🎏🧨Love and Hate🧨🎏○●jungkook●○p.1
حس بین عشق و نفرتی که بهش دارم به منو به مرز جنون میرسونه قلبم رو
به تپش میندازه و ماهیچه هامو منقبض میکنه طوری که هر لحظه امکان داره
کار وحشتناکی ازم سر بزنه مثل شکستن ظرف ها یا کتک زدن کسی . دارم
درباره رئیسم حرف میزنم ، اون مرد خوش هیکلی که زندگی برام نزاشته هر
ثانیه هر دقیقه هر ساعت به فکرشم ، اینکه الان خوابیده یا بیداره؟چه لباسی
پوشیده؟با کی حرف میزنه؟ اصلا کجاست؟ و صد ها سوال دیگه
.بار هزارم خودمو تو آینه نگاه کردم باید تمام سعیمو می کردم که جذاب
به نظر بیام شاید یکم خسته کننده باشه ولی اگه پای رئیسم وسط باشه حاضرم
خودمو به آب و آتیش بزنم تا حتی یه ذره هم شده زیبا و جذاب باشم.
شاید اصلا براش مهم نباشم ولی اون برام خیلی مهمه ؛ خیلی مهمه که درباره
ام چه فکری میکنه یا به نظرش من چه شخصیتی دارم؟!
.
.
بازم مثل همیشه به بهانه امضای چند تا برگه راهی اتاقش شده بودم.
در اتاقشو زدم
_ رئیس میتونم بیام؟
جونگ کوک: بله بفرمایید
وای صداش ، صدای مثل آرامش میمونه...
وارد اتاق شدم ؛ انقدر محوش شدم که یادم رفت برای چی توی اتاق کار
جونگ کوک هستم؟
همینطور که حواسم از زمین و زمان پرت شده بود به میزش نزدیک میشدم که
پاهام به هم پیچ خورد و به طرز دردناکی به زمین افتادم . وای چقدر ضایع
شدم:/
جونگ کوک: حالت خوبه؟
_ نه ینی اره اره چرا باید بد باشم؟هاها من خیلی خوبم
جونگ کوک : آاا...باشه...
.
.
به خیر گذشت . خداروشکر بیشتر از این ضایع نشدم
نفس عمیقی کشیدمو پشت کامپیوتر نشستم چشمام صفحه کامپیوتر رو میدید
ولی همه هوش و حواسم به این بود که چه کسی وارد اتاقش میشه یا چه کسی
از اتاقش خارج میشه؟!...
ساعت بعد زنی بلوند که لباس هاش که بیش از حد نرمال ، بدن نما بود،
وارد شرکت شد . با ناز و عشوه به سمت منشی رفت و چیزی به منشی گفت
و منشی هم درب اتاق جونگکوک رو نشون داد...
چند دقیقه از رفتن اون زن به اتاق جونگ کوک گذشته بود که دیگر طاقت
نیاوردم و بی دلیل و با عجله و بدون در زدن وارد اتاق شدم که با صحنه ی
چندش آوری مواجه شدم-_-
زن روی میز جونگ کوک نشسته بود و با عشوه میخندید که با دیدن من چشم
هایش رو توی حدقه چرخوند . با قدم های سریع و بلند خودمو بهشون رسوندم
زن خاست چیزی بگه که با سیلی محکمی از جانب من پخش زمین شد بعد
(منبع:تلگرام)
به تپش میندازه و ماهیچه هامو منقبض میکنه طوری که هر لحظه امکان داره
کار وحشتناکی ازم سر بزنه مثل شکستن ظرف ها یا کتک زدن کسی . دارم
درباره رئیسم حرف میزنم ، اون مرد خوش هیکلی که زندگی برام نزاشته هر
ثانیه هر دقیقه هر ساعت به فکرشم ، اینکه الان خوابیده یا بیداره؟چه لباسی
پوشیده؟با کی حرف میزنه؟ اصلا کجاست؟ و صد ها سوال دیگه
.بار هزارم خودمو تو آینه نگاه کردم باید تمام سعیمو می کردم که جذاب
به نظر بیام شاید یکم خسته کننده باشه ولی اگه پای رئیسم وسط باشه حاضرم
خودمو به آب و آتیش بزنم تا حتی یه ذره هم شده زیبا و جذاب باشم.
شاید اصلا براش مهم نباشم ولی اون برام خیلی مهمه ؛ خیلی مهمه که درباره
ام چه فکری میکنه یا به نظرش من چه شخصیتی دارم؟!
.
.
بازم مثل همیشه به بهانه امضای چند تا برگه راهی اتاقش شده بودم.
در اتاقشو زدم
_ رئیس میتونم بیام؟
جونگ کوک: بله بفرمایید
وای صداش ، صدای مثل آرامش میمونه...
وارد اتاق شدم ؛ انقدر محوش شدم که یادم رفت برای چی توی اتاق کار
جونگ کوک هستم؟
همینطور که حواسم از زمین و زمان پرت شده بود به میزش نزدیک میشدم که
پاهام به هم پیچ خورد و به طرز دردناکی به زمین افتادم . وای چقدر ضایع
شدم:/
جونگ کوک: حالت خوبه؟
_ نه ینی اره اره چرا باید بد باشم؟هاها من خیلی خوبم
جونگ کوک : آاا...باشه...
.
.
به خیر گذشت . خداروشکر بیشتر از این ضایع نشدم
نفس عمیقی کشیدمو پشت کامپیوتر نشستم چشمام صفحه کامپیوتر رو میدید
ولی همه هوش و حواسم به این بود که چه کسی وارد اتاقش میشه یا چه کسی
از اتاقش خارج میشه؟!...
ساعت بعد زنی بلوند که لباس هاش که بیش از حد نرمال ، بدن نما بود،
وارد شرکت شد . با ناز و عشوه به سمت منشی رفت و چیزی به منشی گفت
و منشی هم درب اتاق جونگکوک رو نشون داد...
چند دقیقه از رفتن اون زن به اتاق جونگ کوک گذشته بود که دیگر طاقت
نیاوردم و بی دلیل و با عجله و بدون در زدن وارد اتاق شدم که با صحنه ی
چندش آوری مواجه شدم-_-
زن روی میز جونگ کوک نشسته بود و با عشوه میخندید که با دیدن من چشم
هایش رو توی حدقه چرخوند . با قدم های سریع و بلند خودمو بهشون رسوندم
زن خاست چیزی بگه که با سیلی محکمی از جانب من پخش زمین شد بعد
(منبع:تلگرام)
۳۸.۱k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.