عشق بی پروا پارت ۱۸
دیانا:ارسلان رفت منم کل روز با نیکا تو خونه بودیم که
نیکا:دیانا پایه ای بریم بیرون
دیانا :بریم
تو راه بودیم که یهو برام یه مسیج اومد که عکس یه دختره کناره ارسلانه
دیانا:نیکا تو رو خدا بگو این ارسلان نیست
نیکا :چرا خودشه
دیانا:زنگ زدم ارسلان
ارسلان:با امیر توهتل ولو بودیم رو تخت از صبح فقط توجلسه بودیم جایی هم نرفتیم
دیدم دیانا زنگ زد جواب دادم
ارسلان:سلام دورت بگردم چیشد دلت واسم تنگ شده
دیانا:اره خیلی (با تیکه)
ارسلان :چیشده چته دیانا
دیانا:ارسلان باورم نمیشه با وجود زن داری بهم خیانت میکنی افرین برگشتی دیدی من نیستم بدون که رفتم فقط میتونی تو دادگاه منو ببینی
ارسلان:دیانا چته چی میگی(با داد)
دبانا قطع کرد سریع واسه دوساعت دیگه بیلیط گرفتم برگشتم رسیدم خونه
با دیانا کلی دعوا کردیم
ارسلان:دیانا نرو تو اتاقت بیا بیرون مگه نمی خواستی بدونی اونچیه
دیانا بیا بیرون اگه قانع نشدی خودم میرم
دیانا:باشه بگو
ارسلان:بخدا اون عکس مال ۳ سال پیشه اون دختره هم دوست دختر م بود حتی ببین اونجا تتو نداشتم الان دارم
دیانا:قانع شدم قبول هنوز یکم چصم ولی چرا یکی باید اینو واسه من بفرسته
ارسلان:نمی دونم ولی فکر میکنم کار مهدیسه
فردا...............
دیانا:امیر امروز برگشت نیکا هم رفت خونه منو ارسلان خم خونه بودیم هنوز ذهن ارسلان درگیر موضوع پیام بود
دبانا:دورت بگردم چرا انقدر وایت مهمه ولش کن
ارسلان: قشنگم مهم نیست ولی هرکیه بازم این کارو میکنه
دیانا:بزار انجتم بده من که باور نمیکنم فداتشم
ارسلان:دیانااااا
دیانا:جانم
ارسلان :بریم بام
دیانا:بریم.........
ادامه دارد💜
بخدا همش درگیر درسام هستم وگرنه بیشتر میزاشتم ببخشید💜💙
نیکا:دیانا پایه ای بریم بیرون
دیانا :بریم
تو راه بودیم که یهو برام یه مسیج اومد که عکس یه دختره کناره ارسلانه
دیانا:نیکا تو رو خدا بگو این ارسلان نیست
نیکا :چرا خودشه
دیانا:زنگ زدم ارسلان
ارسلان:با امیر توهتل ولو بودیم رو تخت از صبح فقط توجلسه بودیم جایی هم نرفتیم
دیدم دیانا زنگ زد جواب دادم
ارسلان:سلام دورت بگردم چیشد دلت واسم تنگ شده
دیانا:اره خیلی (با تیکه)
ارسلان :چیشده چته دیانا
دیانا:ارسلان باورم نمیشه با وجود زن داری بهم خیانت میکنی افرین برگشتی دیدی من نیستم بدون که رفتم فقط میتونی تو دادگاه منو ببینی
ارسلان:دیانا چته چی میگی(با داد)
دبانا قطع کرد سریع واسه دوساعت دیگه بیلیط گرفتم برگشتم رسیدم خونه
با دیانا کلی دعوا کردیم
ارسلان:دیانا نرو تو اتاقت بیا بیرون مگه نمی خواستی بدونی اونچیه
دیانا بیا بیرون اگه قانع نشدی خودم میرم
دیانا:باشه بگو
ارسلان:بخدا اون عکس مال ۳ سال پیشه اون دختره هم دوست دختر م بود حتی ببین اونجا تتو نداشتم الان دارم
دیانا:قانع شدم قبول هنوز یکم چصم ولی چرا یکی باید اینو واسه من بفرسته
ارسلان:نمی دونم ولی فکر میکنم کار مهدیسه
فردا...............
دیانا:امیر امروز برگشت نیکا هم رفت خونه منو ارسلان خم خونه بودیم هنوز ذهن ارسلان درگیر موضوع پیام بود
دبانا:دورت بگردم چرا انقدر وایت مهمه ولش کن
ارسلان: قشنگم مهم نیست ولی هرکیه بازم این کارو میکنه
دیانا:بزار انجتم بده من که باور نمیکنم فداتشم
ارسلان:دیانااااا
دیانا:جانم
ارسلان :بریم بام
دیانا:بریم.........
ادامه دارد💜
بخدا همش درگیر درسام هستم وگرنه بیشتر میزاشتم ببخشید💜💙
۵.۸k
۱۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.