منو یادت میاد ؟
پارت ۷
(یونگی)
جین هیونگ یه رستوران پیدا کرده بود و برای ساعت ۱۱ رزرو کرده بود ماهم داشتیم آماده میشدیم من یه تیپ مشکی با ماسک زدم و رفتم پیش بقیه بعد اینکه همه آماده شدن ره افتادیم سمت رستوران وقتی رسیدیم یه خانواده سهنفره که معلوم بود کرهای نیستن اونجا نشسته بودن یه دختر باهاشون بود ولی پشتش به من بود نمیدیدمش اما چهره مامان باباش برام آشنا بود احساس میکردم دیدمشون
جین بهمون گفت بریم بشینیم اما وقتی که نشستم و صورت اون دختر رو دیدم کل بدنم یخ کرد اون ..اون آلا بود اینجا چیکار میکرد همینجوری زلزده بودم بهش که نامجون گفت : نمیخوای سفارش بدی ؟!
- چرا چرا الان سفارش میدم
بعد سفارشا دوباره به آلا نگاه کردم چقدر تغییر کرده ، چقدر خوشکل شده البته قبلا هم خوشکل بود یکم که گذشت یه پسر اومد پیششون بعد یکم فکر کردن فهمیدم همون پسر عموشه ، اومدم ببینم چیکار میکنن که جیمین زد به شونم و گفت : هیونگ کجایی یه ساعته دارم میگم غذا رو بخور سرد میشه
- ها باشه میخورم
دیگه مشغول غذا و حرف زدن با بقیه شدم و نگاشون نکردم
(آلا)
بعد اینکه رفتیم رستوران ما یه مدت نشستیم که هفتا پسر وارد رستوران شدن وقتی نشستن نگاه یکیو رو خودم حس میکردم اما نمیخواستم متوجهشه میدونم شاهین به بابا گفته بود تو کره کار داره و الان هم شام میاد پیش ما یکم گذشت و اومد پیش ما نشست غذارو که تموم کردیم گفت یکی از اون پسرا دوستشه و میره پیش اون ما هم خودمون مشغول خوردن دسر شدیم
(یونگی)
سرگرم حرفزدن بقیه بودم که شاهین اومد پیشمون و گفت : یونگییی چخبر
- شاهین تو اینجا چیکار میکنی ؟!
ش : نمیگی بشینم ؟؟
- هااا آره آره بیا بشین
ش : اصن گوم و گور شدی نگفتی اینا مردن نمردن ؟
- چمیدونم من درواقع شما رو گم کردم ؟
ما همینجوری حرف میزدیم و اعضا با تعجب به ما نگاه میکردم تا خواستم حرف بزنم شاهین گفت :
عههه معرفی نکردم ببخشید من شاهینم پسر عموی دوستدختر سابق ایشون
!!!!
ادامه دارد
عاشقتونم ❤
لایک هارو بیشتر کن
(یونگی)
جین هیونگ یه رستوران پیدا کرده بود و برای ساعت ۱۱ رزرو کرده بود ماهم داشتیم آماده میشدیم من یه تیپ مشکی با ماسک زدم و رفتم پیش بقیه بعد اینکه همه آماده شدن ره افتادیم سمت رستوران وقتی رسیدیم یه خانواده سهنفره که معلوم بود کرهای نیستن اونجا نشسته بودن یه دختر باهاشون بود ولی پشتش به من بود نمیدیدمش اما چهره مامان باباش برام آشنا بود احساس میکردم دیدمشون
جین بهمون گفت بریم بشینیم اما وقتی که نشستم و صورت اون دختر رو دیدم کل بدنم یخ کرد اون ..اون آلا بود اینجا چیکار میکرد همینجوری زلزده بودم بهش که نامجون گفت : نمیخوای سفارش بدی ؟!
- چرا چرا الان سفارش میدم
بعد سفارشا دوباره به آلا نگاه کردم چقدر تغییر کرده ، چقدر خوشکل شده البته قبلا هم خوشکل بود یکم که گذشت یه پسر اومد پیششون بعد یکم فکر کردن فهمیدم همون پسر عموشه ، اومدم ببینم چیکار میکنن که جیمین زد به شونم و گفت : هیونگ کجایی یه ساعته دارم میگم غذا رو بخور سرد میشه
- ها باشه میخورم
دیگه مشغول غذا و حرف زدن با بقیه شدم و نگاشون نکردم
(آلا)
بعد اینکه رفتیم رستوران ما یه مدت نشستیم که هفتا پسر وارد رستوران شدن وقتی نشستن نگاه یکیو رو خودم حس میکردم اما نمیخواستم متوجهشه میدونم شاهین به بابا گفته بود تو کره کار داره و الان هم شام میاد پیش ما یکم گذشت و اومد پیش ما نشست غذارو که تموم کردیم گفت یکی از اون پسرا دوستشه و میره پیش اون ما هم خودمون مشغول خوردن دسر شدیم
(یونگی)
سرگرم حرفزدن بقیه بودم که شاهین اومد پیشمون و گفت : یونگییی چخبر
- شاهین تو اینجا چیکار میکنی ؟!
ش : نمیگی بشینم ؟؟
- هااا آره آره بیا بشین
ش : اصن گوم و گور شدی نگفتی اینا مردن نمردن ؟
- چمیدونم من درواقع شما رو گم کردم ؟
ما همینجوری حرف میزدیم و اعضا با تعجب به ما نگاه میکردم تا خواستم حرف بزنم شاهین گفت :
عههه معرفی نکردم ببخشید من شاهینم پسر عموی دوستدختر سابق ایشون
!!!!
ادامه دارد
عاشقتونم ❤
لایک هارو بیشتر کن
۴.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.