخوای چیکار کنی گفت توگفتی ماهم بیایم برای همین اومدیم کمکتون تا کارا رو انجام بدین
ته. ولی شما از کجا میدونستید ما کلی کار داریم
هوسوک. مگهمیشه داداشم رو نشناسم، میدونم برای اولین عشق زندگیت ممکنه چه کارهایی انجام بدی
ته. 😁ممنون که اومدید بیاین داخل
هیونگ و نونا اومدن داخل
ته. نونا میشه بری کمک اجوما غذا و دسر ها رو درست کنی؟
رزی. اره اره وسایلم رو بزارم الان میرم
ته. ممنون، هیونگ تو هم بیا کمک ما
هوسوک. اوکی، بریم
نونا رفت کمک اجوما و هیونگ هم اومد کمک ما ساعت نزدیکای 7:45 دقیقه بود و کارای ما هم تقریبا تموم شده بود که گوشیم زنگ خورد جین بود
جین. هیونگ چیشد کارا تموم نشده هنوز
ته. تقریبا تمومه ی نیم ساعت دیگه حرکت کنید بیاین
گوشی رو قطع کردم و رفتم سر کارم بعد 10 مین تموم شد سه تا مون عجله ای رفتیم بالا و لباسامون رو عوض کردیم اومدیم پایین که دیدم مامان بابا و سولهی نشستن روی مبل رفتم سمتشون و سلام کرد
ته. سلام مامان، بابا و اجی قشنگم
م.ت . سلام پسرم چقد خوشحالم که بالاخره میخوای ازدواج کنی اونم با هم جنست*ذوق*
ته. مامان*خجالت*
سولهی. داداش داداش میخوای با همون پسر کیوته که شبیه خرگوشه و اون روز روت غیرتی شد ازدواج کنی*ذوق_خنده*
ته. اره خوشگل داداش
ب.ت . امیدوارم خوشبخت شی پسرم
ته. ممنون بابا، اها راستی امروز سه تا خواستگاری داریم
همه بجز ته، یونگی و نامی. چیییییی!
ته. نامجون هیونگ و یونگی هیونگ هم میخوان از جین و جیمین خواستگاری کنن
همه. هورااااااااااا
۶.۴k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.