پارت۱۰۲ (خوش اومدی عزیزم)
- خب کت و شلوار پوشيده بود ديگه.
- چه رنگي؟
- کتش سبز خياري بود، شلوارش هم زرد قناري، کفشاش هم اسپرت نارنجي، يه پاپيون خوشگل صورتي هم زده بود.
شبنم و بنفشه چپ چپ نگام کردن و شبنم با غيض گفت:
- به خدا پاشنه ي کفشم و الان مي کنم تو چشمت.
خنديدم و گفتم:
- کت و شلوار مشکي، پيراهن قهوه اي، کروات کرم قهوه اي، کفش مشکي براق، موهاش ژل زده فشن!
بنفشه افتاد روي من و گفت:
- اي بمونه تو حلقومت الهي!
شبنم خودش و به چپ و راست تکون داد و گفت:
- اي خدا ملت چه شانس هايي دارن!
- حواستون انگار نيستا! آرتان مال من نيست، آرتان پل منه براي پريدن اون ور.
- خيلي خري اگه نگه اش نداري، ترسا به خدا از اين بهتر هيچ وقت گيرت نمياد.
- بهتر! من هيچ وقت نمي خوام شوهر کنم.
- آخه ديوونه، همه حسرت يه نگاهش و مي خورن، حالا اين شازده مي خواد هلو شه بره توي گلوي تو، اون وقت تو تفش مي کني؟!
- اين قرار من و آرتانه.
- يعني خودت حرفي نداري؟
- معلومه که دارم. من نمي خوام زن اين رواني بشم. به خدا مي گه روانشناسه، ولي از صد تا ديوونه بدتره. يه اخلاق گهي داره که نگــــو، داشتم بالا مي آوردم.
- بيشعــــور خيلي هم دلت بخواد، پسر هر چي اخلاقش چيز مرغي تر باشه جذاب تره!
- نکبت! صد سال هم.
- تو از بس که اين نيما نازت و کشيده بد عادت شدي. يه مدت که با اين آرتان زندگي کني، مي فهمي دنيا دست کيه.
پيچيدم توي پارکينگ و گفتم:
- اميدوارم هيچ وقت نبينمش. يه جوري برنامه ريزي مي کنم که هر وقت اون هست من نباشم.
- از بس خري.
- به خودم مربوطه و مجمع بين المللي خرها، تو رو سننه؟
ماشين و که پارک کردم. هر سه پياده شديم و شبنم گفت:
- شازده هم هست!
چرخيدم و با ديدن ماشينش گفتم:
- واي يا ابوالفضل!
- گربه رو دم حجله کشته ها! رنگت مث استفراغ بچه شد.
- اَه خفه شــــو.
- چه رنگي؟
- کتش سبز خياري بود، شلوارش هم زرد قناري، کفشاش هم اسپرت نارنجي، يه پاپيون خوشگل صورتي هم زده بود.
شبنم و بنفشه چپ چپ نگام کردن و شبنم با غيض گفت:
- به خدا پاشنه ي کفشم و الان مي کنم تو چشمت.
خنديدم و گفتم:
- کت و شلوار مشکي، پيراهن قهوه اي، کروات کرم قهوه اي، کفش مشکي براق، موهاش ژل زده فشن!
بنفشه افتاد روي من و گفت:
- اي بمونه تو حلقومت الهي!
شبنم خودش و به چپ و راست تکون داد و گفت:
- اي خدا ملت چه شانس هايي دارن!
- حواستون انگار نيستا! آرتان مال من نيست، آرتان پل منه براي پريدن اون ور.
- خيلي خري اگه نگه اش نداري، ترسا به خدا از اين بهتر هيچ وقت گيرت نمياد.
- بهتر! من هيچ وقت نمي خوام شوهر کنم.
- آخه ديوونه، همه حسرت يه نگاهش و مي خورن، حالا اين شازده مي خواد هلو شه بره توي گلوي تو، اون وقت تو تفش مي کني؟!
- اين قرار من و آرتانه.
- يعني خودت حرفي نداري؟
- معلومه که دارم. من نمي خوام زن اين رواني بشم. به خدا مي گه روانشناسه، ولي از صد تا ديوونه بدتره. يه اخلاق گهي داره که نگــــو، داشتم بالا مي آوردم.
- بيشعــــور خيلي هم دلت بخواد، پسر هر چي اخلاقش چيز مرغي تر باشه جذاب تره!
- نکبت! صد سال هم.
- تو از بس که اين نيما نازت و کشيده بد عادت شدي. يه مدت که با اين آرتان زندگي کني، مي فهمي دنيا دست کيه.
پيچيدم توي پارکينگ و گفتم:
- اميدوارم هيچ وقت نبينمش. يه جوري برنامه ريزي مي کنم که هر وقت اون هست من نباشم.
- از بس خري.
- به خودم مربوطه و مجمع بين المللي خرها، تو رو سننه؟
ماشين و که پارک کردم. هر سه پياده شديم و شبنم گفت:
- شازده هم هست!
چرخيدم و با ديدن ماشينش گفتم:
- واي يا ابوالفضل!
- گربه رو دم حجله کشته ها! رنگت مث استفراغ بچه شد.
- اَه خفه شــــو.
۳.۵k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.