وقتی باهم قرار میزارید ولی.....p1
وقتی باهم قرار میزارید ولی.....p1
#هیونجین
هانا:: فعلا ات میبینمت
لبخندی زدی و متقابل دستتو تکون دادی
× منم همینطور
هانا ازت کم کم دور شد و به مکان دیگه ای رفت روی صندلی های محیط دانشگاه نشستی با لبخند منتظر هیونجین بودی تا بیاد و تورو ببره ۲ سالی میشود که با هیونجین توی رابطه بودی و از این رابططون فوق العاده دوتاتونم راضی بودین
با لبخند به گل های رنگی رنگی نگاه میکردی و به اواز دلنشین گنجشک ها گوش میدادی
اما صدای پیغامی باعث شد این ارامش بهم برزه!
نگاهی به کیف ابی رنگ اسمانیت کردی متعجب شدی که چه کسی بهت پیامک فرستاده بلافاصله زیپ کیفت را باز کردی و گوشیت را برداشتی
شماره ناشناسی برات چند تا عکس فرستاده بود
× این دیگه کیه؟
اروم زمزمه کردی وارد پی ویش شدی منتظر بودی چند عکسی که برات فرستاده شده بود ،باز بشن اما صدای یک شخص دیگه ای باعث شد گوشیت رو خاموش کنی
سرتو بالا اوردی ، با قیافه هیونجین مواجه شدی که با لبخند داشت نگاهت میکرد
_ات؟
متقابل لبخندی زدی گوشیت رو گذاشتی تو کیفت و از صندلی زرد لیمویی بلند شدی، با لبخند ادامه داد
_ بریم؟
×اهوممم
لبخندش کشیده تر از قبل شد و دستت را تو دست مردونه و بزرگش قرار داد پیاده به سمت پارکینگ رفتین تا سوار ماشین بشین
_ امروزت چطور بود
× اوممم..قبل اینکه بیای ساکت و تاریک بود
خنده ای کرد و بهت خیره شد
_ انقدر وابستمی یعنی؟
× بلهههه
توهم نگاهتو دادی بهش و لبخندی زدی
_ خوبه پس..چطوره بریم ناهار رو بیرون بخوریم؟
× فکر خوبیه
_ باشه پس من یه جای خوب میشناسم
سرتو اهسته تکان دادی و سوار ماشین شدین.
" شب اتاق خواب "
نگاهی به هیونجین انداختی که غرق در گوشیش بودی برای اخرین بار گوشیتو داشتی چک میکردی وقتی بازش کردی با صفحه پیامک همون ناشناس روبه رو شدی کلا یادت رفته بود که این یارو بهت پیام داده
عکس هایی که برات فرستاده شده بود باز شدن با دیدن هرکدوم از عکسا دستات میلرزیدن چشمات بغض کرده بودن اون عکس ها..هیونجین بودن..هیونجینی که فکر میکردی به مورچه هم اسیب نمیزنه...با خون کار میکنه؟
باورش برات سخت بود ، دلیل دیر اومدناش یا بیشتر وقتا که نمیزاشت از ماشینش استفاده بکنی این بوده؟..
گوشیت از دستت افتاد پایین صدایی ایجاد کرد که از گوش های تیز هیونجین دور نموند
زود نگاهشو داد به تو
_ات؟ خوبی؟
سرتو بالا اوردی و با چشمای اشکی و بغضی نگاهش کردی با دیدن سر وضعت به شوک رفت زود گوشیش رو گذاشت کنار میزی که بود
_ ات چیشده؟
بلند شد و به سمتت اومد دستاشو نگران روی شونه هات گذاشت که پسشون زدی، با صدای بلندی سرش داد زدی
× به من دست نزن عوضیییی
با گفتن جملت بیشتر از قبل به شوک رفت
_ ات...چیشده
#هیونجین
هانا:: فعلا ات میبینمت
لبخندی زدی و متقابل دستتو تکون دادی
× منم همینطور
هانا ازت کم کم دور شد و به مکان دیگه ای رفت روی صندلی های محیط دانشگاه نشستی با لبخند منتظر هیونجین بودی تا بیاد و تورو ببره ۲ سالی میشود که با هیونجین توی رابطه بودی و از این رابططون فوق العاده دوتاتونم راضی بودین
با لبخند به گل های رنگی رنگی نگاه میکردی و به اواز دلنشین گنجشک ها گوش میدادی
اما صدای پیغامی باعث شد این ارامش بهم برزه!
نگاهی به کیف ابی رنگ اسمانیت کردی متعجب شدی که چه کسی بهت پیامک فرستاده بلافاصله زیپ کیفت را باز کردی و گوشیت را برداشتی
شماره ناشناسی برات چند تا عکس فرستاده بود
× این دیگه کیه؟
اروم زمزمه کردی وارد پی ویش شدی منتظر بودی چند عکسی که برات فرستاده شده بود ،باز بشن اما صدای یک شخص دیگه ای باعث شد گوشیت رو خاموش کنی
سرتو بالا اوردی ، با قیافه هیونجین مواجه شدی که با لبخند داشت نگاهت میکرد
_ات؟
متقابل لبخندی زدی گوشیت رو گذاشتی تو کیفت و از صندلی زرد لیمویی بلند شدی، با لبخند ادامه داد
_ بریم؟
×اهوممم
لبخندش کشیده تر از قبل شد و دستت را تو دست مردونه و بزرگش قرار داد پیاده به سمت پارکینگ رفتین تا سوار ماشین بشین
_ امروزت چطور بود
× اوممم..قبل اینکه بیای ساکت و تاریک بود
خنده ای کرد و بهت خیره شد
_ انقدر وابستمی یعنی؟
× بلهههه
توهم نگاهتو دادی بهش و لبخندی زدی
_ خوبه پس..چطوره بریم ناهار رو بیرون بخوریم؟
× فکر خوبیه
_ باشه پس من یه جای خوب میشناسم
سرتو اهسته تکان دادی و سوار ماشین شدین.
" شب اتاق خواب "
نگاهی به هیونجین انداختی که غرق در گوشیش بودی برای اخرین بار گوشیتو داشتی چک میکردی وقتی بازش کردی با صفحه پیامک همون ناشناس روبه رو شدی کلا یادت رفته بود که این یارو بهت پیام داده
عکس هایی که برات فرستاده شده بود باز شدن با دیدن هرکدوم از عکسا دستات میلرزیدن چشمات بغض کرده بودن اون عکس ها..هیونجین بودن..هیونجینی که فکر میکردی به مورچه هم اسیب نمیزنه...با خون کار میکنه؟
باورش برات سخت بود ، دلیل دیر اومدناش یا بیشتر وقتا که نمیزاشت از ماشینش استفاده بکنی این بوده؟..
گوشیت از دستت افتاد پایین صدایی ایجاد کرد که از گوش های تیز هیونجین دور نموند
زود نگاهشو داد به تو
_ات؟ خوبی؟
سرتو بالا اوردی و با چشمای اشکی و بغضی نگاهش کردی با دیدن سر وضعت به شوک رفت زود گوشیش رو گذاشت کنار میزی که بود
_ ات چیشده؟
بلند شد و به سمتت اومد دستاشو نگران روی شونه هات گذاشت که پسشون زدی، با صدای بلندی سرش داد زدی
× به من دست نزن عوضیییی
با گفتن جملت بیشتر از قبل به شوک رفت
_ ات...چیشده
۲۳.۱k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.