عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 40☆
من تیسارو بردم حموم و لباساشو تنش کردم و موهاش رو هم خشک کردم همون موقع تهیونگ اومد تو اتاق
تیسا: اخجون بابایی اومدی
تهیونگ: بله که اومدم
تیسا: پس بیا بازی
تهیونگ: شیطون بزار یک ثانیه از ورودم بگذره
تیسا: خب زود بیا بازی کنیم دیگه
تهیونگ: چشم بانوی من
تیسا دست تهیونگ رو گفت و برد نشوندش وسط اتاق و اسباب بازی هاشو آورد همون موقع تهیونگ روبه سومی که سرپا بود برگشت
تهیونگ: عزیزم تو برو بیمارستان به مامانت سر بزن خیلی وقته نرفتی
سومی: واقعا! مشکلی نداره؟
تهیونگ: آره عشقم من با تیسا سرگرمم تو برو فقط قبل از اینکه هوا تاریک بشه بیا خونه
سومی: مرسییی پس من رفتم فعلا
تهیونگ: به سلامت
تیسا: زودی بیایا
سومی: چشم خداحافظ
از اتاق اومدم بیرون و رفتم حاضر شدم و راه افتادم سمت بیمارستان و بعد از نیم ساعت رسیدم اول رفتم سمت پذیرش و هزینه های مربوط رو پرداخت کردم و بعد از اون رفتم توی اتاق مادرم و کنارش نشستم و مثل همیشه باهاش کلی حرف زدم تقریبا یک ساعتی بود که اونجا بودم که دکتر وارد اتاق شد
سومی: سلام آقای دکتر
دکتر: سلام خانم مین
سومی: ببخشید دکتر من سرم خیلی شلوغ شده و نمیتونم زیاد به اینجا بیام اوضاع مادرم چطوره؟
دکتر: ایرادی نداره حدس میزدم سرت شلوغ باشه و خب درباره وضعیت مادرت باید بگم که اوضاعش داره بهتر میشه خداروشکر و غده سرطانیش کوچیک تر شده فقط..
سومی: فقط چی؟
دکتر: ببین درسته غده داره کوچیک میشه ولی وقتی به یه مرحله ای میرسه باید با جراحی درش بیاریم و خب اون جراحی ۵۰ درصد ممکنه باعث بهبودی بشه و ۵۰ درصد هم..
سومی: ۵۰ درصد چی؟
دکتر: ممکن باعث مرگ بیمار بشه
سومی با شنیدن این حرف دست و پاهاش شل شد و افتاد رو زمین و اشک از چشم هاش جاری شد
وکتر: دخترم آروم باش منکه نگفتم حتما اینطور میشه این پنجاه پنجاهه
سومی دیگه چیزی نمیشنید و چشماش سیاهی رفت و از حال رفت ، پرستار ها سریع بردنش به یکی از اتاق ها و بهش سرم زدن ، بعد از یک ساعت سومی بهوش اومد و دوباره رفت پیش مادرش و شروع به حرف زدن کرد
سومی: مامانی جونم توروخدا منو ترک نکن تو تموم زندگی منی اگر چیزیت بشه من چیکار کنم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم توروخدا منو ول نکن مامان جونم(با گریه)
دوساعتی گذشت و سومی هنوز گریه میکرد و با مادرش حرف میزد ، اون بالاخره از مادرش جدا شد و راه افتاد سمت خونه اون توی حساس ترین موقعیت ممکن بود و اصلا حوصله کسی رو نداشت ولی ....
کپی ممنوع ❌
تیسا: اخجون بابایی اومدی
تهیونگ: بله که اومدم
تیسا: پس بیا بازی
تهیونگ: شیطون بزار یک ثانیه از ورودم بگذره
تیسا: خب زود بیا بازی کنیم دیگه
تهیونگ: چشم بانوی من
تیسا دست تهیونگ رو گفت و برد نشوندش وسط اتاق و اسباب بازی هاشو آورد همون موقع تهیونگ روبه سومی که سرپا بود برگشت
تهیونگ: عزیزم تو برو بیمارستان به مامانت سر بزن خیلی وقته نرفتی
سومی: واقعا! مشکلی نداره؟
تهیونگ: آره عشقم من با تیسا سرگرمم تو برو فقط قبل از اینکه هوا تاریک بشه بیا خونه
سومی: مرسییی پس من رفتم فعلا
تهیونگ: به سلامت
تیسا: زودی بیایا
سومی: چشم خداحافظ
از اتاق اومدم بیرون و رفتم حاضر شدم و راه افتادم سمت بیمارستان و بعد از نیم ساعت رسیدم اول رفتم سمت پذیرش و هزینه های مربوط رو پرداخت کردم و بعد از اون رفتم توی اتاق مادرم و کنارش نشستم و مثل همیشه باهاش کلی حرف زدم تقریبا یک ساعتی بود که اونجا بودم که دکتر وارد اتاق شد
سومی: سلام آقای دکتر
دکتر: سلام خانم مین
سومی: ببخشید دکتر من سرم خیلی شلوغ شده و نمیتونم زیاد به اینجا بیام اوضاع مادرم چطوره؟
دکتر: ایرادی نداره حدس میزدم سرت شلوغ باشه و خب درباره وضعیت مادرت باید بگم که اوضاعش داره بهتر میشه خداروشکر و غده سرطانیش کوچیک تر شده فقط..
سومی: فقط چی؟
دکتر: ببین درسته غده داره کوچیک میشه ولی وقتی به یه مرحله ای میرسه باید با جراحی درش بیاریم و خب اون جراحی ۵۰ درصد ممکنه باعث بهبودی بشه و ۵۰ درصد هم..
سومی: ۵۰ درصد چی؟
دکتر: ممکن باعث مرگ بیمار بشه
سومی با شنیدن این حرف دست و پاهاش شل شد و افتاد رو زمین و اشک از چشم هاش جاری شد
وکتر: دخترم آروم باش منکه نگفتم حتما اینطور میشه این پنجاه پنجاهه
سومی دیگه چیزی نمیشنید و چشماش سیاهی رفت و از حال رفت ، پرستار ها سریع بردنش به یکی از اتاق ها و بهش سرم زدن ، بعد از یک ساعت سومی بهوش اومد و دوباره رفت پیش مادرش و شروع به حرف زدن کرد
سومی: مامانی جونم توروخدا منو ترک نکن تو تموم زندگی منی اگر چیزیت بشه من چیکار کنم من بدون تو نمیتونم زندگی کنم توروخدا منو ول نکن مامان جونم(با گریه)
دوساعتی گذشت و سومی هنوز گریه میکرد و با مادرش حرف میزد ، اون بالاخره از مادرش جدا شد و راه افتاد سمت خونه اون توی حساس ترین موقعیت ممکن بود و اصلا حوصله کسی رو نداشت ولی ....
کپی ممنوع ❌
۶۸.۴k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.