P11
P11
الیزا در حالی که غرق در قفسه های کتاب روبروش بود برگشت و به تهیونگ نگاه کرد و گفت : تو هر روز میای اینجا ؟
تهیونگ با لبخند جواب داد: آره . صبح های زود .
الیزا یه کتاب برداشت و در حالی که به کتاب نگاه میکرد با خنده گفت : پس تو کی میخوابی ؟ تا نیمه شب بیداری . صبح ها هم اینجایی .
تهیونگ با خنده گفت : تو نیازی نیست نگران خواب من باشی . من خیلیم خوب میخوابم .
_ باشه هر جوری که تو میخوای .
چند لحظه بعد تهیونگ پرسید : چرا دیشب غش کرده بودی . اونجا جنگل بود . ترسی نداشت .
دختر سرشو از کتاب بیرون آورد و گفت : من بچه که بودم فامیلامون منو توی جنگل تاریک رها کردن . ولی خب پدر و مادرم زود فهمیدن اومدن دنبالم .
به چشمای هم خیره شدن . غرق در اقیانوس آرام چشم های هم بودن که ناگهان با صدایی به خودشون اومدن . صدای باز شدن در بود .
تهیونگ با شتاب دست دختر و گرفت و رفت پشت یکی از قفسه ها قایم شدن . تیهونگ دخترو چسبوند به قفسه و دستشو جلوی دهان دختر گرفت. پدر تهیونگ با وارد اتاق شده بود و یه سری برگه از روی میزش برداشت و رفت . بعد از رفتن پدر تهیونگ ، اونا هم از کتابخانه بیرون رفتن .
+ ببخشید فکر نمیکردم پدرم بیاد.
_ نه خواهش میکنم.
تهیونگ گفت: بیا بریم لب دریاچه.
_ باشه .
رفتن لب دریاچه و نشستن . الیزا به دریاچه خیره شده بود.
+ میتونی برای من یه آهنگ بخونی ؟
_ آره خوب گوش کن:
Fill my heart with song
and let me sing forever more
you are all i long for
all i worship and adore
in other words
please be true
in other words
I love you
الیزا به سمت تهیونگ برگشت: دیدی......
ادامه ی حرفش با گذاشتن لبای تهیونگ رو لبای خودش ناقص موند.
تهیونگ سریع جدا شد و با پوزخندی به دریاچه خیره شد : به معنای دیگر دوستت دارم الیزا .
برگشت . ولی الیزا دیگه اونجا نبود . همین برای شکسته شدن قلب تنهاش کافی بود........
خب میدونم شاید باید میزاشتم بیشتر بگذره . ولی بیخود طولانی میشد گفتم بزارم سریع وارد اصل مطلب بشن . اسم آهنگ Fly me to the moon هستش . ضمنا خیلی ناراحت شدم . هم ناشناس رو پر نکردین البته به غیر از یه نفر . هم جواب چالشمو ندادین . ولی اشکال نداره .
لایک و کامنت فراموش نشه .
الیزا در حالی که غرق در قفسه های کتاب روبروش بود برگشت و به تهیونگ نگاه کرد و گفت : تو هر روز میای اینجا ؟
تهیونگ با لبخند جواب داد: آره . صبح های زود .
الیزا یه کتاب برداشت و در حالی که به کتاب نگاه میکرد با خنده گفت : پس تو کی میخوابی ؟ تا نیمه شب بیداری . صبح ها هم اینجایی .
تهیونگ با خنده گفت : تو نیازی نیست نگران خواب من باشی . من خیلیم خوب میخوابم .
_ باشه هر جوری که تو میخوای .
چند لحظه بعد تهیونگ پرسید : چرا دیشب غش کرده بودی . اونجا جنگل بود . ترسی نداشت .
دختر سرشو از کتاب بیرون آورد و گفت : من بچه که بودم فامیلامون منو توی جنگل تاریک رها کردن . ولی خب پدر و مادرم زود فهمیدن اومدن دنبالم .
به چشمای هم خیره شدن . غرق در اقیانوس آرام چشم های هم بودن که ناگهان با صدایی به خودشون اومدن . صدای باز شدن در بود .
تهیونگ با شتاب دست دختر و گرفت و رفت پشت یکی از قفسه ها قایم شدن . تیهونگ دخترو چسبوند به قفسه و دستشو جلوی دهان دختر گرفت. پدر تهیونگ با وارد اتاق شده بود و یه سری برگه از روی میزش برداشت و رفت . بعد از رفتن پدر تهیونگ ، اونا هم از کتابخانه بیرون رفتن .
+ ببخشید فکر نمیکردم پدرم بیاد.
_ نه خواهش میکنم.
تهیونگ گفت: بیا بریم لب دریاچه.
_ باشه .
رفتن لب دریاچه و نشستن . الیزا به دریاچه خیره شده بود.
+ میتونی برای من یه آهنگ بخونی ؟
_ آره خوب گوش کن:
Fill my heart with song
and let me sing forever more
you are all i long for
all i worship and adore
in other words
please be true
in other words
I love you
الیزا به سمت تهیونگ برگشت: دیدی......
ادامه ی حرفش با گذاشتن لبای تهیونگ رو لبای خودش ناقص موند.
تهیونگ سریع جدا شد و با پوزخندی به دریاچه خیره شد : به معنای دیگر دوستت دارم الیزا .
برگشت . ولی الیزا دیگه اونجا نبود . همین برای شکسته شدن قلب تنهاش کافی بود........
خب میدونم شاید باید میزاشتم بیشتر بگذره . ولی بیخود طولانی میشد گفتم بزارم سریع وارد اصل مطلب بشن . اسم آهنگ Fly me to the moon هستش . ضمنا خیلی ناراحت شدم . هم ناشناس رو پر نکردین البته به غیر از یه نفر . هم جواب چالشمو ندادین . ولی اشکال نداره .
لایک و کامنت فراموش نشه .
۱۰.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.