فیک تهیونگ پارت 27
از زبان ا/ت
∆ تهیونگ حداقل بهش آسون بگیر
تهیونگ : کسی از تو نظر نخواست
∆ باشه حالا چرا عصبانی میشی
رفتیم پایین و لینا رفت
تهیونگ : برو بالا من الان میام
گفتم: تهیونگ جونم لطفااااااا
گفت: هر چقدر بیشتر اسرار کنی درد خودت بیشتر میشه
گفتم: پس میشه حداقل باهام بریم بالا ؟
با سر علامت داد که اره
دستم رو گرفت و رفتیم بالا و ... ( اسمات )
صبح
از زبان ا/ت
ایییی دلم
خواستم بلند شم که دست تهیونگ که دورم بود مانع شد
تهیونگ : جایی تشریف میبرید خانوم کوچولو ؟
گفتم: خیلی بی شعوری دلم درد میکنه ولم کن میخوام برم
گفت: بهت که میگفتم همکاری کن خودت گوش نمیکردی الان هم خودم میبرمت حموم
گفتم: ولممم کن نمیخوام
بلند شد و بغلم کرد و برد حموم
۱ ساعت بعد
از زبان ا/ت
از حموم اومدیم و صبحونه خوردیم
تهیونگ گفت: یه سفر کاری داریم وسایلت رو جمع کن و اینکه تمام شریک هامون هستن و ضایع بازی در نمیاری
گفتم: باشه نترس حواسم هست
رفتم و وسایل خودم و تهیونگ رو جمع کردم که چشمم یهو به ملافه افتاد
یه جیغ زدم که تهیونگ اومد و گفت: چی شده ؟؟
گفتم: ملافه چرا عوض نشده ؟
تهیونگ گفت: از دست این خدمتکارا
تهیونگ با داد : مگه نگفتم روتختی رو عوض میکنید احمقا
خدمتکار: ببخشید ارباب دیگه تکرار نمیشه
گفتم: تهیونگ سرش داد نکش ؛ اشکالی ندارد خودم عوض میکنم و شما جناب کیم تا وقتی من اینجا هستم سر هیچکدوم از خدمتکار ها داد نمیزنی
تهیونگ : دوباره زبونت دراز شد کوچولو
گفتم: برای دفعه ی هزارم به من نگو کوچولو ( با کمی داد )
اومد نزدیک و لبم رو بوسید و گفت: هرچقدر که بخوام بهت میگم کوچولو و اینکه فکر کنم فراموش کردی من مافیا هستم هااا
یکمی ترسیدم و گفتم : ببخشید دیگه تکرار نمیکنم
خندید و گفت: جدا از من ترسیدی ؟
گفتم: آخه خیلی ترسناک شدی
خندید و گفت: باشه حالا برو وسایل رو جمع کن ساعت ۷ پرواز داریم
گفتم: وسایل رو جمع کردم
ساعت ۶
از زبان ا/ت
خوب لباسم رو هم پوشیدم
رفتم پایین و راه افتادیم به سمت فرودگاه
∆ تهیونگ حداقل بهش آسون بگیر
تهیونگ : کسی از تو نظر نخواست
∆ باشه حالا چرا عصبانی میشی
رفتیم پایین و لینا رفت
تهیونگ : برو بالا من الان میام
گفتم: تهیونگ جونم لطفااااااا
گفت: هر چقدر بیشتر اسرار کنی درد خودت بیشتر میشه
گفتم: پس میشه حداقل باهام بریم بالا ؟
با سر علامت داد که اره
دستم رو گرفت و رفتیم بالا و ... ( اسمات )
صبح
از زبان ا/ت
ایییی دلم
خواستم بلند شم که دست تهیونگ که دورم بود مانع شد
تهیونگ : جایی تشریف میبرید خانوم کوچولو ؟
گفتم: خیلی بی شعوری دلم درد میکنه ولم کن میخوام برم
گفت: بهت که میگفتم همکاری کن خودت گوش نمیکردی الان هم خودم میبرمت حموم
گفتم: ولممم کن نمیخوام
بلند شد و بغلم کرد و برد حموم
۱ ساعت بعد
از زبان ا/ت
از حموم اومدیم و صبحونه خوردیم
تهیونگ گفت: یه سفر کاری داریم وسایلت رو جمع کن و اینکه تمام شریک هامون هستن و ضایع بازی در نمیاری
گفتم: باشه نترس حواسم هست
رفتم و وسایل خودم و تهیونگ رو جمع کردم که چشمم یهو به ملافه افتاد
یه جیغ زدم که تهیونگ اومد و گفت: چی شده ؟؟
گفتم: ملافه چرا عوض نشده ؟
تهیونگ گفت: از دست این خدمتکارا
تهیونگ با داد : مگه نگفتم روتختی رو عوض میکنید احمقا
خدمتکار: ببخشید ارباب دیگه تکرار نمیشه
گفتم: تهیونگ سرش داد نکش ؛ اشکالی ندارد خودم عوض میکنم و شما جناب کیم تا وقتی من اینجا هستم سر هیچکدوم از خدمتکار ها داد نمیزنی
تهیونگ : دوباره زبونت دراز شد کوچولو
گفتم: برای دفعه ی هزارم به من نگو کوچولو ( با کمی داد )
اومد نزدیک و لبم رو بوسید و گفت: هرچقدر که بخوام بهت میگم کوچولو و اینکه فکر کنم فراموش کردی من مافیا هستم هااا
یکمی ترسیدم و گفتم : ببخشید دیگه تکرار نمیکنم
خندید و گفت: جدا از من ترسیدی ؟
گفتم: آخه خیلی ترسناک شدی
خندید و گفت: باشه حالا برو وسایل رو جمع کن ساعت ۷ پرواز داریم
گفتم: وسایل رو جمع کردم
ساعت ۶
از زبان ا/ت
خوب لباسم رو هم پوشیدم
رفتم پایین و راه افتادیم به سمت فرودگاه
۴.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.