رمان جدید!🤗
رمان جدید!🤗
اسم رمان: عشقی که معنی نداشت
توضیحات"
ات یه دختر ۱۸ ساله ی کره ای هست..
تهیونگ اکس ات هستش و ۱۸ سالشه.
ات و تهیونگ برای اینکه تهیونگ به ات خیانت کرده (داستانش مفصله) از هم جدا شدن اما هنوز ات جنون عجیبی نسبت به تهیونگ داشت...
کوک دوست ات هست که ۱۹ سالشه اون یه سال رو برای اینکه تو کلاس سیگار کشیده انداختن و الان هم کلاسی ات هستش...
و چنتا دختر که دوست ات هستن و همینطور همکلاسی هاش..
پارت۱
ویو ات"
صبح از خواب پاشودم...
دیدم ساعت دیجیتال روی میزم ساعت دوازده رو نشون میده اول فک کردم ساعت خراب شده چون من باید ساعت ۷ همیشه سر کلاس حاضر باشم چند بار روی ساعت زدم اما ساعت تقیری نکرد ترسیدم گوشیم رو روشن کردم تا ساعت رو ببینم؛ تصویر صفحه قفل گوشیم عکس من و تهیونگ بود یادم رفته بود عوزش کنم حالم خیلی بد شود یکم گریه کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم دوباره یادم افتاد که برم ساعت رو ببینم...
ساعت دیجیتال رو تختم خراب نبود ساعت دوازده و ربع بود میخواستم بیخیال شم که به مامانم گفتم من امروز نمیرم مدرسه دیرم شده مامانم گفت برم حداقل میتونم حاضری بزنم که غیبت نخورم...
یه کم فکر کردم به نظرم درست میگفت؛حاضرشدم که برم...
مدرسه تعطیل شده بود دیگه دیر بود برای حاضری زدن درو بسته بودن ( شانس من امروز روز استثنا بود و ما زودتر از همیشه تعطیل میشودیم)
تهیونگ رو دیدم دیدم داره با رلش( همون دلیلی که باعث جدایی منو تهیونگ شد) لب میگیره..
حرسم در اومد بدو بدو کردم سمت سوزانا
(رل تهیونگ) که یهو سوزانا جا خالی داد با خودم گفتم رفتم تو دیوار اما کوک اومد و منو گرفت خوشحال شدم که ضایع نشدم هول شده بودم....
ات: سلام عشقم خوبی؟
کوک: سلاممم؟!...اممم
ات: ببخشید عشقم امروز نتونستم بیام تا به پروژمون ادامه بدیم!....
ات با حرکت چشماش نشون داد که داره بلوف میزنه و کسی جز کوک نفهمید...
کوک: اره بیبی خیلی بد شد...
اما عیبی نداره من امروز کاری ندارم میتونی بیای خونمون و اونجا به پروژمون ادامه بدیم!
تهیونگ: سلام ات!...
میبینم که چه زود یکی رو پیدا کردی
ادامش داخل پارت بعد😉😊
البته چون من شرتی نذاشتم قرار نیست که شما حمایت نکنین🤨😌
من به حمایتاتون احتیاج دارم🤧🥺🙁
اسم رمان: عشقی که معنی نداشت
توضیحات"
ات یه دختر ۱۸ ساله ی کره ای هست..
تهیونگ اکس ات هستش و ۱۸ سالشه.
ات و تهیونگ برای اینکه تهیونگ به ات خیانت کرده (داستانش مفصله) از هم جدا شدن اما هنوز ات جنون عجیبی نسبت به تهیونگ داشت...
کوک دوست ات هست که ۱۹ سالشه اون یه سال رو برای اینکه تو کلاس سیگار کشیده انداختن و الان هم کلاسی ات هستش...
و چنتا دختر که دوست ات هستن و همینطور همکلاسی هاش..
پارت۱
ویو ات"
صبح از خواب پاشودم...
دیدم ساعت دیجیتال روی میزم ساعت دوازده رو نشون میده اول فک کردم ساعت خراب شده چون من باید ساعت ۷ همیشه سر کلاس حاضر باشم چند بار روی ساعت زدم اما ساعت تقیری نکرد ترسیدم گوشیم رو روشن کردم تا ساعت رو ببینم؛ تصویر صفحه قفل گوشیم عکس من و تهیونگ بود یادم رفته بود عوزش کنم حالم خیلی بد شود یکم گریه کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم دوباره یادم افتاد که برم ساعت رو ببینم...
ساعت دیجیتال رو تختم خراب نبود ساعت دوازده و ربع بود میخواستم بیخیال شم که به مامانم گفتم من امروز نمیرم مدرسه دیرم شده مامانم گفت برم حداقل میتونم حاضری بزنم که غیبت نخورم...
یه کم فکر کردم به نظرم درست میگفت؛حاضرشدم که برم...
مدرسه تعطیل شده بود دیگه دیر بود برای حاضری زدن درو بسته بودن ( شانس من امروز روز استثنا بود و ما زودتر از همیشه تعطیل میشودیم)
تهیونگ رو دیدم دیدم داره با رلش( همون دلیلی که باعث جدایی منو تهیونگ شد) لب میگیره..
حرسم در اومد بدو بدو کردم سمت سوزانا
(رل تهیونگ) که یهو سوزانا جا خالی داد با خودم گفتم رفتم تو دیوار اما کوک اومد و منو گرفت خوشحال شدم که ضایع نشدم هول شده بودم....
ات: سلام عشقم خوبی؟
کوک: سلاممم؟!...اممم
ات: ببخشید عشقم امروز نتونستم بیام تا به پروژمون ادامه بدیم!....
ات با حرکت چشماش نشون داد که داره بلوف میزنه و کسی جز کوک نفهمید...
کوک: اره بیبی خیلی بد شد...
اما عیبی نداره من امروز کاری ندارم میتونی بیای خونمون و اونجا به پروژمون ادامه بدیم!
تهیونگ: سلام ات!...
میبینم که چه زود یکی رو پیدا کردی
ادامش داخل پارت بعد😉😊
البته چون من شرتی نذاشتم قرار نیست که شما حمایت نکنین🤨😌
من به حمایتاتون احتیاج دارم🤧🥺🙁
۲.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.